به آقای مسوول می گم ۵
شنبه اتاق خالی هست؟ میگه پریایی دیگه؟
می گم من تو این کتابخونه انقدر مشهورم
آیا؟ می خنده!
پ. ن.
هفته پیش رفته بودم
پیش همین آقای مسوول اتاق رزرو کنم.
دوست سنگالی هم
بود. بعد
که اتاق تموم شد، کتابم رو دادم بهش که
کتاب من الان بوق می زنه!
(کتاب های غریبه
که بین کتابخونه ها قرض داده شده اند، از
گیت دم در رد نمی شن و آبروی آدم رو به باد
می دن! باید
یه بار تو دستگاه توی کتابخونه هم ثبت
بشن!). می
گه نمی زنه! میگم
پسر جان! همین
دیروز این دوباره بوق زد، همکارت هم واردش
نکرد تو دستگاه، گفت رد شو.
پا شده کتاب رو از
من گرفته هی از این ور گیت می پره اون ور
گیت، میگه ببین! بوق
نمی زنه! تو
سیستم جدید، یه بار که از گیت بیرون رفته
باشه، خود به خود ثبت می شه!
بعد خیلی جدی به
پرش به این ور و اون ور گیت ادامه می ده و
میگه بیا خودت امتحان کن!
دوست سنگالی
وایستاده بود می خندید.
می گفت این امروز
چشه؟ (حالا
بگذریم یه ربع گیر داده بود به من که تو
از کدوم ملیت هستی و چرا اسمت رو اینجوری
می نویسی پس؟ اینی که تلفظ می کنی با اونکه
می نویسی فرق می کنه! حالا
بیا توضیح بده خوب من چه کنم شما یه حرف
صدادار می ذارین پشت حرف بی صدا تلفظش از
گ تبدیل میشه به ژ؟ می خوای شاهرگمو بزنم؟
(آخی
هفتاد و هفت!) من
که نمی تونم هر جا می رم اسممو با تلفظ
اونا بنویسم که. همه
اش باید مدارکم رو عوض کنم اونوقت!)
بعد بهش می گم اون
وقت اگر واقعا کسی کتاب کتابخونه رو خارج
کنه و بگه مال یه کتابخونه دیگه است و شما
ردش کنین چی؟ یه خورده مبهوت منو نگا می
کنه و میگه آره میشه این کار رو کرد ها!
باید حتما کتاب ها
رو ببینیم قبل از این که بذاریم برن بیرون!
No comments:
Post a Comment