یکی از چیزهایی که اوایل رسیدنتون باعث می شه هر روز برین شاخاتونو هرس کنین اینه که آدم ها و مسوولان مربوطه در ادارات (چقده رسمی!! ) همه اش بهتون احترام می ذارن و کارتون رو سر وقت و بدون داد و بیداد انجام می دن. اگه مثل من تو ایران از قوه مجریه تا قوه قضاییه (نه بابا! این پست کلا شبیه کتاب های اجتماعی مون داره می شه!) رو پشت سر گذاشته باشین، می دونین که اصولا آدم ها اگر وقتی باهاشون کار دارین گازتون نگیرن، می زنن تو گوشتون! اگه نزنن تو گوشتون یه نگاه دایناسور پودرکن! بهتون می اندازن، می گن گوشه اینجای کپی که آوردی تا خورده باید بری طبقه 654.6 که مقام مسوول تائید کنه که بتونی اینو ببری که معاون مربوط امضا کنه که بدی به دبیرخونه شماره بزنه و بیاری اینجا که من بنویسم "تا خوردگی بلامانع می باشد" که پرونده بره تو نوبت که مقام آگاه.... (خودتون پروسه بالا رو کپی پیست (ببخشید رونویس چسب!) کنید حوصله خودم سر رفت (انصافا قدرت انتخابی که من بهتون می دم رو حال می کنین؟ اینا همه اش از نشانه های پست مدرنیسم زدگیه و تئوری های "نویسنده! برو بیرون! بذار خواننده خودش بنویسه!!)
حالا وقتی اینجا می رین تو اداره ها و همه آدم ها مهربونن و کمکتون می کنن و آفتاب در آسمان آبی می درخشد و بلبل ها روی شاخسار می چهچهند (ببخشید! این مال یه متن دیگه بود!) دچار سندرم بوش وگ می شید. فقط بوش وگ معمولا به آقا مهربونه اعتماد می کرد بعد در آستانه منفجرشدن لوک نجاتش می داد و جالی غر می زد (راستی کمیک های لوک هم تو مدیاتک هست!) و اینجا واقعا میشه اعتماد کرد و منفجر نشد!
No comments:
Post a Comment