میگه فکر کردی دلیل
داشت که تو وسط این همه آدم بیای بیرون؟
فکر کردی قرار بود اولین ایرانی باشی که
با یک عالمه آدم برخورد می کنه و باعث بشی
خیلی ها وقتی اخبار رو می شنون یا کلیشه
ها رو می بینن یاد تو بیفتن و قبل از قضاوت
فکر کنن؟ فکر کردی چقدر آثاری که تو به من
معرفی کردی با اون هایی که می شناختم فرق
داشت و چقدر دیدم رو تغییر داد؟ فکر کردی
چند تا از بچه هات که خیلی هاشون از پارلمان
اروپایی هان، بعد ها به ایران نگاه بدی
نخواهند داشت چون معلم ایرانیه شون رو
دوست داشتن؟ فکر کردی تو این چند وقت چقدر
آشپزی و شیرینی پزی ایرانی رو وارد زندگی
ماها کردی با اینکه از آشپزی خوشت نمیاد
و به قول خودت آب رو هم می سوزونی؟ فکر
کردی چقدر شاخک های ما به خبرها حساس شد
و با ایرانی ها همدردی کردیم چون یکی از
دوستامون بود که این خبرها براش سرنوشت
ساز بود؟ فکر کردی چقدر آدم قرار تو زندگی
تو بیان و زندگی شون کمی تا قسمتی تغییر
کنه چون تو تو اون زمان خارج شدی؟ سکوت
کرده ام. گوش
می کنم.
پ. ن. عنوان از هفته پیش
که کتی بهم گفت خانم فروشنده کرم کتاب
(نشده
من اسم این کتابفروشی رو بگم و یاد bug
lady راس نیفتم!!)
دنبالت می گشت.
از من خواست که به
معلم انگلیسی ایرانی مون خبر بدم باهاش
تماس بگیره. می
پرسم چیکار داره؟ می گه درست نفهمیدم.
اما انگار می خواد
بپرسه حاضری پارسی درس بدی یا نه؟
No comments:
Post a Comment