رو چمن های رسته، پشت درای بسته ( پشت مدیاتک بودیم که تعطیل بود!)، سه تا اهریمن نشسته:
- I don’t drink, I run a kilometer per day, I don’t smoke anymore! I feel horribly clean! I HATE it!
هنوز کلامش منعقد نشده بود (رسما Intertextuality
رو حال می کنین!) که دو اهریمنی که در دو طرفش نشستن لبخند اهریمنانه ای به هم می زنن و یک دفعه چهار تا دست مشت مشت خاک وبرگ و علف می ریزه رو اهریمن وسطی! اهریمن وسطی هم به هر حال برای خودش اهریمنی هست. وقتی از شوک واقعه در می آد و در حالیکه داد می زنه:
Figuratively! Figuratively!
شیشه آبشو خالی می کنه رو بلوز اهریمن دست راست و دستهای خیس خاکیشو با بلوز اهریمن دست چپ پاک می کنه! اهریمن دست چپ می پره عقب و پاش سر می خوره، سعی می کنه تعادلش را با استفاده از بلوز اهریمن کناری حفظ کنه. اهریمن کناری هم به اهریمن بعدی چنگ می زنه و .... و سه نفری می افتن وسط قوهای کنار رودخونه و پر و گل و چمن تا تو غشای سلولی شون نفوذ می کنه. چند تا نوک هم می خورند البته!قو بود که غر می زد و بال می زد و می دوید! دیدنی بود!
نتیجه اخلاقی: آخه آدم وقتی وسط دو تا اهریمن نشسته چنین چیزی می گه؟
No comments:
Post a Comment