Monday, 18 July 2011

:D

رو چمن های رسته، پشت درای بسته ( پشت مدیاتک بودیم که تعطیل بود!)، سه تا اهریمن  نشسته:

- I don’t drink, I run a kilometer per day, I don’t smoke anymore! I feel horribly clean! I HATE it!
هنوز کلامش منعقد نشده بود  (رسما 
Intertextuality
رو حال می کنین!) که دو اهریمنی که در دو طرفش نشستن لبخند اهریمنانه ای به هم می زنن و یک دفعه چهار تا دست مشت مشت خاک وبرگ و علف می ریزه رو اهریمن وسطی! اهریمن وسطی هم به هر حال برای خودش اهریمنی هست. وقتی از شوک واقعه در می آد و در حالیکه داد می زنه:

Figuratively! Figuratively!
 شیشه آبشو خالی می کنه رو بلوز اهریمن دست راست و دستهای خیس خاکیشو با بلوز اهریمن دست چپ پاک می کنه! اهریمن دست چپ می پره عقب و پاش سر می خوره، سعی می کنه تعادلش را با استفاده از بلوز اهریمن کناری حفظ کنه. اهریمن کناری هم به اهریمن بعدی چنگ می زنه و ....  و سه نفری می افتن وسط قوهای کنار رودخونه و پر و گل و چمن تا تو غشای سلولی شون نفوذ می کنه. چند تا نوک هم می خورند البته!

قو بود که غر می زد و بال می زد و می دوید! دیدنی بود!



نتیجه اخلاقی: آخه آدم وقتی وسط دو تا اهریمن نشسته چنین چیزی می گه؟

No comments:

Post a Comment