سیمون میاد سر کلاس که
من برم سالن ۸ رو ببینم که می شه این کلاس
رو سقف دونده ام!!! رو
ببرم اونجا. می
رم. میام
و می گم بریم. دم
در کلاس جدید فلورین می پرسه ازش خوشت
میاد؟ بار دومه که می پرسه.
هفته پیش هم پرسید.
خنده ام می گیره.
میام بگم Hell
No!!! یا شونزده بار
تکذیب کنم که رگ معلمی ام می زنه بالا که
چه فرصت مناسبی برای نصیحت های غیرمستقیم!
به جای اینکه بگم
Simon is weird, has a quality and sooo
not my type!! جواب می
دم که من سه هفته است که می شناسمش.
درسته قضاوت کنم؟
اینو به اونم گفتم وقتی سعی کرد به من بگه
شماها افتضاحید (اینجا
tact معلمی
کجا بوده خدا می دونه؟ هرچند سیمون مخفی
نمی کنه که از این کلاس متنفره!).
من نمی تونم با سه
هفته کلاس، قضاوت کنم که شما درست نمی شید،
هرچند منو دق دادین تو این سه هفته!!
می گه فرق می کنه.
اول که واقعا عوضیه.
دوم هم از ما متنفره
اصلا. می
گم عزیزم اول که شما ۸۳٪ معلم ها رو ناک
اوت کردین!! دوم
که اونم درباره شما همین عقیده رو داره.
میگه اشتباه می
کنه. می
گم من که گفتم قضاوت نمی کنم.
بهم ثابت کنین که
اشتباه می کنه. می
گه ثابت می کنیم. می
گم منتظرم. یه
کم مکث می کنه و می پرسه پس ازش خوشت نمیاد؟
پ. ن.
۱ تجربه نشون داده
که ۸۳٪ دانش آموزایی که من وقتی می دیدمشون
تصاویر خون آلود و دست و پای بریده و بدن
های آسیب شده میومد تو ذهنم، از من خوششون
میومده!! چرا
من آدم هایی که جلب توجه منفی می کنن رو
جذب می کنم، جای سوال داره!
به قول مانیکا آیا
من موجی پخش می کنم که فقط سگ ها و آدم های
مشکلات عاطفی دار!!! رو
به سمت من می کشه؟
پ. ن.
۲ همکار عزیز جلسه
آخر اومد کمک و آخر کلاس می گفت چطور سر
اینا عربده نمی کشی؟(خودش
دو سه باری عربده کشید!)
چه تحملی داری تو!!
البته منم تو ذهنم
همون تصاویر هفت تیرکشی و فیلم ترسناک ها
بود ولی سعه صدر نشون دادم عظیم!!
مرض هم که جای خود!!
به ماریوس ۳ باز
تذکر دادم که تمرینات رو انجام بده.
هر بار از نزدیک
تر! بار
آخر از فاصله ۳۰ سانتی!
آخرش گفت خودکار
ندارم. گفتم
بهانه بهتر از این پیدا نکردی؟ خودکار
خودم رو بهش دادم. گفت
این مال من نیست. وجدانم
درد می گیره باهاش بنویسم.
(تو مایه های غصبیه
و اینا.) بعد
هم من خوش تیپ تر از اونم که تمرین هام رو
خودم بنویسم. نمی
شه جواب ها رو بهم بدی؟ همکار جوش آورده
بود. لوکاس
هم بغل دست ماریوس داشت از بامزگی دوستش
می خندید که دیگه من طاقتم طاق شد و این
بار از نزدیک تر و درحالیکه فقط ماریوس
می شنید و لوکاس داشت از فضولی دق می کرد،
بهش گفتم What are you waiting for?
I'm much too feminist to give you a lap dance just for doing your
exercise!! Be a good boy! Start writing or you are going to answer to Nouria! Ooh and I expect me pen on
my desk at the end of the class! ماریوس
انقدر جا خورد طفلک که در جا شروع کرد به
نوشتن. سعی
هم می کرد که نگاش به لوکاس که گیر داده
بود چی گفت؟ چی گفت؟ نیفته!!
آخرش به لوکاس گفتم
هیچی! دوستت
یه کم زن ذلیله! تهدیدش
کردم که نوریا یه گزارش کامل از رفتارهای
ضدزن دوست پسرش در کلاس من، دریافت خواهد
کرد!! (از
مزایای معلم هر دو طرف واکنش بودن!!)
ماریوس تهدید آخر
رو شنید، یه نگاه به من انداخت و در حالیکه
سعی می کرد در برابر خنده لوکاس واکنش
نشون نده به نوشتن ادامه داد!
آخر کلاس اومد که
خودکار رو پس بده . گفت
معلم های آدمیزادی نمره کم می کنن و آدمو
می فرستن detention!! گفتم
شاگردای آدمیزادی تمرینشون رو بدون ناز
و ادا حل می کنن!! تو
detention همراه
دیگر آقایان کلی هم بهت خوش می گذره!!
نمره هم اونقدرا
برات اهمیت نداره! فکر
کردی!!! بعد
هم به من چه که تو مشکلات مرد سالارانه
داری، آدم مجبور میشه حالت رو جا بیاره؟
گفت خیلی بی انصافی! بعد
هم به همدست نیاز نداری!
گفتم اووووه!!
پس از نوریا می
ترسی واقعا؟ بهش نمیاد انقدر جذبه داشته
باشه! مرسی
نوریا!! گفت
این یعنی جنگ؟ گفتم
صلح رو شما جواب نداد!! این
یعنی جنگ!!
No comments:
Post a Comment