Wednesday, 17 October 2012

نامردا!!

  
ما یک استاد شکسپیری اصیل داریم که معرف حضورتون هستن! ایشون بیخود که شکسپیری نامیده نمی شن! البته که کارشون رو ادبیات کلاسیک هست، اما مساله اینه که وقتی ایشون حرف می زنه، من احساس می کنم شکسپیر اگه تو فرانسه به دنیا اومده بود، اینجوری حرف می زد. یعنی یه فرانسه سطح بالای ادبی فردوسی تبار!! (هر زبون اصیلی می تونه صفت فردوسی وار بگیره! همینه که هست! زبون پریایی اینجوریه!) 

دیروز با اما و پولین نشسته بودیم و می زدیم در سر و کله یکدیگر و بحث این بود که وضعیت صندوق پستی های طبقه اول، رو به گروه خبر بدیم. بعد اما میگه دکتر شکسپیری که می گه (اون تصویر همیشگی هملت رو در نظر بگیرین که یه جمجمه دستش! اون شکلی!): آه اما! و این گونه است که تندباد حوادث پریشان، نامه های سرگردان را به ورطه هراسناک نیستی می کشاند! با همون صدای بمِ آهنگینِ دکتر هم می گه لعنتی!! در حالی که من ولو شدم رو زمین، پولین با همون ژست هملتی ادامه می ده: البته پولین! البته که باید اندیشه کرد، هر چند دست زمان، طومار زندگانی نامه های سرگردان را به سطل اشغال فرومایه خواهد سپرد! و من دوباره ولو می شم و این وضعیت ده دقیقه ادامه داره تا جایی من التماس می کنم که من فردا تمام صبح تو دفتر استاد شکسپیری اصیلم! الان احتمال اینکه اون یک کلمه بگه و من نخندم در حد اینه که بارنی یه دختر بلوند ببینه و نگاش نکنه! ده دقیقه دیگه برا اذیت کردن من ادامه می دن تا آخر می رسیم به نقل قول های اتلو و رومئو و یاگو که دیگه من می گم و دیگر سکوت است!! و کوتاه میان!! یعنی امروز من دق کردم انقدر گربه چشایرم رو کنترل کردم! باز هربار استاد شکسپیری اصیل با من، با کریستیان، با ان یا حتی با تلفن حرف زد، من یک گربه چشایر آبروبر بودم!


No comments:

Post a Comment