Tuesday, 4 September 2012

بخش ازدواج، شهرداری کلن







داشتیم با خانم و آقای میزبان از اون ور خیابون می رفتیم اینور. من داشتم بستنی ام رو کنترل می کردم که داشت چکه می کرد. (نه بابا! واقعا یه بستنی دستم بود که داشت چکه می کرد!) یه دختره و پسره از کنارمون رد شدن. دختره جای بارنی خالی یه sundress معمولی سفید تنش بود. پسره کت و شلوار ساده و کیف. انگار مثلا از سر کار اومده باشن و قرار ناهار با هم داشته باشن. خانم میزبان گفت عروس دامادن ها! من تازه چکه بستنی رو ول کردم و نگاشون کردم. انقدر ساده بودن که آقای میزبان گفت نه بابا! نیستن! خانم مشاهده گرِ میزبان گل دختره رو نشون داد و گفت پشت ساختمون شهرداری هستیم. دختره هم گل دستشه. و عروس داماد بودن. به همین سادگی. رفتیم دم ساختمون شهرداری و چند تا دختر پسر دیگه همین طور منتظر بودن که برن تو. انقدر قیافه وسر و ضعشون ساده بود که آدم باورش نمی شد داره ۱۰-۱۲ تا عروس داماد می بینه! بی سر و صدا منتظر بودن که نوبتشون بشه و برن تو و چیزی که بامزه بود این بود که خوشحال بودن، قیافه هاشون برق می زد و مصمم بودن. انگار مطمئن بودن تصمیمشون درسته! این عکس اون ساختمونه از اون ور خیابون! دلم می خواست از اون عروس داماد اولی هم عکس بگیرم ولی شاید به خاطر سادگی شون دلم نیومد خلوتشون رو به هم بزنم
 
پ. ن. کلن از اولین شهرهاییه که ازدواج های گی و لزبین ها رو به رسمیت شناخته و انجام می ده و کلی اونا هم دم ساختمون شهرداری بامزه بودن. یه روزی می رسه که ما هم آدما رو آدم ببینیم؟ 

 

No comments:

Post a Comment