رییس اس. ام.
اس. داده که
ویکتور به کلاس تو منتقل شد. بچه
خوبیه ولی خیلی شلوغه! پدر
و مادرش قول همکاری دادن ولی! باهاش
محکم برخورد کن!! (یعنی
شلوغ ۳۰ ثانیه شه!!) چرا
همه به این نتیجه می رسن که من از پس بچه
شر ها بر میام؟ چرا همه انتظار دارن من
کودک رو به راه راست بکشونم؟ پارسال هم
مک دس،ی رو قلپی فرستادن تو کلاس من که رسما
بنده رو آچارکشی نمود. گیرم
بالاخره شیوه آدمی در پیش گرفت ولی چندین
بار دهان ما را مسواک نمود تا علاقمند شد.
فلوین، نمونه کلاس خصوصی ایش
بود. قبلا ها هم همه بچه
شر ها سر از کلاس من در می آوردن. از
همه بدتر می دونین چیه؟ من در نگاه اول دل
و دین از دست می دم در برخورد با این اهریمن
های کوچولو. پارسال با همه
معلم بازی که در آوردیم، مک دسی یکی از
دوست داشتنی ترین بچه های من بود.
امروز هم کلی این ویکتور رو
روان من اسکی کرد، بعد من آخر کلاس به شدت
جلو خودم رو گرفته بودم نچلونمش! تازه
بچه پررو وقتی داشت می رفت بیرون، آخر
اعتماد به نفس برگشته میگه Good bye,
baby!! بارنی مینیاتوری!!!
پ. ن. ۱
واقعا انتظار دارین بچه شرها رو ندن دست
معلمی که بچه هاشو به صف می کنه و از طبقه
دوم با دو دو چیپ چیپ و قطاربازی میاردتشون
رو حیاط؟ نه واقعا؟ یکی باید خودمو آروم
کنه!
پ. ن. ۲
این جوجه ها که به من گیر می دادن، اهریمن
سه شوخی می کرد که تو یک cougar بالقوه
ای ها!! بعد من توضیح می
دادم که طبق تعریف cougar توسط
بارنی (قب!)،
یک cougar درست و حسابی، بیست
سی سال از طعمه هاش پیرتره! بعد
اهریمن سه خیلی امام وار! برگشته
میگه خب گیریم طعمه های تو هنوز تو کودکستان
باشن، بالاخره که میرن دبستان! ( می
بینین انق لاب چقده صادر شده؟ این خوارج
هم چپ و راست از امام quote می
کنن!!!) امروز از دست از
کودک! یاد این حرف اهریمن
افتادم کلی خندیدم!
پ. ن. ۳
عنوان به شدت معلومه دزدی از کجاست دیگه،
نه؟
No comments:
Post a Comment