Thursday, 4 October 2012

بالاخره....

  -->

جیییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ! بالاخره من یه مقاله از مانیکا فلودرنیک خوندم و بدون اینکه ماجرای ابوعلی سینا و مابعدالطبیعه تکرار بشه، فهمیدمش! (نخیرم! مهمه! باید در تاریخ ثبت بشه اصلا!) ممنون یان البر عزیز که رد پات در جای جای میهن اسلامی! (جان؟) ببخشید! مقاله پرفسور جان معلومه!! قول می دم دفه بعد جوری بهت سلام نکنم که با دوچرخه بری تو درخت!!!

پ. ن. چرا تهمت می زنی برادر من؟ (خب غیبت کن به جاش!!!) من اول باعث شدم ایشون برن تو درخت! بعد فهمیدم آقای محقق معروف (که تصادفا!! تصادفا!!! هم سن های خودمونه (حالا گیرم ۵ سال بیشتر! اگر دوست تازه بود حالم رو جا می آورد که اصلا هم همسن نیست! اهه!)) رو کله پا کردم! توطئه کدوم؟ دست استکبار جهانی تو آستین کی بود؟ تقصیر خودش بود اصلا!! آدم که رو دوچرخه اصلا با دوستای دوستاش سلام احوالپرسی نمی کنه! (الان سوووووت!! چون ایشون رفت دوچرخه رو پارک کرد و برگشت و شروع کرد با من آلمانی حرف زدن! بعد قبل از اینکه من ملیت شناورِ فرارم رو توضیح بدم، دوست ترنسپرت ایشون رو چلچراغ فرمودن که Sie spricht kein Deutsch. من که عادت کردم دیگه (ایکن پریای راضی به سرنوشت!)


No comments:

Post a Comment