Friday, 28 December 2012

کنجکاوی جهان سومی

 
خیلی ضایع است اگر من از رافائل برسم که هیچوقت بچه بوده فکر می کرده چرا دو تا مامان داره؟ یادتونه بن قاطی کرده بود، به همه زن ها می گفت مامان! به همه مردها می گفت بابا! تا آخرش راس مجبور شد پسرش رو شیرفهم کنه که Two mummies, one daddy!!! از اون ور، انقدر هر دو عاشقانه رافائل رو دوست دارن و انقدر رافائل به هر دوشون پسرانه!! احترام می گذاره و قربون صدقه شون می ره و انقدر رابطه شون قشنگه که اصلا دلم نمیاد چنین سوالی ازش بکنم. رافائل دو تا مامان داره! End of the story! دستکم این سه نفر به من ثابت کردن که عشق خیلی خیلی فراتر از مرزهاییه که ما براش تعیین می کنیم. حیف که ما انقدر چشمامون رو می بندیم روی چیزهایی که می تونن خیلی هم زیبا باشند.

پ. ن. من با یکی از مامان های ایشون کار می کردم. بعد با رافائل آشنا شدم و بعد مامان دوم. همه شون محشرند! سه تا از بهترین و قابل احترام ترین آدم هایی که تو زندگی ام دیدم. 

 

No comments:

Post a Comment