ترجمه ها برای نوجوانان هفده ساله نمایش جذابی نیست. مخصوصا که همین هفته پیش اهمیت ارنست بودن از خنده روده برشون کرده باشه و کمی قبل تر عظمت هملت مبهوتشون کرده باشه. یه گروه ایرلندی طفلکی در یک مدرسه خونگی که تو طویله تشکیل شده که سعی می کنن با گیلیک، یونانی و لاتین هجوم انگلیسی ها رو پس بزنند و هویت ملی شون رو حفظ کنن، کمی از دایره علایق بچه ها خارجه! با این حال دارن تحمل می کنن!! می رسیم به جایی که مویرا و یولاند هر کدوم به زبون خودشون حرف دلشون رو می زنند و کم کم جمله ها جوری جفت می شه که انگار هر کدوم می فهمه اون یکی چی می گه! می گن مگه می شه بدون اینکه حرف همدیگه رو فهمید عاشق شد؟ با صدای اسپایک می گم
Everything is blood, Buffy!
می خندیم و می گم می شه بدون کلام حس کرد؟ می گن میشه. می گم پس میشه عاشق هم شد. خدا آخر و عاقبت این ها رو به خیر کنه که از آدمی که اصولا عشق رو قبول نداره باید چنین درس هایی بگیرند. گدور قبول می کنه و می گه خون می کشه و اصلا رابطه اودیپ و مادرش رو هم همین طور می شه توضیح داد. بحث بالا می گیره. می گم بچه جان ها! گاهی نفهمیدن زبون به جذابیت طرف مقابل کمک می کنه!!زبان غریب آهنگین، مفاهیم تازه و فرهنگی که هیچی ازش نمی دونین!! بحث ها ادامه پیدا می کنه! و ناگهان یک لامپ خیلی نورانی بالای سرم روشن می شه. می گم همه ما زبون هایی رو بلدیم که هیچکس دیگه تو کلاس بلد نیست. هرکس یک جمله، یک بیت یا یک متن کوتاه به زبون خودش بگه! بدون ترجمه!!همه به فکر می افتن!! سبسشن یک شعر ایتالیایی می خونه! استف یک لالایی رومانیایی. گدور بخشی از یک تاتر اسپانیایی رو دکلمه می کنه و امیلی که تازگی ها زده تو خط شرق، چند تا هایکوی کره ای و چینی می خونه!!مارتین ادیپس رو به اتریشی می خونه و ایریلنا به یونانی! به زبون سوفلکس!! کیت یک آواز گیلیک می خونه و به من می گن نوبت تو هست. فکر می کنم و می گم
تو کز نجابت صد ها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی
ببین سراغ مرا هیچکس نمی گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه ای، غمی، چیزی
بچه ها که بعد از هر اجرا قربون صدقه همکلاسی هاشون می رن که وای محشر بود!!!چقدر زیباست! سکوت می کنند و امیلی با صدای رسا حکم نهایی رو اعلام می کنه که بدون فهمیدن یک زبون می شه عاشق شد!!
پ. س. شعر از آقای مهرداد نصرتی، مجموعه لحظه های دلتنگی
No comments:
Post a Comment