Monday, 31 December 2012

Happy New Year, pals!

 
این آخرین پست ۲۰۱۲ خواهد بود! سال محشری داشته باشید! محشر با تعریف پریایی می شه پر از کتاب های غریب پست مدرن و ادبیات کلاسیک محشر! پر از نمایشنامه های بهرام بیضایی! پر از لواشک و قره قوروت و شکلات تلخ! پر از فیلم های کلاسیک سینمای آمریکا و شرلاک و نیل پتریک هریس! پر از فرندز و دوست های فرندزی!‌ پر از اهریمنان و خون آشام ها! پر از خیال! پر از رویا! پر از امید به آینده ای که خدا کنه بهتر از حال باشه! سالی که انقدر خوب باشه که بستنی همه بی وفقه چکه کنه!


From:  http://2sblog.blogspot.fr/


سرما یعنی چی اونوقت؟

 
یکی منو توجیه کنه که تو این قاره، انسان برای زنده ماندن باید لباس گرم بپوشه! مخصوصا وقتی می ره سفر! دیروز تو آلمان یخ بستم! فکر می کنیم متنبه شدم؟ پس فردا دارم می رم پاریس! ۵ صبح هم دارم می رم (یعنی رسما ساعت یخ بندون!) و دارم فکر می کنم که واقعا؟ پالتو؟ سنگینه خب!!! یکی به من حالی کنه سرما با لباس گرم ارتباط مستقیم داره!

:)

 
شانس یعنی وسط یه ای میل پریایی-نکوهشگرانه-تبریک گویانه-تکلیف تعیین کنانه (اگر وصی ت نامه می تونه اون همه ابعاد داشته باشه، ای میل هم می تونه این همه خصوصیات داشته باشه! بعله! با عین!) به شاگردان، مک دانلد به خاطر سال نو تعطیل کنه و تو یه کافه دیگه هر جوری تلاش کنی، سایت مدارس بالا نیاد!! آی شاگردا! قصر در رفتین!! تا پس فردا البته!



:|

 
 
فردا پس فردا روی فرم های سف ارت می نویسن آی دی فیس بوک؟ ببینین کی گفتم!!

پ. ن. بی ربط: شنیدین پرواز هواپیما هنگام اذ ان ممنوع شد؟ کاش یه لیست از چیزایی که آزاده بهمون بدم، عقده ای نشیم. گاهی آدم واقعا چیزی برای گفتن نداره!



 


عادت می کنیم؟

 

دیروز تو قطار احساس کردم که چقدر این سفرهای بین کشوری برام عادی شده. انگار نه انگار که برا دیدن دوستم دارم می رم تو یه کشور دیگه. دیگه زیاد حواسم به منظره ها یا خونه هایی که به سرعت دور می شد نبود. دیگه آبی براق آسمون چشمم رو نمی گرفت. بیشتر سفر کله ام تو کتابم بود و حتی نگران نبودم که ایستگاه رو از دست می دم. باید یه راهی پیدا کنم برای دیدن همه چیزهایی که عادی شدن و دیگه نمی بینمشون!

پ. ن. عنوان از کتاب خانم زویا پیرزاد


شهرت

 
تو ایران که بودم هر جا که می رفتیم (تاکید می شود هر جا!!) چند تا شاگرد پیدا می شد. شاگردهای قدیمی که وقتی ۲ سالشون بوده، من معلمشون بود و انقدر فرق کرده بودن (ماشاله تو ایران هم که ملت هفته به هفته فرق می کنن! چه برسه به ۵ سال به ۵ سال!) که باید کلی آدرس می دادن تا من بفهمم کی اند (در یک مورد موجود همراه شاگرد به هیچ وجه قبول نکرد که من معلم اون بودم. می گفت این نصف توئه! یا دوستته منو سر کار گذاشتین! یا منو سر کار گذاشتین، این دوستته!) شاگرهایی که همون صبحش با هم کلاس داشتیم. شاگردهای تازه دانشگاه رفته که یک هفته ونیم بود همدیگه رو ندیده بودیم! خلاصه همیشه یکی بود که از ۱۰۰متری، ۵۰ سانتی، ۱۰ میلمیتری داد بزنه Miss! پریااااااا! Teacherrrrrrrrrrrr! و بعد محکم فشارت بده! بستنی چکه کن می گفت زندگی آنجلینا جولی باید اینطوری باشه!! یعنی شد ما یه جا بریم و تو گمنام بمونی! اینجا یه دو سالی خبری نبود و دیروز لوکاس رو تو قطار دیدم. هفته پیش جکوپو او سینما بود و الان همین الان با عملیات ژانگولر از چشم های کیلین فرار کردم! و این داستان انگار ادامه دارد!!

Saturday, 29 December 2012

Emma


I may have lost my heart, but not my self-control.
       
                                                  Jane Austen


یعنی چی اونوقت؟

 

من از وقتی اومدم اینجا موهام رو ۳ بار کوتاه کردم و هر سه بار التماس کردم که جون مادرتون یه کم بیشتر! یعنی کشتن منو انقدر گفتن ما مسوولیت قبول نمی کنیم. یه کم بیشتر پف می کنه! پس سیاهپوست ها چه می کنن؟ همه که موهاشون مثل اینا لخت نیست خب! الان موهای من ۵ سانت از صبح کوتاهتره که به خاطر تابش، ۱۰ سانت به نظر میاد. اما خانومه رو مجبور کردم یه جاهایی رو بیشتر کوتاه کنه و الان موهام رو دوست دارم. کلی بامزه است و دقیقا همون اندازه ای که آدم یه روبان گنده بزنه به سرش یا دم موشی ببندتشون! من بودم غر می زدم کسی منو آدم بزرگ حساب نمی کنه؟

پ. ن. کلی با خودم کلنجار رفتم که موهای دو سانتی همون اپسیلن اعتبار معلمی منو خرد و خاکشیر می کنه، اما از اونجایی که انگار زیادم فرقی نداره، دفه بعد می ریم برا دو سانت!

 

Calvin and Hobbes




From: http://creepsterinc.wordpress.com/2007/10/22/calvin-and-hobbes-the-anatomically-correct-snowman/



تفکیک جنسیتی دوستان!

 
تو پیش دبستانی و دبستان همه دوستام موجود بودن (ابهام نداره! می دونین که من با ایگرگ داران می گم موجود!) بعد که رفتم راهنمایی ناخودآگاه کمتر موجودات رو می دیدم. نمی تونستم به راحتی قبل باهاشون فوتبال بازی کنم. خیلی هاشون از من بزرگتر بودن و دیگه من به نظرشون بچه میومدم یا نقشه کشیدن و لاک پشت تو چمدون قائم کردن دیگه نهایت رویاشون نبود. تو دبیرستان تقریبا همه دوستام دختر بودن. تو دانشگاه هم که اصولا انقدر فضا دلپذیر بود و گل از خاک بر می دمید که پشت سر من گفته بودن این مشکل اخلاقی داره چون کوله پشتی می اندازه. هرچند من همیشه دو سه تا دوست موجود خوب داشتم. چند روز پیش داشتم یه نیگا به لیست دوستام می انداختم و دیدم دستم درد نکنه بازم موجودات درصد بیشتری رو به خودشون اختصاص دادن. یه جورایی دوباره دبستانی شدم انگار!

پ. ن. دوستان گی در کدوم دسته قرار می گیرن آیا؟ هرجند شما یه نگا به اینا بندازین در موجود بودنشون شک نمی کنین! این فیلم ها چی به خورد ما می دن معلوم نیست!!

 

این مینای مشهور و بحران هویت

 
آقا منو مینا دعوت شدیم بریم خونه یکی از همکارا. آخر هفته هم بمونیم. یه همکار دیگه هم چند وقت پیش هر دومون دعوت کرده بود! دوست خواننده هم چند وقت پیش می گفت می خواد مینا رو ببره استودیو، مهندس صداش رو دق بده! اصلا می خواد با مینا یه دوئت اجرا کنه! (دق دادن به این دلیله که مینا که رو علامت شروع به حرف زدن نمی کنه، بنابراین می تونه هر مهندس صدایی رو هم کر کنه، هم دق بده!). تازه خیلی جدی می گفت بعد از این کنسرته، وقتم آزاد شد میام ببینمش. اصلا مینا کلی معروفه تو خونه اون دوستم. بار اول ۳ روز تمام درباره اش حرف زده بود. پارتنرش به شدت مشتاقه این یه مشت پری که صداش دوست خواننده رو شیفته کرده رو ببینه. (تا حالا نبردمش چون اونا گربه دارن!). این به جز اونه که ملت کلا معلوم نیست زنگ می زنن با من حرف بزنن یا با مینا! خلاصه که هویت من داره در سایه یه جوجه از دست می ره!




:|

 
نمی دونم بعضی شهرا چرا انقدر یهو! منو می طلبن؟ یعنی مثلا امشب ساعت ۶ خبردار می شم که فردا باید برم! این شهرا چرا برنامه ریزی ندارن اصلا؟ فکر نمی کنن آدم کار و زندگی داره؟ 
 

مینا ۱۵۷



فکر کن موهاتو کوتاه کنی و بیای خونه و مینا بگه اِ اینو! اِ اینو!!

بارنی اینجا، بارنی اونجا، بارنی همه جا!!

 

وسط یه فروشگاه تو آلمان چشمم افتاد به یه تصویر آشنا و ….Der Brocode!! یعنی این کتاب به زبون سواحیلی هم ترجمه شد، دیگه زبان های لاتینی بماند!!!

پ. ن. ۱ بار اولی که نیل پتریک هریس این اشاره به چشم ها که الان رو جلد Brocode هست رو انجام داد تو اون قسمت فرودگاه بود که تد رو کشونده بود دختر بلند کنن ( بی ادب هم خودتونین! خب معادل pick a girl up تو پارسی همینه! تازه ابهام انگلیسی رو هم نداره!). اون موقع من هنوز brilliance شخصیت بهم مشهود نشده بود و فکر کردم لوس! اما الان هم کلی این حرکته برام بامزه است و هم انصافا یکی از بهترین راه هایی که می تونی توجه یکی رو جلب کنی! NPH rules! Per usu.!! 

 پ. ن. ۲ عنوان رفرنس می خواد؟ واقعا؟ 


Friday, 28 December 2012

To Kill A Mockingbird



People generally see what they look for, and hear what they listen for.
                                        
                                                Harper Lee

اخبار بستنی چکه کن پسند!!!

 

دیدید که پدر عروس معمولا عروس رو میاره تو کلیسا و می ده دست داماد! دیدین گاهی این وظیفه رو آدم های دیگه انجام می دن؟ مثلا تو فرندز، چندلر فیبی رو آورد تو کلیسا!! (از یه فرندزهالیک انتظار مثال دیگه ای دارین؟) کیت وینسلت برای سومین بار ازدواج کرده و حدس بزنین کی وظیفه پدرعروس رو به عهده داشته؟ بعله بستنی چکه کن خانم!!! یار غار دیرین، کیت وینسلت رو همراهی کرده! این دوستی افسانه ای این دو تا هنوز ادامه داره و بامزه اینکه تو همه عروسی ها، تولد ها، جایزه گرفتن ها لئوناردو در کنار کیت وینسلت هست! یادتونه سر Revolutionary Road وقتی وینسلت گولدن گلوب رو برد، اول پرید بغل لئوناردو، بعد سم مندس؟ یادتونه سر همون فیلم می گفت احساس غریبیه که آدم با بهترین دوستش جلوی دوربین شوهرش بره؟ یادتونه رسما از لئوناردو تشکر کرد رو سن و چقدر این تلویزیونی ها اون جمله پونزده ساله عاشقتم رو به گند کشیدن؟ (یادمه دی کاپریو اشک تو چشماش جمع شد!) هیچی!  
اول که خبر بامزه ای بود و حداقل من منتظرم وقتی لئوناردو به عقده بسیار deep ادیپش فائق اومد، کیت وینسلت براش چیکار می خواد بکنه و البته دقت کنین که شوهر ها می آیند و می روند، لئوناردو ماندنی است!!

کنجکاوی جهان سومی

 
خیلی ضایع است اگر من از رافائل برسم که هیچوقت بچه بوده فکر می کرده چرا دو تا مامان داره؟ یادتونه بن قاطی کرده بود، به همه زن ها می گفت مامان! به همه مردها می گفت بابا! تا آخرش راس مجبور شد پسرش رو شیرفهم کنه که Two mummies, one daddy!!! از اون ور، انقدر هر دو عاشقانه رافائل رو دوست دارن و انقدر رافائل به هر دوشون پسرانه!! احترام می گذاره و قربون صدقه شون می ره و انقدر رابطه شون قشنگه که اصلا دلم نمیاد چنین سوالی ازش بکنم. رافائل دو تا مامان داره! End of the story! دستکم این سه نفر به من ثابت کردن که عشق خیلی خیلی فراتر از مرزهاییه که ما براش تعیین می کنیم. حیف که ما انقدر چشمامون رو می بندیم روی چیزهایی که می تونن خیلی هم زیبا باشند.

پ. ن. من با یکی از مامان های ایشون کار می کردم. بعد با رافائل آشنا شدم و بعد مامان دوم. همه شون محشرند! سه تا از بهترین و قابل احترام ترین آدم هایی که تو زندگی ام دیدم. 

 

نیکی در دجله!


دقت کردین که ما نیکی می کنیم و به دجله می اندازیم؟ اون موقع ها خلیج همیشه فارس (فارس خودش عربیه! چون عرب ها نمی تونن پ رو تلفظ کنن، جاش ف می گذاشتن! مثل پردیس که شد فردیس!) نداشتن مگه؟

پ. ن. می دونم اصل داستان عربیه و می ره تو حی بن یقظان و اینا! نزنین لطفا!! (چند وقت پیش دوست سنگالی که دکترای عربیه داشت درباره حی بن یقظان حرف می زد، منم هی کلی فضلم رو به رخ می کشیدم. یه مدت بعد گفت جحی، من باز یه کم درباره اش می دونستم؛ چند وقت بعدش حرف رجزخونی تو شعر عرب بود، من یه کم حالیم می شد، کلی چپ چپ نگام کرد که تو چرا درباره اینا می دونی؟ حالا بیا توضیح بده که هرجوری که تاریخ ادبیات پارسی رو بخونی، با کله می ری تو ادبیات و تاریخ عرب! اصولا عربی رو از سعدی بگیری گلستانش دیگر خوش نخواهد بود!! در همون راستاهه، دوست دختر الجزایری دوستم چند وقت پیش به من گیر داده بود که تو دروغ می گی عربی نمی فهمی. نصف قواعد و کلمه ها رو بلدی! باز خر بیار و در حین بار کردن باقالی شرح بده که من پارسی ام خوبه (هیچم از دماغ فیل نیفتادم! خیلی هم True Story! دستکم ۱۶ تا شاهد کامل ویراستار و نویسنده (که به قول بستنی چکه کن از آن شمان!)  و ۳۰ تا شاهد ناقص (Did you see what I did there؟ به من چه! برین با قانون گذار دعوا کنین!) شهادت می دهند که من می تونم هر آدم سالمی رو دیوونه کنم از شدت گیر دادن به پارسی مردم!) و کلی هم عربی در زندگانی ام خوندم. اگر نمی تونستم همین حد فضلم رو بپاشم تو صورت مردم به درد آجین کردن شمع هم نمی خوردم!!) 




از میشل هانگه گریزی نیست!!!

 
می تونی به روی خودت نیاری که هانکه واقعیت با بی رحمی می کوبه تو صورتت، ولی وقتی دوستت می گه روبان سفید رو دیدی؟ اصلا اغراق نیست! من اون طوری بزرگ شدم! چطوری می خوای خودت رو گول بزنی؟

پ. ن. ۱ یکی از هدیه هایی که گرفتم پیانیست بود! رسما ضعف کردم! دوستم گفت فیلمش رو دیدی، نه؟ کتابش رو بخون! بسیار بهتره! و فیلم منو دق داده بود شونصد بار!

پ. ن. ۲ این دوست منم دل خجسته ای داره ها! کتاب رو به فرانسه برا من گرفته، بعد می گه امیدوارم یه روز آلمانی اش رو بخونی!! یعنی اگر من یه روز آلمانی ام در حد فرانسه فعلی ام بشه، رو ابر نود و هشتم جلوس می کنم، پایین هم نمی ام! چه برسه اینکه یه روز بتونم یه رمان آلمانی بخونم!

پ. ن. ۳ در راستای بالا (خودتون بگردین راستاش رو پیدا کنین! همه چیزو باید گفت؟ اِ!!!) اینا از من پرسیدن بهار به پارسی مونثه؟ (تو فرانسه مذکره!) منم ناپرهیزی کردم، گفتم تو پارسی که مونث و مذکر نداریم ولی تصویرهای فرهنگی اش مونثه! آقا باید قیافه اینا رو می دیدین! مخصوصا این آلمانی ها که خنثی هم دارن! یعنی انقدر شگفت زده شدن که یه زبون هست که مونث و مذکر نداره و منو سوال پیچ کردن که نزدیک بود به کت و شلوارهای بارنی قسم بخورم که نداریم خب!! چیکار کنم اونوقت؟ می خواین الان شهرگمو بزنم؟

پ. ن. ۴ بامزه نیست که ما زبونمون مونث و مذکر نداره، بعد تمامی ابعاد دیگر زندگانی مون روی مونث و مذکر می چرخه!!

پ. ن. ۵ این پ. ن. تنها به منظور در آوردن حرص شماست و هیچ ارزش دیگری ندارد!!

مینا ۱۵۶

 
  مینایی در اعماق تاریکی

تازگیا وقتی خیلی تنها مونده و من وقتی می رسم خونه که هوا تاریکه، تا کلید تو قفل می چرخه، از پشت در صدای جیغش میاد و تا در رو باز می کنم یه صدای بچگونه خوشحال میگه مینا!!! و بعد وقتی بیای جلو و چراغ رو روشن کنی ، ادامه می ده سلام! سلاااام!



Thursday, 27 December 2012

:)



From: http://allaboutthings.wordpress.com/


باز هم مشکلات ارتباطی!

 
با کمال تاسف و تاثر، جی مرحوم شد کاملا! دیگه فقط به درد این می خوره که مینا بره روش وایسه! هرچی موج اونه، عمر شما باشه! از اونجاییکه هیچ! علائمی از خودش نشون نداد و یه دفه اکرانش به لقاالله پیوست، من همه شماره هام رو از دست دادم! (این بار با قاطعیت!). امروز آقای تعمیرکار گفت هیچ راهی نداره!! بعد منو فرستاد پیش آقای مشاور برای تلفن جدید! بعد آقای مشاور فرمودن برای اینکه تلفن جدیده رو رو اعتبارت بگیری باید تا ۱۷ ام صبر کنی! بعد من فرمودم من الان ۲ روزه تلفن ندارم! شماره هام نابود شدن! بعد شما می گی ۲۰ روز صبر کن؟ فرمودن می تونی بخری!! کل هزینه اش رو بدی! یعنی یا ۲۰ روز صبر کن یا الان شونصد یورو پول تلفنی رو بده که ۲۰ روز دیگه می تونی ۱ یورو بخری!! بعد قیافه ناراضی منو دیدن، احساس همنوع دوستی شون گل کرد، فرمودن می خوای یه تلفن ارزون بردار الان! چه چیزی می خوای؟ منم که تلفن دوست!! گفتم تلفن! نه دوربین برام مهمه! نه اینترنت! نه صفحه فلان! فقط بشه باهاش زنگ زد! بعد من برده یه تلفن قسمت موزه مغازه، یه موتورولا که احتمالا جد بزرگ پدربزرگ موتورولاهای جدیده رو بهم نشون داده، می گه این چطوره؟ یعنی اگر فرانسه ام جواب می داد می گفتم من گفتم تلفن! اینکه تو داری به من می دیدم فلینت استون ها از این غار به اون غار به هم زنگ می زدن!! (جملهه ساده است که! چرا نگفتم! اووووه!! لابد این فرانسوی ها فلینت استون ها رو یه چیز دیگه ترجمه کردن! حالا بیا توضیح بده فلینت استون ها کدوم کارتونه!!). گفتم و اگر اینو بگیرم و پولش رو هم کامل بدم، دیگه تا دو سال نمی تونم عوضش کنم! پسره یه لبخند چشایری زده که می خوای صبر کنی ۲۰ روز؟

پ. ن. از مغازه اومدم بیرون و رفتم تو یه اپراتوری دیگه که اصلا کلهم عضویتم رو عوض کنم!! یعنی آقای smart ass محترم! مشتری پروندن این شکلیه! داداش! (الان دارم فکر می کنم آخه ass و محترم در کنار هم!) اگر من شماره ام عوض شد برا اینه که خیلی کفری بودم از دست این اپراتورمون! هرچند الان دارم فکر می کنم می کنم چرا الان؟ من حق دارم تلفنم رو بگیرم بعد از ۲ سال مشتری بودن! بعد راااااااحت می رم آبونمانم رو با خاک یکسان می کنم! موآ ها ها ها ها!!!


:|



تلویزیون داره زورو رو پخش می کنه و من بعد از اینکه فکر می کنم چقدر دوبله اش بده، صدای الن دلون بهش نمی خوره اصلا! متوجه می شم که دارم فیلم رو به فرانسه می بینم و فیلم اصلا دوبله نشده! یعنی من همه فیلم های مهم دلون رو به زبون اصلی دیدم از سامورایی گرفته تا روکو تا زیر آفتاب سوزان! این فرانسوی ها هم انقدر به این بریژیت باردوی مذکرشون می نازن که هفته دوبار می کشوننش تلویزیون یا فیلم های قدیمی اش رو به هم می چسبونن، ازش تبلیغ می سازن! به قول دوستم حق دارن! هفتاد رو رد کرده و هنوز drool-worthy هست! بعد من انقدر صدای خسرو خسروشاهی توم نهادینه شده که صدای خود طرف رو دوبله می شنوم!!


اینو نمی نوشتم دق می کردم....

 

زنگ زدم سف ارت ببینم کی تشریف دارن، ما بریم خدمتشون. بعد از ساعت ها تلاش پیگیر، بالاخره یه موجود زنده تلفن رو جواب می ده. می فرمایند خواهر! برید سایت رو چک کنین! روزهای تعطیل رو سایته! من که حفظ نیستم! می گم برادر! شونصد بار چک کردم. الان تو دی ماهی ایم و هنوز تقویم سال نود رو سایته! می گن امکان نداره! می گم تو سایت سه تا لینک به روزهای تعطیل هست؛ فلان جا و فلان جا و فلان جا! هر سه به یه فایل پی دی اف باز می شه که مال سال پیشه! می فرمایند غیرممکنه! می گم شما لطفا چک کنین! می رن که چک کنن و من ۲ دقیقه منتظر می شم که تلفن به شکل معجزه آسایی قطع می شه و برادر از شر من راحت می شن و من هرکاری می کنم دیگه نمی تونم بگیرمشون! وقتی بعد از شونصد بار شماره گرفتن دوباره تماس برقرار می شه، برادر مذکور انکار می کنن که تقویم قدیمیه! می گن الله و به الله (همون الا و بلا خودمون!) که درسته! اما!!! من برا شما توضیح می دم!!! یعنی تو کریس فایل سال نود میاد بالا و تو کامپیوتر آقای برادر فایل نود و یک! در ضمن من می گم ممکنه من از راه دور وقت بگیرم! می فرمایند نهههههههه! شما باید تشریف بیارید همین جا به شکل گوسپندی باهاتون رفتار بشه یادتون نره از کجا اومدین!! خلاصه! همه غر ها برای اینکه من که از برادران انتظار دیگه ای نداشتم، اما واکنش آقاهه نشون می داد که هیچکس تو این ده ماه زنگ نزده غر بزنه که آقا تقویم رو عوض کن! شما که ساعات عزاداری بیت الزهرای پاریس (عجب غریبه این عبارت!!) رو می گذاری رو سایت، خب تقویم شمسی رو هم بگذار!! یعنی این همه ایرانی تو این مملکت هست و همه هم دست به غرولندشون خوبه! ولی همه پاشدن تا اونجا رفتن و گاهی هم لابد سف ارت بسته بوده و برگشتن ولی یه گوشزد نکردن که آقا سایت به روز نیست!!! وقتی خودمون هیچ قدمی برنمی داریم، انتظار داریم فضایی ها بیان و اوضاع رو بهتر کنن؟ 
 

Wednesday, 26 December 2012

سال خوشی داشته باش! با پررویی با ما باش!

 


یک سال دیگه پارسال شد. بابا نوئل با من خیلی مهربون بوده (دارم شکسته نفسی می کنم! من خیلی دختر خوبی بودم! اسمم بالای بالای لیست بوده!) و تا اینجا کلی کادو گرفتم از دوست و شاگرد و همکار و یک موقعیت ویژه از خودم!!! (I'm awesome!) چند تا کتاب محشر گرفتم (جای دوست سبزفسفری خالی که عقیده داشت کتاب هدیه دادن مثل فحش ناموسی می مونه!!! من که همیشه کلی ذوق می کردم! مشکل فقط این بود که ملت کتاب هایی رو می خریدن که من خونده بودم!!) که اگر عمری بود درباره شون می نویسم. یکی اش تموم شده تا حالا!! روده دراز رو قیچی کنیم، دو هزار و سیزده معرکه ای داشته باشین!

پ. ن. عنوان دزدی است از خانه سبز 
 

Pride and Prejudice


You must learn some of my philosophy. Think only of the past as its remembrance gives you pleasure. 

                                                        Jane Austen  



لطفا!!

 

جی یهو به شدت بیمار شده و تصویر نداره و من احتمالا تمام شماره تلفن هام رو از دست خواهم داد! اگر من شماره تون رو داشتم و می خواین که هنوز شماره تون رو داشته باشم، لطفا شماره ها رو برام ای میل کنین. پیشاپیش از همکاری شما خیلی متشکریم!!! روابط عمومی پریای خط خطی و حومه!


!@#$%^&*&^%$#@$%^

 
اینا که سناریو تبلیغ عطرها رو می نویسن چی فکر می کن واقعا؟ تبلیغ این ادکلن دیور رو نرو منه رسما! البته که آدم حظ بصری می بره از دیدن جود لا!! (هرچند یه جاهایی می گین بسه دیگه! بپوش اون لباس رو!!) ولی واقعا دختره جود لا رو نمی شناسه؟ صداش رو تشخیص نمی ده؟ تا بوی ادکلنه بهش نمی خوره نمی فهمه با کی طرفه؟ بعد هم تو پاییز پاریس یه بارونی می پوشه و میاد بیرون؟ واقعا؟ یعنی اینکه دم ایفل یه زن لوط منتظر جود لا نیست جای شگفتی داره واقعا؟ حتی تو تابستون هم آدم فقط یه بارونی بپوشه تو هوای اینجا فریز می شه! بعد هم کدوم خانومی وقتی یکی رو نمی شناسه و چه قرار کاری داره و چه قرار ملاقات، اصولا بدون لباس و با یه بارونی می ره دیدن طرف؟ اون صحنه بندکفش گره زدن هم رسما منو حرصی کرد! یعنی الان درس اخلاقی این تبلیغ اینه که شما این ادکلن رو بزنین و شبیه جود لا باشید و برید زیر برج ایفل وایستید، خانم های @#$%^&*& تشخیصتون خواهد داد؟ نه واقعا شما شبیه جود لا باشید و زیر برج ایفل هم وایستید، نیازی به ادکلن هست برای مشخص شدن؟ البته این ویدیو با این جمله شروع می شه که می دونی من کی ام. اما تو تبلیغ تلویزیونی کوتاهش کردن. بعد تازه گای ریچی اینو کارگردانی کرده!! اینا که سناریو تبلیغ عطرها رو می نویسن چی فکر می کن واقعا؟

پ. ن. ۱ البته یه نگاه سرسری به بقیه تبلیغ های عطر اونوری نشون میده که آقایان عقیده دارن زنی که فلان عطر رو بزنه نیازی به لباس نداره اصولا!!! یا خودشون ادکلن بزنن، رسما مقاومت ناپذیر می شن! یعنی یه پروژه میشه تعریف کرد رو این نگاه چشم چرانه مردونه تو تبلیغ عطر!!! بگذریم این ایده پلنگ در تبلیغ عطر دیگه از این هم چرندتره

 پ. ن.  ۲ اینم ویدیوش. دقت کنین که روایتش خطی نیست ها!






 

The Persian English Teacher

 

میگه فکر کردی دلیل داشت که تو وسط این همه آدم بیای بیرون؟ فکر کردی قرار بود اولین ایرانی باشی که با یک عالمه آدم برخورد می کنه و باعث بشی خیلی ها وقتی اخبار رو می شنون یا کلیشه ها رو می بینن یاد تو بیفتن و قبل از قضاوت فکر کنن؟ فکر کردی چقدر آثاری که تو به من معرفی کردی با اون هایی که می شناختم فرق داشت و چقدر دیدم رو تغییر داد؟ فکر کردی چند تا از بچه هات که خیلی هاشون از پارلمان اروپایی هان، بعد ها به ایران نگاه بدی نخواهند داشت چون معلم ایرانیه شون رو دوست داشتن؟ فکر کردی تو این چند وقت چقدر آشپزی و شیرینی پزی ایرانی رو وارد زندگی ماها کردی با اینکه از آشپزی خوشت نمیاد و به قول خودت آب رو هم می سوزونی؟ فکر کردی چقدر شاخک های ما به خبرها حساس شد و با ایرانی ها همدردی کردیم چون یکی از دوستامون بود که این خبرها براش سرنوشت ساز بود؟ فکر کردی چقدر آدم قرار تو زندگی تو بیان و زندگی شون کمی تا قسمتی تغییر کنه چون تو تو اون زمان خارج شدی؟ سکوت کرده ام. گوش می کنم.

پ. ن. عنوان از هفته پیش که کتی بهم گفت خانم فروشنده کرم کتاب (نشده من اسم این کتابفروشی رو بگم و یاد bug lady راس نیفتم!!) دنبالت می گشت. از من خواست که به معلم انگلیسی ایرانی مون خبر بدم باهاش تماس بگیره. می پرسم چیکار داره؟ می گه درست نفهمیدم. اما انگار می خواد بپرسه حاضری پارسی درس بدی یا نه؟ 


 

توپ راگبی بودن

 

می رم تو حیاط که بچه هامو جمع کنم! چد زودتر از من رسیده. رو به حیاط پر از بچه می گه معلمتون اومد و …. هفت تا بچه محبتشون قل قل می کنه و از هر گوشه حیاط می دون به سمت من! (نزدیک بودن کریسمس عنصر اساسیه اینجا!!) اُقلی از روبرو می پره بغلم. سنا رو اقلی! و به ترتیب لینا، ویوین، ژرمی، امیلی، لتیتیا و تیموتی هم دیگه و من رو له می کنن! راگبی دیدین تا حالا؟ اون شکلی!! امیلی فورا خبر می ده که ویکتور نمیاد! رفتن نیویورک! سعی می کنم نفس بکشم و تو دلم می گم خدا رو شکر!! چد که می بینه اعلان عمومی اش داره کمر منو می شکنه رو به تیموتی می گه اووو! این پسر زشته اینجاست!!! (تیموتی یکی از خوشگل ترین بچه هاییه که من تو عمرم دیدم!! بدبختی اینکه خودش هم می دونه و آی سواستفاده می کنه!!) تیموتی منو ول می کنه و می دوه دنبال چد و بچه ها یکی یکی جدا می شن و می دون دنبال تیموتی. کلاس بعدی که مثل آدم ایستاده بود هم راه می افتن دنبال بچه های من و این دفه نوبت منه که معلم هم تیم ام رو از زیر دیواری از بچه بیرون بکشم!

پ. ن. ۱ یک عالمه نقاشی هدیه گرفتم. ژرمی برام یه آدمک زنجبیلی آورده بود. یک عالمه شکلات و آبنبات هم گرفتم! بماند که بعضی ها در چنان وضعیت اسفباری بودن که کلی بچه دوستی به خرج دادم که نزدم تو ذوق شون! بچه بزرگ تر ها هم (همون ۱۴ تا ۱۸ ساله ها!!) کلی خودکشون کردن. اومدن تک تک خداحافظی کردن و هی آرزوهای خوب کردن و اینا و اون وسط الپ یه آینه به من داد! هدیه ای بامزه ای بود برای سال نو!! اونم برا من که فلسفه تدریسم اینه که آینه ای در برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم!!! (یکی از نیروهای خاص من اینه که می تونم هر شعر عاشقانه ای رو همون طور که دلم می خواد تعبیر کنم!! به گیرنده های خود گیر ندهید!).

پ. ن. ۲ خدا رو صد هزار مرتبه شکر که بچه بزرگ ترا از این حمله ها نمی کنن!! مخصوصا که بچه بزرگ تر ها کم و بیش هم هیکل بازیکن های راگبی هم هستن!! یعنی فکر کن!! علت مرگ انسداد مجاری تنفسی به دلیل ابزار علاقه شاگردان به شیوه راگبیانه!!



سندرم شلمان

 

جمعه ساعت ۶ رسیدم خونه و از جمعه هر کی زنگ زده اولین جمله اش این بوده که آخی خواب بودی؟ و دومین این که الان؟ یعنی تازه دارم از خستگی مفرط می رم رو خستگی معمولی که میشه کار کرد و زنده موند!!! هر چند ساعت یکبار مثل شلمان وسط یه کاری خوابم می گیره و چون خونه ام، می گیرم می خوابم. مینا دچار شگفت زدگی مزمن شده که من چه مرگمه! خودم هم موندم که این یک ماه چه بلایی سر من اومده که هر سه ساعت یک بار بیهوش می شم!! امروز شاهکار بودم! لباس پوشیدم که برم بیرون و یه دفه خوابم گرفت و با لباس بیرون گرفتم خوابیدم و یه دفه دیدم ساعت ۶ بعد از ظهره! اینجام که ۵:۳۰ هوا تاریکه و ترجیح دادم بمونم خونه! اون سرماخوردگی آخر هم یه طرف که باعث شده من نقص فنی پیدا کنم و تصویرم بدون صدا پخش شه!! خلاصه که سال تموم شد و من هنوز نرفتم تو بازارهای کریسمس بچرخم و لذت ببرم که هنوز یه جاهایی از دنیا، مردم با شادی و بدون ترس سالشون رو نو می کنن! پوزش از اونایی که بهشون قول عکس داده بودم. سعی می کنم امروز فردا برم یه گشتی بزنم ولی خب روشن کردن درخت و سرودها و کاروان های هرروزه رو از دست دادم دیگه!


نقص فهمی فرهنگی!

 
میگه ازم پرسیدن macho به عربی چی می شه؟ هرچی گشتم پیدا نکردم. میگم لابد نقص فرهنگیه. برا یه عرب macho با مرد فرقی نمی کنه. لابد کلمه اش رو ندارن. میگه آره. خودمم به همین نتیجه رسیدم. تازه زن ها هم یه مرد عوضی @#$%^&*(*&^% رو مرد تر می دونن! میگم پس نمیشه معادل براش پیدا کرد. مثل اسکیموها که برای برف ۱۶ تا کلمه دارن و ما نمی تونیم ترجمه کنیم. میگه برا misogyny هم کلمه ندارن!! میگم حب النسا داریم، نمیشه گفت بغض النسا؟ (شما با پریای خط خطی ای طرفین که در راهنمایی می تونسته به عربی انشا بنویسه! و کلی هم الان غصه می خوره که ۶ سال از عمرش صرف زبونی شده که نمی تونه حرف بزنه و فقط قوانینش رو بلند و متونش رو می فهمه گاهی! همه اش هم به خاطر اینکه عربی سخت بود و من خودم رو چلنج کردم که از پسش برمیام!! معلومه! I'm awesome!!) خنده اش می گیره و میگه نیست. ولی چک می کنم. شاید هم تونستیم بگیم

 

Monday, 24 December 2012

جهانیان و ما!!

 
در بعضی کشورها!!! وقتی شما ماهی یک ملیون و نیم درآمد داشته باشی، میلیونر به حساب می آی! در کشور ما زیر خط فقر خواهی بود!! یه دیوونه ای تو یه مدرسه ای تیراندازی می کنه، همه کشور سیاهپوش میشه. همه برنامه ها قطع می شه. همه راه می افتن هرکاری از دستشون برمیاد انجام بدن. ریی س ج مهور عذرخواهی می کنه! بعد ما در کمتر از ۶ ماه، یه سری دانش آموز رو می اندازیم تو دره، یک بخاری آتیش می گیره و بچه ها خاکستر می شن. بعد وزیر می خنده و لپ خبرنگارا رو می کشه که چرا زودتر خبر ندادی شیطون! نه کسی به روی خودش میاره و نه کسی یاد خانواده های داغدار می کنه. در بعضی کشورها برای اینکه حتی فکر ری یس جم هور شدن از ذهنت بگذره باید نونصد تا مدرک و سابقه کار و شونصد تا زبان و روابط خانوادگی مستحکم و تیپ جامعه جهانی-کش! و آشنایی با فرهنگ در حد جام جهانی و اینا داشته باشی، بعد سه چهارم دولت(نا)مردای ما دیپلم ردی اند، همون دیپلمشون هم تقلبیه. بالاترین اثر هنری که تو عمرشون تجربه کردن سریال یوسف بوده (نه دروغ نگیم بعضیاشون با فیلم هندی ها هم چند قطره اشک ریختن!) و فرق دسته بیل از قطنامه سازمان ملل رو تشخیص نمی دن و سه چهار تا زبون خارجی؟ پارسی رو هم درست حرف نمی زنن و تیپ جانی دپی که هیچی! باید براشون توضیح بدی که النظافه من الایمان و آقاجان قبل از مصاحبه زنده جهانی مسواک کن! صورتت رو بشور خب!! اون ریش رو نمی خوای بزنی، نزن! اما دلیل نداره یه شونه هم بهش نکشی و جلو دوربین مثل اصحاف کهف برق گرفته به نظر بیای!! انگلیسی های به اون سخت گیری رضایت می دن که شرلاک به روز بشه (یعنی اینکه ملکه سکته نکرده وقتی اون قسمت پخش شد که آیرین ادلر ۴۵ دقیقه جلوی شرلاک و واتسن بدون لباسه و و سایزهاش در داستان نقش اساسی داره، جای شگفتی داره) و اثر ادبی شون زنده بمونه و ما شاهنامه نازنیمون رو بی اخلاق می دونیم و سانسورش می کنیم! ناصرالدین شاه نونصد سال پیش گفته بود همه چیزمون باید به همه چیزمون بیاد! احساس نمی کنین الان واقعا دیگه همه چیزمون به همه چیزمون میاد؟ 

 

Christmas Carols a la Barney!!

 
احساس نمی کنین یه منحرف تمام عیار هستین وقتی نوگلان نوشکفته دارن می خونن که We wish you a very merry Christmas و صدای ذهنی شما یه نیل پتریک هریسِ ورپریده است که می خونه I wish I could see her naked؟؟؟ یعنی من الان از بابا نوٍئل، نوگلان نوشکفته، ملت شهید پرور و خانواده محترم رجبی شرمنده ام که ذهنم مثل نیروهای خودسر عمل می کنه و همیشه به سمت ورژن نیلی!! غش می کنه! بارنی سرودهای کریسمس رو برا من با خاک یکسان کرد! رفت!  




:|

 
انقدر حرصم می گیره یکی از یکی خوشش میاد بعد برای اینکه بزاق ترشح شده رو پنهان کنه، میگه به چشم خواهر/برادری خیلی خوشگله! خب آدم حسابی از طرف خوشت میاد بگو چقدر خوشگله!! دیگه چرا برادری/ خواهری رو به گند می کشی؟




:\

 
دقت کردین موشک هیچ!!! ربطی به موش کوچولو نداره؟ برا تحقیر هم نمی تونه باشه؟ بعد چرا ما به موشک می گیم موشک؟


دانش آموزان غیرتی

 

سیمون میاد سر کلاس که من برم سالن ۸ رو ببینم که می شه این کلاس رو سقف دونده ام!!! رو ببرم اونجا. می رم. میام و می گم بریم. دم در کلاس جدید فلورین می پرسه ازش خوشت میاد؟ بار دومه که می پرسه. هفته پیش هم پرسید. خنده ام می گیره. میام بگم Hell No!!! یا شونزده بار تکذیب کنم که رگ معلمی ام می زنه بالا که چه فرصت مناسبی برای نصیحت های غیرمستقیم! به جای اینکه بگم Simon is weird, has a quality and sooo not my type!! جواب می دم که من سه هفته است که می شناسمش. درسته قضاوت کنم؟ اینو به اونم گفتم وقتی سعی کرد به من بگه شماها افتضاحید (اینجا tact معلمی کجا بوده خدا می دونه؟ هرچند سیمون مخفی نمی کنه که از این کلاس متنفره!). من نمی تونم با سه هفته کلاس، قضاوت کنم که شما درست نمی شید، هرچند منو دق دادین تو این سه هفته!! می گه فرق می کنه. اول که واقعا عوضیه. دوم هم از ما متنفره اصلا. می گم عزیزم اول که شما ۸۳٪ معلم ها رو ناک اوت کردین!! دوم که اونم درباره شما همین عقیده رو داره. میگه اشتباه می کنه. می گم من که گفتم قضاوت نمی کنم. بهم ثابت کنین که اشتباه می کنه. می گه ثابت می کنیم. می گم منتظرم. یه کم مکث می کنه و می پرسه پس ازش خوشت نمیاد؟

پ. ن. ۱ تجربه نشون داده که ۸۳٪ دانش آموزایی که من وقتی می دیدمشون تصاویر خون آلود و دست و پای بریده و بدن های آسیب شده میومد تو ذهنم، از من خوششون میومده!! چرا من آدم هایی که جلب توجه منفی می کنن رو جذب می کنم، جای سوال داره! به قول مانیکا آیا من موجی پخش می کنم که فقط سگ ها و آدم های مشکلات عاطفی دار!!! رو به سمت من می کشه؟

پ. ن. ۲ همکار عزیز جلسه آخر اومد کمک و آخر کلاس می گفت چطور سر اینا عربده نمی کشی؟(خودش دو سه باری عربده کشید!) چه تحملی داری تو!! البته منم تو ذهنم همون تصاویر هفت تیرکشی و فیلم ترسناک ها بود ولی سعه صدر نشون دادم عظیم!! مرض هم که جای خود!! به ماریوس ۳ باز تذکر دادم که تمرینات رو انجام بده. هر بار از نزدیک تر! بار آخر از فاصله ۳۰ سانتی! آخرش گفت خودکار ندارم. گفتم بهانه بهتر از این پیدا نکردی؟ خودکار خودم رو بهش دادم. گفت این مال من نیست. وجدانم درد می گیره باهاش بنویسم. (تو مایه های غصبیه و اینا.) بعد هم من خوش تیپ تر از اونم که تمرین هام رو خودم بنویسم. نمی شه جواب ها رو بهم بدی؟ همکار جوش آورده بود. لوکاس هم بغل دست ماریوس داشت از بامزگی دوستش می خندید که دیگه من طاقتم طاق شد و این بار از نزدیک تر و درحالیکه فقط ماریوس می شنید و لوکاس داشت از فضولی دق می کرد، بهش گفتم What are you waiting for? I'm much too feminist to give you a lap dance just for doing your exercise!! Be a good boy! Start writing or you are going to answer to Nouria! Ooh and I expect me pen on my desk at the end of the class! ماریوس انقدر جا خورد طفلک که در جا شروع کرد به نوشتن. سعی هم می کرد که نگاش به لوکاس که گیر داده بود چی گفت؟ چی گفت؟ نیفته!! آخرش به لوکاس گفتم هیچی! دوستت یه کم زن ذلیله! تهدیدش کردم که نوریا یه گزارش کامل از رفتارهای ضدزن دوست پسرش در کلاس من، دریافت خواهد کرد!! (از مزایای معلم هر دو طرف واکنش بودن!!) ماریوس تهدید آخر رو شنید، یه نگاه به من انداخت و در حالیکه سعی می کرد در برابر خنده لوکاس واکنش نشون نده به نوشتن ادامه داد! آخر کلاس اومد که خودکار رو پس بده . گفت معلم های آدمیزادی نمره کم می کنن و آدمو می فرستن detention!! گفتم شاگردای آدمیزادی تمرینشون رو بدون ناز و ادا حل می کنن!! تو detention همراه دیگر آقایان کلی هم بهت خوش می گذره!! نمره هم اونقدرا برات اهمیت نداره! فکر کردی!!! بعد هم به من چه که تو مشکلات مرد سالارانه داری، آدم مجبور میشه حالت رو جا بیاره؟ گفت خیلی بی انصافی! بعد هم به همدست نیاز نداری! گفتم اووووه!! پس از نوریا می ترسی واقعا؟ بهش نمیاد انقدر جذبه داشته باشه! مرسی نوریا!! گفت این یعنی جنگ؟ گفتم صلح رو شما جواب نداد!! این یعنی جنگ!!