Tuesday, 24 January 2012

;)


یه روزی معلمم گفت همه اش فرانسه تو با انگلیسی ات مقایسه می کنی و حرص می خوری. برا خودت هدف های کوتاه کوتاه بذار. یادمه کلی شوخی گرفتم. بهش گفتم باید بتونم به فرانسه درباره فرندز حرف بزنم. ایران بودم که جلسه های فرانسه ام تبدیل شد به فرندزومنیا!! (و بعد بارنی هم اضافه شد البته! همه اینا جواب داد چون معلم جان خودش به شدت بارنی دوست و فرندز دوست بود!) بعد یادمه گفتم بتونم وقتی یه جمله چرت و پرت می گم و نمی تونم کاملش کنم، فوری یه جمله جایگزین بسازم. اینم اونجا محقق شد. اینجا یادمه اعتماد به نفسم کلا کم بود. شوخی می کردم که فقط بتونم منظورم رو به ملت بفهمونم کافیه. سخنرانی به فرانسه پیش کشم. یادمه جمله هام رو می ساختم قبل از هر قراری. گاهی می نوشتمشون حتی.
امروز رفته بودم دفتر اقتصاد عمومی (ترجمه اش رو ندیده بگیرین حالا!). اومدم بیرون خنده ام گرفت. نه جمله آماده ای داشتم، نه کسی با چشم های گشاد نگام کرد. سوال هام رو پرسیدم و اومدم بیرون. رفتم گزارشی رو که برا خانوم هیتس نوشته بودم تحویل دادم و.... فکر کردم مرحله بعدی باید کنفرانس و مقاله به فرانسه باشه! خدایا کمک! Help! SOS! Auyda! Aiutare! Hilfe

No comments:

Post a Comment