Tuesday, 30 October 2012

فلسفه زندگی در ایستگاه اتوبوس!



تو ایستگاه اتوبوس دارم سعی می کنم با دوست سنگالی تماس بگیرم. دستام یخ  بسته و حرصم دراومده. نمی دونم چی تو صورتم هست که پیرمردی که نشسته رو نیمکت می پرسه چیه دختر جوون؟ خوبی؟ می خندم. می گم خوبم. فقط سرده! می گه خب زندگی همینه دیگه! گاهی سرده!! یعنی الان یه فیلم کیارستمی بود من به درک جدیدی از زندگی دست یافته بودم!!!


No comments:

Post a Comment