Tuesday, 31 January 2012

محدودیت و خلاقیت!


من دیروز فرانچسکو رو تو دانشگاه دیدم و به شدت با تعجب پرسیدم سرما خوردی؟ (با تعجب اغراق شده اون بچهه بخونین که تو اون آگهی بی مزهه به مامانش می گفت اتو می کنی؟ انگار سرما خوردن تو الزاس خیلی عجیبه!!!). تو نیای من تریسترم نمی خونم ها! بعد در کسری از ثانیه با یه لبخند چشایری به این نتیجه رسیدم که هی می تونیم دستمالت رو خونی کنیم!!‌ هم تریسترم و هم استرن سل داشتن! اینجوری کلی هم همه چیز واقعی می شه!! یعنی اصولا مدیریت بحران رو حال می کنین؟

:)


یک عدد دانشجوی دکترا رو در نظر بگیرید که برا استادش و بچه های لیسانس و فوق ای میل زده که Let's go nose-shopping! و ای میله اینجوری شروع میشه Dear fellow nose-hunters!! واقعا ملت از من انتظار جدی بودن دارن؟ واقعا؟

:|


یکی از امراض قابل پیش بینی من اینه که معمولا آخرش با کسی که به شدت باهاش کل کل داشتم دوست می شم! دلیلش هم اینه که کسایی که من باهاشون کل کل می کنم به شدت شبیه خودم اند! hence فرانچسکو!

:D


دارم این چیزایی که رییس گروه درباره من نوشته رو می خونم و رسما دهنم باز مونده؟ واقعا؟ خودم هم نمی دونستم انقدر awesome ام! مرسی آقای ایچ!

غر غر غر غر!



ما داریم در به در دنبال دماغ می گردیم برا جمعه! (واقعا نمی دونم چرا انقدر مساله شده! خوبه دو روز دیگه هالوینه! ) فکر کنم آخرش باید بریم با یه جراح پلاستیک صحبت کنیم از دماغ های اضافی اونا استفاده کنیم! بعد هم من گفتم من جمعه کارگاه ام دیر می رسم، قربون بچه ها برم سه جا اسم منو گذاشتن برا روخونی!! ایده سجاوندی ها رو هم که خودم دادم، مسلما پای خودمه! آدرس دماغ فروشی ها رو هم که من پیدا کردم احتمالا خودم باید برم بگردم! شنبه هم که من از اول گفته بودم کمک می کنم تو مراحل تشریفات! خوبه حداقل سر و کله زدن با رستوران افتاد گردن فرانچسکو! چهارشنبه خیلی جدی قراره بعد از کلاس بچه ۴ ساله ها بریم تمرین! هوا هم ناجوانمردانه سرده! برف هم داره میاد! مینا هم قهر کرده نوک می زنه! الان بستنی ام از سه جا چکه می کنه!


Monday, 30 January 2012

Trust


Director: David Schwimmer          
Starring: Clive Owen, Katherine Keener,
Liane Liberato
1h46, USA, 2011


محشر، معرکه، awesome!!! از اون فیلم هایی که به سینما و فیلم دیدن امیدوارتون می کنه! یه فیلمنامه هوشمندانه، بازیگری به شدت خوب و کارگردانی محشر دیوید شویمر! بله دیوید شویمر و این دفه خودکشون من هیچ ربطی به فرندز نداره! هرچند اگه اون اپیسودهایی که دیوید شویمر برای فرندز کارگردانی کرد رو دیده باشین، می دونین که کارگردان محشریه! (یادمه همه بازیگرای فرندز بدون استثنا می گفتن دیوید کارگردانی اش از بازیگری اش بهتره و به شهادت فرندز و Band of Brothers و حتی زرافه ماداگاسکار!، دیوید شویمر بازیگر محشریه!).                   
یه دختر نوجوون از طریق اینترنت با یه نفر دوست می شه. سن پسره از ۱۶ سال می رسه به بیست سال و ۲۵ سال! آنی با اینکه براش عجیبه که چرا چارلی انقدر دروغ می گه، قبول می کنه که ببینتش و.... چارلی حداقل ۳۵- ۴۰ سالشه!! موضوع فیلم جدید نیست! دختر نوجوونی که از طریق اینترنت فریب می خورده، مورد تجاوز قرار می گیره و تاثیری که این مساله روی خودش و خانواده اش می گذاره! در عوض کارگردانی انقدر محشره که همین موضوع پیش پا افتاده، بدون هیچ تاکیدی یک ساعت و خورده ای رو صندلی میخکوبتون می کنه!
یکی از جذاب ترین مساله های فیلم برخورد آنی با مساله است که تکرار می کنه تجاوزی در کار نبوده، خودش خواسته، راطه اش با چارلی خاصه، تفاوت سن براش مهم نیست و اینکه پدر مادرش و FBI انقدر شلوغش کردن که چارلی دیگه باهاش تماس نمی گیره. اصرارش هم پدرش رو گیچ می کنه و هم تماشاچی رو که خیلی ظریف تردید آنی رو دیده. شاهکارش وقتیه که مامور FBI خبر می ده که دی ان ای چارلی با پرونده های دیگه هماهنگی داره و عکس های چند تا قربانی دیگه رو به آنی نشون میده و آنی بالاخره به خودش و بعد به روانشناسش اعتراف می کنه که فریب خورده و مورد تجاوز قرار گرفته! خودفریبی آنی و برخوردهاش نوجوانانه اش معرکه تصویر شدن!    
مساله بعدی برخورد پدر آنیه که کلی فوبیک می شه و به شکل وسواسی منحرف های اینترنتی رو دنبال می کنه. انقدر که رابطه اش با آنی و اعتماد آنی بهش خراب می شه. یکی از جذاب ترین صحنه های فیلم وقتیه که بعد از تجاوز کلایو اوئن قفل خونه رو فعال می کنه و ما از پشت پنجره می دونیم که هیچ امنیتی وجود نداره! و البته وقتی از آنی پوزش می خواد که نتونسته دنیای بچگونه پر از اعتمادش رو براش حفظ کنه.

تیتراژ پایانی هم محشره! یه ویدیوی خانگی دو سه دقیقه ای که انبوهی از اطلاعات درباره چارلی به تماشاگر می ده که معلم فیزیکه، متاهله، یه پسر ۸-۹ ساله داره، به شدت معمولی و قابل اعتماد به نظر میاد!
خب من کلی قربون صدقه کارگردانی رفتم و درباره اش ننوشتم. دو سه تا مثال می زنم. اول صحنه تجاوز! یادمه یه بار با بستنی چکه کن و یکی از استادهای من یه بحث داغ درباره irreversible داشتیم. من می گفتم با این که فیلم خوبی هایی هم داره، من ازش خوشم نمیاد و بستنی چکه کن که رسالت الهیشه همه رو مجبور کنه نکات مثبت چیزی رو که دوست داره ببینن، می گفت اشتباه می کنم و یکی از مثال هاش همین صحنهه بود که بستنی چکه کن می گفت زجر آوره! (اگه فیلم رو دیده باشین یه تجاوز وحشیانه تو نمای متوسط به شکلی شما به خوبی شیرفهم بشین ده دقیقه طول می کشه!) آقای استاد می گفت این صحنه برای زن ها زجرآوره وگرنه اگه کارگردان دید جنسی نداشت، رو صورت خانومه فوکوس می کرد و انقدر هم طولش نمی داد. بعد هم مانیکا بلوچی؟ حالا تو این فیلم اتفاقا ما صورت آنی رو می بینیم و ترسش رو و بعد دوربین بیست ثانیه از دید آنی رو پرده متل فوکوس میشه و ما دو سه با نه هاش رو می شنویم (و من دلم می خواد فکر کنم که این تصمیم کارگردان بوده و ربطی به اینکه بازیگر واقعا ۱۶ ساله اش بوده و از لحاظ قانونی نمی تونه چنین صحنه ای رو بازی کنه نداره!) انقدر این صحنه تاثیرگذار هست که وقتی تو یه صحنه فلاش بک مانند یه نما از اون پردهه اومد، من ناخودآگاه پریدم هوا! جالب اینکه بعدا یه بار دیگه که بخشی از صحنه رو می بینیم از زاویه دید آنی می بینیم و این هم تجربه جالبیه!
دوربین به جز چند تا فلاش بک فاصله اش رو همیشه با شخصیت ها حفظ می کنه، نه فوکوس گل درشت می کنه، نه موسیقی هندی رو صحنه میاد، نه بیننده به جایی می رسه که گوله گوله با دل بریون برا آنی اشک بریزه! دوربین فقط روایت می کنه و کارگردان همه سعی اش رو کرده که کارگردانی اصلا به چشم نیاد! هدایت بازیگرا حرف نداره! از لین لیبراتو که از یه آنی شاد چهارده ساله می رسه به یه آنی آسیب دیده با تجربه گرفته تا کلایو اوئن که برا اولین بار مرد خشن فیلم نیست و یه پدرخانواده بامزه و کمی بعد زخم خورده است! کترین کینر هم محشره! و از همه مهمتر جمله ها انقدر روان اند و انقدر بازیگرا باورپذیر اجراشون کردن که ….. خب یعنی متقاعد نشدین برین ببینینش؟ چقدر تعریف کنم؟
 پ. ن. یادتونه دیوید شویمر می گفت من بمیرم هم رو قبرم می نویسن راس گلر؟ تو بروشور سینما نوشتن راس فرندز رو یادتون میاد؟ این فیلم مال اونه!!

پشت شیشه برف می بارد.....



هیچی قشنگ تر از این نیست که آدم صبح با صدای بارش بارون از خواب پاشه یا پاشه و ببینه نرم نرم داره برف میاد!

پ. ن. ۱ عنوان دزدی از..... می دونین دیگه! فروغ
پ. ن. ۲ هواشناسی اعلام کرده فردا هوا در طول روز زیر صفره!
پ. ن. ۳ راستی صبح ها من معمولا با صدای مینا بیدار می شم. البته صبر می کنه من غلت بزنم یا چشمام رو باز کنم، بعد میگه تو برگشتی؟ یا شلام شلااااام! یا انقد منو دوش داره! دوش داره!

And House of Leaves Again!


کتاب هیولایی تموم شد! من با این کتاب چند تا از موهام سفید شد! یه جاهایی اش نفسم گرفت! یه جاهایی اش مجبور شدم پاشم قدم بزنم! یه جاهایی اش مورمورم شد!‌ وحشتناک بود! معرکه بود! و یه حس به قول گلی ترقی انگولکی به من میگه این تازه خوانش اول بود!

پ. ن. و البته challenge مربوطه completed شد!

The Descendants


                                              
Director: Alexander Payne  
Starring: George Clooney, 
Shailene Woodley
1h52, USA, 2011

اگه همسرتون بعد از اینکه مدت هاست از هم دور افتادین بره تو کما و دیگه هیچ شانسی نداشته باشین که مسائلتون رو حل کنین، چه احساسی پیدا می کنین؟ اگه بفهمین که دیگه تموم شد و می خوان از دستگاه جداش کنن و شما باید بچه های نوجوونتون رو برای اون لحظه آماده کنین؟ و اگر ناگهان این وسط بفهمین که دلیل اصلی اختلاف دختر بزرگتون و همسرتون این بوده که دختره می دونسته همسرتون داره به شما خیانت می کنه چی؟ ازش متنفر می شین؟ خودتون می رین از دستگاه جداش می کنین؟ می رین می زنین مرده رو لت و پار می کنین؟ (ببخشید ذهنم کیمیایی ای شد یه آن!)   
مت کینگ/ جرج کلونی با همه اینا رو به رو می شه. به اضافه اینکه اون وسط باید برای فروش یه زمین که از جد بزرگش (آخی! من چقد جد بزرگ رو دوست داشتم! ۱ سال تاخیر داره! ا سال تاخیر داره!) به اون و ۹۸ تا عموزاده اش به ارث رسیده هم تصمیم بگیره!  
یه فیلم جدی با تن کمدی و به قول منتقدهای سینمای بدون شک! یکی از بهترین بازی های جرج کلونی! تو این فیلم با یه جرج کلونی super cool تاکسیدو پوش مسلط به اوضاع طرف نیستیم بلکه یه جرج کلونی درب و داغونِ بلوز هاوایی شلوار کوتاه پوشِِ (همچنان جذاب ولی!) آسیب پذیر داریم که رسما قاطی کرده و حتی نمی تونه از پس دختر ده سالش بر بیاد
 به شدت به دختر بزرگش متکی می شه و سعی می کنه درک کنه که چه اتفاقی افتاده یا داره می افته!
فیلم درباره مرگ یه آدمه و تاثیری که روی آدم های اطرافش می گذاره، اما لحن فیلم به این تلخی نیست. کلونی به خوبی تونسته این توازن رو حفظ کنه! (اینو کسی داره میگه که همیشه گفته پرسونایی که کلونی ساخته برا خودش نصف نقش رو براش بازی می کنه! دارم کلی از مواضع غیراصولی خودم عقب نشینی می کنم ها! حواستون هست؟)
به هر حال مت تصمیم می گیره آقای رقیب رو پیدا کنه و بهش خبر بده که الیزابت به زودی می میره و اگه می خواد می تونه بیاد باهاش خداحافظی کنه (حالا ایرانی بود زنه رو در همون حال کما طلاق می داد!!!). این سفر که مت با دختراش و سید، دوست بامزه و یه کم قاطی دختر بزرگه، می ره بهش قدرت می ده که با مسائل رو به رو شه و در نهایت زنش رو ببخشه.

صحنه های محشر:
همه صحنه های مربوط به براین اسپیر که مت برای تصمیم گرفتن و اقدام کردن می ره سراغ الکس دختر بزرگش.
وقتی مت وقتی الکس داره شنا می کنه بهش می گه که قراره مادرش رو از دستگاه جدا کنن و الکس بدون هیچ جوابی می ره زیر آب و اونجا داد می زنه و گریه می کنه!
صحنه ای که می رن در خونه برایان اسپیر و الکس یه نیگا به مرده می اندازه و به جرج کلونی میگه اینه؟ مامان اینو به تو ترجیح داده؟ و کلونی میگه همینو بگو! منم اون لحظه داشتم همین فکرو می کردم اون لحظه!                                   
این که مت همه اش از همه و آخرش از خود براین می پرسه که الیزابت دوسِت داشت؟   
وقتی الکس و سید از مت دفاع می کنن و مت به شکل بامزه ای خوشش میاد!
وقتی مت با الیزابت خداحافظی می کنه و با همه مسائل پیش اومده می گه خداحافظ عشق من! خداحافظ! و یه قطره اشک می چکه پایین!
وقتی خاکستر الیزابت رو می ریزن تو دریا (من تا حالا ندیده بودم که از بالا و توی ظرف رو نشون بدن! تاثیر عجیبی داره! یه آدم شده یه ظرف خاکستر!) و وقتی حلقه های گل رو می اندازن تو آب، دوربین از زیر آب سه تا حلقه گل رو نشون می ده. انگار الیزابت از زیر آب داره خداحافظی خانواده اش رو نگاه می کنه و باز انگار الیزابت که می دونیم عاشق دریا بوده اونجا آروم گرفته!

:|


مصاحبه سارکوزی داره پخش می شه! دارم به این نتیجه می رسم که سیاستمدارها همه جا و به هر زبونی یه درباره یه چیز و یه جور حرف می زنن: Blah blah blah blah blah!!!

Sherlock Holmes 2: A Game of Shadows

 
Director: Guy Ritchie
Starring: Robert Downey Jr. , Jude Law  
2:09, 2011, USA

یادتونه من گفتم این فیلم عجیب شده، اسلوموشن های غریب داره!! خب حرفم رو پس می گیرم! با همه تکنیک های به روزش، شرلوک هلمز دو به شدت هیجان انگیز از آب دراومده! نماهای کوتاه، کات های سریع و ضرباهنگ مناسب فیلم رو دیدنی کرده! فقط باید همون اول تکلیفتون رو روشن کنین که فیلم با شرلوک هلمزهایی که خوندین و دیدین فرق می کنه! این یه شرلوک هلمز اکشن قرن بیست و یکمیه! من سر فیلم قبلی کلی ذوق کردم که واتسن خنگ نیست (دیدین موهای جود لا رو هم رنگ کردن که به هیچ وجه بلوند به نظر نیاد!) و واقعا همکار هلمز به حساب میاد!
حالا تو این فیلم یک عالمه چیز عجیب غریب داریم. واتسن ازدواج می کنه، یه bachelor party تو فیلم هست تو یه جایی اتفاقا شبیه strip club!!! و هلمز سعی می کنه واتسن رو راضی کنه که زندگی خانوادگی خسته کننده است! (آره منم تو این صحنه ها یاد بارنی و تئوری هاش افتادم! تازه یه جا جود لا می گه There is no place I want to be! No one I want to be with!! یعنی دقیقا جمله مخ زنی بارنی!) اصلا تو تیتراژ هم میاد که اقتباس! بریم سراغ فیلم!

اگه فیلم های قبلی گای ریچی رو دیده باشین، این فیلم کاملا دنباله اون فیلم هاست. سریع، قاب بندی های محشر، حرکات دوربین پیچیده، کولی ها (کلی یاد برد پیت تو قاپ زنی افتادم و اون لهجه وحشتناکش!) و رفاقت مردونه!! شرلوک هلمز دو مثل قبلی، یه فیلم مردونه است. ریچی حتی یه جاهایی درباره رابطه هلمز و واتسن زیاده روی کرده! (مثل تانگوی دونفره هلمز و واتسن!) اما نتیجه بامزه است! من هیچ اعتراضی ندارم اگه دفعه بعد این زن های حاشیه ای رو بذارن تو حاشیه بمونن
 
جلوه های ویژه عجیبش اتفاقا بامزه اش کرده! نماها انقدر سرعتیه که برا من واقعا سواله که فیلم چند تا شات داره؟ من جامپ کات ها رو دوست داشتم. به علاوه که کلا باعث می شد آدم طولانی بودن فیلم رو احساس نکنه.

رابرت داونی جونیو خوبه! کلا هلمزه بامزه ایه! هرچند هلمز تا ابد تو ذهن من جرمی برته! جود لا معلومه که از بازی کردن واتسن لذت برده! و ترکیبشون کلا خوب از آب دراومده! حتی بهتر از فیلم قبلی
 
و صحنه های محشر:
وقتی بعد از همه بزن بزن ها، واتسن تلو تلو خوران می گه من تو یه دعوا بودم.
صحنه بمب و درخت هایی که منفجر می شن.
رقص واتسن و هلمز.
The End؟ آخر.
تیتراژ آخر که عین گرفیک ناول شده!
دزدیدن نامهه! و کلی چیزهای دیگه!

پ. ن. ۱ فکر می کنم یه بار دیگه ببینمش!
پ. ن. ۲ اگه فیلم رو دیدین، نمای سوم یا چهارم، بعد از صورت جود لا، کلیسای محشر اینجاست! ما سر همین صحنه رفته بودیم!
پ. ن. ۳ دیدین این بازیگرایی که با لباس و گریم زنونه کلی خوشگل می شن؟ مثل ویل اسمیت یا جانی دپ مثلا!!!‌خب فقط می خواستم بگم رابرت راونی جونیور از اونا نیست!


Saturday, 28 January 2012

FYI!!


داریم به یه هفته هچلهفت نزدیک می شیم. من هفت هشت روز پشت سر هم کنفرانس و کارگاه و هماهنگی مراسم و کلاس و از همین ها دارم و معمولا از ۹ صبح تا ۷ شب! غیبت صغری پیش بینی می شود!

:D


اهریمن دو کلی برا برگشتن الکس تدارک دیده. ژولین- درین- سباستین رو برگردونه تو آپارتمانش، براش کادوهای کوچولو تو آپارتمان قایم کرده، یخچالش رو پر از هوموس معروف اهریمن دویی کرده و …. آخرش مجبور شد بدون اینکه واکنش الکس رو ببینه، بره متز. حالا من امشب رفتم سینما و دم گیشه یه الکس صد و نود سانتی می پره بغلم! و اهریمن دو یه اس ام اس دریافت می کنه، درباره واکنش الکس به اون همه زحمت! خوشحال شدها! ولی خب دست دوم بود دیگه!

پ. ن. ما هم بامزه ایم ها! نزدیک بود همون جا، دم گیشه همه سفرنامه اش رو تعریف کنه! منم داشتم می پریدم هوا که کی برگشتی؟ خانم گیشه دار تقریبا سرمون داد زد که بریم کنار، ملت بلیت بگیرن!

:))

می دونین دخترا رو چطور میشه تو کلاس بوکس تشخیص داد؟
  • EWWWWWWWWW! The gloves are wet!
  • EWWWWWWWWW! It's a boy's saloon! It stinks of guys!!!
  • EWWWWWWWWW! I have footprints all over me!
و ما هفته بعد اولین نفر تو کلاس خواهیم بود!!!

.........


لعنت به تو پریا! لعنت به تو که یادت رفته یه ستاره بی ارزش، آسمون یه بچه هشت ساله است! چطور دلت اومد چشماش پر از اشک بشه به خاطر یه ستاره! چون شیطنت کرده بود؟ چقدر تا حالا این بچه شیش دونگ حواسش به تو بوده؟ یعنی حق نداشت یه بار حوصله اش سر رفته باشه؟ خودت همیشه سر همه کلاس ها، کتاب داستان دستت نبود یا نقاشی نمی کشیدی؟ چون همیشه بچه خوبه بوده، محکومش کردی که همیشه باید خوب باشه؟ تو نبودی که شعار می دادی یه بخشی از خسته شدن بچه ها تقصیر معلمه؟ انتظار چی داشتی از یه بچه هشت ساله؟ که یادداشت برداره؟ که کنکوری درس بخونه؟ پسرک فقط داشت با خودکاراش بازی می کرد! نمی تونستی یه فعالیت جدید بهش بدی؟ تو خسته ای از این کلاس و همکار کلاس بغلی، به بچه چه ربطی داشت؟ تو نبودی که می گفتی از معلمی متنفرم چون از تاثیری که خواسته یا ناخواسته رو زندگی یه آدم می ذارم، می ترسم؟ چه تاثیری رو لیو گذاشتی امروز؟ تحملت که بهش می نازیدی انقدر بود؟ چه فایده که ستارهه رو بهش دادی آخر! وقتی دلش شکست، ستاره چه دردی رو دوا می کرد؟ اگه دیگه یادت رفته که با بچه ها باید بچگی کرد؛ اگه انقدر بزرگ شدی که بوآی ماربلعیده رو از کلاه تشخیص نمی دی، اگه نظم کلاست از اشک های یه بچه مهم تر شده، دیگه به درد این کار نمی خوری! وقتشه که کفش ها رو آویزون کنی و بری غاز بچلونی!

The Seventh Seal



 
Director: Ingmar Bergman                   
Starring: Max Von Sydow,
Gunner Bjornstrand, Nils Poppe
1:30, Suede, 1956.

فیلم مال بیشتر از پنجاه سال پیشه و هنوز میشه با لذت تماشاش کرد! هنوز حضور مرگ برام جذابه و شطرنجش یکی از بهترین تصویرهای مرگه! از اون فیلم هایی که می بینی و یادت می مونه و وقتی فرصتش پیش میاد که دوباره ببینی (مثل امشب!) حتی اگر از خستگی در حال مرگ باشی، پا می شی می ری سینما!

:|


سعی نکنین برای دوستتون توضیح بدین چرا خرید آن لاین از خرید از مغازه ارزون تر نیست با اینکه قیمت جنس پایین تره! سعی نکنین توضیح بدین که چرا حراج، حتی حراج ۷۰ درصد! کلی عدد و جمع و تفریق رو می کنین، بعد طرف سکوت می کنه، پنی در شلدن! یا بارت در لیزا! یا اصلا جویی در راس! نگاتون می کنن و می گه پس چه فرقی می کنه، من سفارش می دم! کلی احساس عوضی بودن بهتون دست می ده از اینکه اون احساس نفهمیدن کرده! دهنتون رو ببندیدن و بذارین از خریدش لذت ببره!
پ. ن. احساس راس رو داشتم وقتی جویی بهش می گفت
You're the guy who doesn't know when to shut up!

Friday, 27 January 2012

Barbe à papa!!!!!


 
داشتیم با اهریمن دو می زدیم تو سر و کله هم. داشت عکس های آشپزی رو زیر و رو می کرد، رسید به یه عکسی که نمی فهمیدیم چیه. من آخر به این نتیجه رسیدم پشمکه و گفتم cotton candy. اون می گفت این نیست و یه کلمه فرانسه رو سرچ کرد ببینه انگلیسیش چی می شه ( و البته همون بود!). حالا من نگام افتاد به کلمهه و برق از سه فازم پرید. Barbe à papa؟ cotton candy به فرانسه می شه Barbe à papa؟ همون کارتونه؟ حالا اهریمن هم نیمه خندان نیمه شگفت زده می گه مگه تو می شناسی اون کارتونه رو؟ آره همونه!!!! فکر کنین این همه سال!!!! بارباپاپا یعنی پشمک!!!

پ. ن. و البته معنی کلمه به کلمه اش می شه ریش بابا!!!

:||

اصولا هیچوقت این دخترایی که بچه می بینن، غش و ضعف می کنن رو درک نکردم. اصولا از اینکه بچه بهم آویزون بشه خوشم نمیاد. اصولا از اینکه بچه آویزون شده گیر بده که نمی ذارم بری خونه حرص می خورم و ….. امروز از ۶ تا بچه ۵ تا به من آویزون بودن!!!! جییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغ!
یک مورد هم خواهر بچه، زندگینامه دو ساله اش رو برام تعریف کرد! جییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغ!
خب کمی از ی ها و غ های جیغ من کم کنین. حداقل دافنه شروع کرده به تکرار کردن و دنبالم اومد تا دم در که بهم بگه تولدت یادم می مونه!! و من هنوز نمی فهمم چطور ممکنه کسی دلش بخواد بچه داشته باشه؟

پ. ن. همه اونا رو خوندین؟ خب اینم بگم که من مثل مگنت بچه جذب می کنم! قضیه اون ماره است که صبح پاشد دید شهرداری در خونه اش فضای سبز زده، همه جا رو پونه کاشته!!

:||||


الف) چند سالشونه اینا؟
پ) دو تا ۴، یه ۵، دو تا ۶!
ج) (از راه می رسه) این لیست چی بود؟
پ) سن شاگردای کلاس امروز؟
ج) خدا رو شکر! یه لحظه فکر کردم شباهت هات با بارنی دیگه خیلی زیاد شده!
پ) |||:

:))


خوشبختی یعنی اینکه صندوق پست رو باز می کنی و می بینی کتاب Only Revolutions دنیلوسکی که سفارش دادی رسیده و تو صندوق هم جا می شده و الان کتاب تو دستته. بعد که کتاب رو بر می داری، می بینی یه نامه هر زیرش هست که آرم دانشگاه داره. نامه رو که با ترس و لرز باز می کنی (اصولا من هیچوقت از هیچ وسیله ارتباط جمعی توقع خبر خوش ندارم!!) می بینی گواهی مدرک پارساله و امضای رییس دانشگاه!

؟


امروز یه جشن تولد kiddy داشتیم. این بار اول نیست که سادگی اینا منو مبهوت می کنه. یه بریوش (مدل کیک صبحونه ما!) و دورش بیست سی تا آب نبات و دو تا پاکت آب پرتقال و آناناس! همین! فکر کرده بودن بذارن اول کلاس من که همه بچه ها جمع اند. نه زرق و برقی، نه هیاهویی. کل ماجرا ۱۰ دقیقه هم طول نکشید. جالب تر ار همه بچه ها نه متوقع بودن، نه غر زدن. دفنه که سخت ترین بچه جمعه انقدر راضی و خوشحال بود که هی تکرار می کرد که امروز تولد منه، امروز تولد منه! یاد بچه هایی که این اواخر دیده بودم افتادم کلی!‌ اونایی که هیچی راضی شون نمی کرد. باربی فلان و روبات بهمان و آخرین سیستم بازی ویدیویی و موبایل و لپ تاپ! و بچه هایی که انقدر همه چیز داشتن، هیچ آرزویی نداشتن؛ بچه هایی که هیچوقت راضی نبودن؛ بچه هایی که دنیاشون کوچیک می شد. هیچ ظلمی بزرگتر از این نیست که دنیای رنگارنگ خارق العاده یه بچه رو کوچیک کنی!

تریسترم شندی خوانی با حضور افتخاری ویرگول، نقطه و خط فاصله!


یکی از اشتباهات بشری اینه که به من بگین ایده بده! یعنی بعد باید جلومو بگیرین که غرق نشین تو ایده های غریب و البته awesome من! امروز استاد جون گفت ایده ای داری برای بخش هایی که می خوایم بخوونیم. منم اول گفتم نه. بعد نونصد تا پیشنهاد دادم و استاد جون هی همین طور یادداشت کرد. تازه گفتم تا یه دور اجرا نکنیم نمی تونم دقیقا بگم چه چیزهایی می شه اضافه کرد و …. چهارشنبه آینده تو فرانسه کوچک یه دور همه رو اجرا می کنیم و البته یه سری آدم ویرگول، علامت سوال، خط فاصله و... هستن. گفتم که نباید از من ایده خواست!!!!

Thursday, 26 January 2012

آرام پزیدن!



یه معلم با تجربه عاقل تو کلاس کودکان زیر ۶ سال بلوز پشمی نمی پوشه!

سوووووتتتتتتتت!!!



فکر کنین آدم بعد یه شب خنک پاشه ببینه پنجره دیشب باز بوده!!!! و اینجا الزس، هوا کلی زیر صفر!
 

پ. ن. ۱ ملت راست می گن ها! There must be something wrong with me!
پ. ن. ۲ خوبه رومینایی رو انداخته بودم رو مینا!

:)))


سیموئه می گه من تو هر مغازه می رم چشمم فقط فلن اوبراین رو می گیره. می گم این یه جور بیماریه که..... بیچاره هول می شه، رنگین کمون می شه و میاد توضیح بده که من ادامه می دم دانشجوهای سیکل سه بهش گرفتارن. منم همه آدم ها رو شبیه متن می بینم! مثل دانشجوهای پزشکی که سالای اول همه بیماری ها رو تو خودشون تشخیص می دن. یه نفس راحت می کشه. احتمالا فکر کرده واقعا یه بیماری روانی رو می خوام توضیح بدم!

پ. ن. ۱ سیموئه پرتغالی هست. می گفت چقدر شما تو اخبارین. چقدر زندگی تون اونجا باید هیجان انگیز باشه. تو پرتغال هیچ وقت، هیچ اتفاقی نمی افته!! آخه اینم حسودی داره!!!
پ. ن. ۲ چرا دیکته پرتغال باید با پرتقال فرق داشته باشه؟

اعتراض می کنیم! مثلا!!!


ای آنانی که مقاله هه رو خوندین! اولا هر سردبیری، هر چقدر دوست داره مقاله آدم رو تغییر می ده تو ایران! دوما، تیتر زدن رسالت الهیه همون سردبیره است. من الان دو تا پاراگراف دستم رسیده و این با اونی که من تحویل دادم، تفاوت داره در حد بوندس لیگا! اسم من پاشه، درست! اما من کار رو قبول ندارم. برا منی که کلمه ها برام مثل کت و شلوار برا بارنی می مونه (یعنی تشبیه رو حال می کنین؟)، دیوونه می شم ببینم یه جمله نصفش به زبون عامیانه است، نصفش عالمانه! و به این ترتیب من مانند پونتس پیلات (خدایی اش من هنوز نمی دونم با ط یا با ت؟ بعد هم چه فرقی می کنه واقعا؟ حالا دوپونت یا دوپونط؟) دستهایم را از آن مقاله می شویم (آقا اون ظرف آب رو کجا گذاشتین؟) و ...... و..... و....... منتظر چی هستین دیگه؟ I made my point!!!

پ. ن. اصولا جمع کردن بارنی و تن تن و پونتس پیلات و بوندس لیگا تو یه متن از هرکسی برنمیاد ها!! 

پریای حسود!


فکر کنین آدم مسوول هماهنگی مراسم تریسترم باشه و تو جلسه دورخوونی ببینه نه تنها همکار، که نقش مقابلش فرانچسکو رقیب دیرینه است!!!

پ. ن. ۱ هرچند این دفه we started on the right foot!
پ. ن. ۲ من اصولا به کسایی که لاتین بلدن حسودیم می شه! Hence، فرانچسکو!

:O





Barbie dolls? Really? You've got to be kidding me!!!  

Wednesday, 25 January 2012

هورااااااااااااا!!!!!!!


فکر می کردین یه روز کاندیدای اسکار بهترین فیلمنامه بشیم؟ نه خداییش! اونم سینمای ما که به یکی دو مورد، فیلمنامه مشکل اساسی فیلمه!!! اینا رو نوشتم که بگم هوراااااااااا!!!!!!!  اضافه می کنم که گروه بسیار سختیه، من به جز  Margin Call بقیه رو دیدم و فیلمنامه های محشرن! ولی همین کاندید شدن هم کلی خوشحالی داره!!

:|


A: EWWWWWWWWWW! Tell me something else! I'm gonna meet the guy for God's sake!
B: He has blue eyes! Pure blue!
A: Blue eyes! Blue eyes! **********! NOOOOOOOOOOOOOO! Blue eyes! Pure blue eyes! Damn it!
B: Ha ha ha ha!

:)


یک عدد اهریمن و یک عدد دوست سنگالی نشستن سر ناهار چنان منو آنالیز کردن که فروید از پسش برنمی اومد! حالا از یه طرف بامزه بود، از یه طرف هم به فکر افتاده بودم که بیجا هم نمی گن ها!


برای دوست صورتی کمرنگ



با دوستم رفته بودیم کفش بخره (این دوست من کفشوفیله! یعنی جدیدا به این نتیجه رسیده باید کارتش رو نیاره بیرون وگرنه همه راه ها به کفش فروشی ختم می شه!). مغازهه اعلام کرده بود که کفش هایی که علامت خورده، دومین جفت نصف قیمت حساب می شه. این دوست منم عدل یه کفش ستاره ندار (ای انحراف ها!) انتخاب کرده بود. منم داشتم شوخی می کردم که می خوای جای ستاره ها رو عوض کنیم و یه دفه خنده ام گرفت فکر کردم اگه دوست صورتی بود الان می گفتیم اون وقت کفش ها رو که بپوشه و راه بره، می شنوه not mine! not mine! و حتی اگه حالش خوب باشه و تندتر راه بره می شنوه not not mine! Not not mine!


مینا ۹۱


دراز کشیده بودم، کتاب می خووندم. اون مدلی که از آرنج به وسط دماغ آدم وتر وصل می شه. جنبش های نامحسوس مینا واری در وسط ضلع پایه مثلث به چشم می خورد و یه دفه ها ها ها ها!!! هی هی هی هی! هو هو هو هو! مآنی ببین چیکار داره می کنه! ها ها ها ها! (نوکش با گوش من ۷ میلیمتر فاصله داشت!) و من شونصد متر پریدم هوا! اصولا تارهای صوتی این بشر چقدره مگه که این صدا رو با اون فرکانس تولید می کنه! فکر می کنین به اشتباه خودش پی برد و به درک جدیدی از زندگی دست یافت؟ نه این پایان خوش فیلم های جشنواره ای هست! به خندیدن ادامه فرمودن!

به جای اپیسودی که این هفته پخش نمی شه!


و اینک اخبار بارنیکلی
کارتر بی ملقب به سادیست $%&*&^%$#$%^&* اعلام کرده که ما کی گفتیم خط داستانی بارنی و رابین تموم شده. بی خود فکر کردین حالا که رابین کوین رو انتخاب کرده، این داستان رو می ذاریم کنار! ما مرض داریم! بعد هم این تنها دلیلیه که ملت شو ما رو می بینن! به زودی کوین مثل نورا و زویی و بقیه ناپدید می شه. بعد بارنی به شدددددددددت عاشق یه دختر جدید می شه به اسم کویین. بعد اون پسره که رابین فصل قبل معرفی اش کرد، برمی گرده. بعد داستان تد و رابین رو می ریم و بعد به امید خدا می رسیم به فینالی و زن بارنی رو پرده برداری می کنیم و کی گفته رابین زن بارنیه؟ بعد هم ما گفتیم بارنی بچه می خواد، شما چرا جدی گرفتین؟ بارنی خودش هم نمی دونه چی می خواد!!! (Grrrrrrrrr!). بچه دار نشدن رابین اصلا مساله مهمی نیست! راستی یکی از بچه ها هم اشاره کرده بود، رابین هنوز قضیه گلبرگ قرمزا رو نمی دونه و احتمالا تد رو فقط برا این می ذارن کنار رابین که اون قضیه بالاخره لو بره و رابین بره سراغ بارنی!
یعنی الان رسیدم به حرف دوست مجازی که پارسال می گفت بریم CBS رو آتیش بزنیم! یادمه بعد از جدایی بارنی و رابین تو پشت صحنه girls vs. suits از هریس پرسیدن فکر می کنی دوباره برمی گردن به بارنی و رابین؟ اونم خیلی با اطمینان گفت They have to! They don't wanna make her the town whore going from guy to guy to guy! Barney's a different case! و الان این اتفاق افتاده کم و بیش!
ولی چیزی که یه کم منو امیدوار کرده بازیگر نقش کویینه، بکی نیوتن، که خوشگل هم نیست (عمرا به پای کبی اسمالدرز یا نازنین بنیادی برسه) و خودش خودش رو cast کرده. یعنی راحت رفته به بی گفته بارنی به یه love interest نیاز داره که من می خوام بازی اش کنم. اونام که مشخصه هیچ!!! برنامه ای ندارن و قبول کردن (ملت اصولا خودکشون می کنن مقابل هریس بازی کنن!! یادمه هنیگن هم می گفت از تست اومده بیرون و مطمئن نبوده می خواد نقش رو قبول کنه یا نه. نیل رو تو راهرو دیده و فهمیده cast شده، عقبگرد کرده و قبول کرده!). 
 به گفته های این بی هیچ اعتباری نیست، ولی قراره یه دختر باهوش awesome بارنی له کن باشه! (گفتن یه بارنی مونث! ولی اینو درباره خیلیا گفتن!) همون انتظاری که من از نورا داشتم و آخر تبدیل شد به یه برونت بلوند  رمانتیک سوپ آپرایی! کلی امیدوارم که این نقش رو خراب نکنن که به شدت بهش نیاز دارن! منم کلی دلم برا بارنی قدیمی تنگ شده

 این دختره به نظر چالش برانگیز میاد، نه؟ 




پ . ن. ۱ این پست مخصوص اون شونصد نفریه که با سرچ بارنی و رابین اومدن و همه نقدا رو نونصد بار خوندن! broette و bro  های عزیز، این پست برای شماست!!!!