Monday, 31 December 2012

شهرت

 
تو ایران که بودم هر جا که می رفتیم (تاکید می شود هر جا!!) چند تا شاگرد پیدا می شد. شاگردهای قدیمی که وقتی ۲ سالشون بوده، من معلمشون بود و انقدر فرق کرده بودن (ماشاله تو ایران هم که ملت هفته به هفته فرق می کنن! چه برسه به ۵ سال به ۵ سال!) که باید کلی آدرس می دادن تا من بفهمم کی اند (در یک مورد موجود همراه شاگرد به هیچ وجه قبول نکرد که من معلم اون بودم. می گفت این نصف توئه! یا دوستته منو سر کار گذاشتین! یا منو سر کار گذاشتین، این دوستته!) شاگرهایی که همون صبحش با هم کلاس داشتیم. شاگردهای تازه دانشگاه رفته که یک هفته ونیم بود همدیگه رو ندیده بودیم! خلاصه همیشه یکی بود که از ۱۰۰متری، ۵۰ سانتی، ۱۰ میلمیتری داد بزنه Miss! پریااااااا! Teacherrrrrrrrrrrr! و بعد محکم فشارت بده! بستنی چکه کن می گفت زندگی آنجلینا جولی باید اینطوری باشه!! یعنی شد ما یه جا بریم و تو گمنام بمونی! اینجا یه دو سالی خبری نبود و دیروز لوکاس رو تو قطار دیدم. هفته پیش جکوپو او سینما بود و الان همین الان با عملیات ژانگولر از چشم های کیلین فرار کردم! و این داستان انگار ادامه دارد!!

No comments:

Post a Comment