هیچوقت دلبسته اشیا
نبودم. دل
کندن همیشه برام آسون بوده!
شاید چون همیشه
ارزشی که یک نامه، یه پالتو قرمز یا یک
سررسید داشت، به ذهنیتی بود که برام می
موند. راحت
می تونم یه عالمه چیز رو بگذارم دم در!!
می خواد سر رسیدهای
۴ سال دبیرستان باشه (در
جمله پیشین دم در مساوی است با بستنی چکه
کن که همه سررسیدها رو گرفت و با یک قیافه
awestruck ای
که انگار داره دستور داریوش برای ساختن
پاسارگاد رو تحویل می گیره!)
یا لباس های نونصد
سال پیش کادو گرفته شده.
از وقتی اومدم با
خودم قرار گذاشتم که وقتی چیزی می خرم که
لازم داشته باشم. اگر
چیز نویی وارد می شه، باید معادل کهنه اش
خارج بشه. نه
جاش رو دارم که مثلا نونصد جفت کفش داشته
باشم و نه حوصله وجدان دردی که فلان وسیله
رو یکبار هم تا حالا استفاده نکردم.
تو این وضعیت مالی،
چرا خریدمش اصلا؟ و زندگی آسون شده به
شدت! از
یه ور، چیزهایی که می خرم رو حتما لازم
دارم و حتما هم کاربردی باید باشن.
از اون طرف، تلی
از وسایل استفاده نشده، کهنه یا تزیینی
که همیشه تو خونه هامون گنجه ها رو کمد
آقای ووپی می کنه و آخر سر از انبار درمیاره،
وجود نداره! یک
جهت دیگه اش هم اینه که فلان لباس یا وسیله
رو دو سال استفاده نکردم و باید بره بیرون.
اینجوری هم کمدها
همیشه جا به اندازه دارن و یک درصد هم
ممکنه که اون لباس یا وسیله به دست کسی
برسه و استفاده بشه. اگر
بخوایم نو بشیم کهنه باید بدون هیچ عذاب
وجدانی دل آزار بشه! تا
دلبستگی به کهنه هست، هیچ تغییری به وجود
نمیاد.
پ. ن. و الان دارم فکر می کنم که آیا میشه اینو به آدم ها هم تعمیم داد یا نه؟
No comments:
Post a Comment