وقتی عصرا با بستنی
چکه کن و دو تا دوست دیگه از مدرسه می رفتیم
خونه، یکی از مشکلات فوق بشری مون مهار
کردن مقنعه هایی بود که باد زیرش می افتاد،
تبدیل به کایت می شد و وسط خیابون سر و ته
می شد! (یکی
از مزایای کش مقنعه رو اونجا کشف کردیم!
وگرنه ما بدو!
مقنعه بدو!)
یعنی فکر کن یه
مقنعه سرت باشه به طول موهای ….اسم
اون دختر مو مشکی بدجنسه تو ممول چی بود؟
یادم نمیاد! فکر
کنین موهای راپانزل مثلا!
بعد وسط چهارراه
باد بیفته زیرش و طبق قوانین فیزیک (که
مسلما وقتی این مقنعه ها تو مدارس نمونه
مردمی اجباری شد، نادیده گرفته شده بودن!)
نیروی جنبشی بر
اینرسی ساکن غلبه کنه و یهو ببینی هیچی
سرت نیست! (نخیر!
نمی شد بندازیمش
زیر کیفمون! کیفه
مقنعه رو می کشید عقب و ما از صدف در
میومدیم! موهامون
کنده می شد بماند حالا!) اینکه
وسط چهارراه که راننده های مهربون دارن
در نهایت آرامش قیقاج می رن، یه خیمه!!!
دیدت رو (گاهی
دید دوستات رو هم حتی!) مسدود
کنه، یه ور! همون
راننده مهربون ها که همه شون هم خواهر
مادر دارن، هم تو خواهر مادر بقیه شریک
اند، یه
ور! تازه
یه ور سومی بود که خانم ناظم متعهدی رو در
بر می گرفت که یا از شدت قلمبه شدن احساس
وظیفه بچه ها رو به شیوه کارآگاه گجت دنبال
می کرد یا طفلک خب می خواست بره خونه شون
و باید از خیابون رد می شد دیگه!
و همون لحظه در
زمان مناسب، در مکان مناسب قرار می گرفت
که چشمش چلچراغ بشه!!! از
اونجایی که یکی از مکانیسم های دفاعی ما
در برابر مشکلات بشری خندیدن بوده همیشه
(به
همین دلیل مردم مقاوم حماسه سازی هستیم
که نشون دادیم برا زنده موندن حتی به هوا
هم احتیاج نداریم (تو
تهرون که اینطوریه! آدما
بی هوازی اند!)،
شروع می کردیم به نکته های خنده دار پیدا
کردن. بستنی
چکه کن رکورد دار بود که معمولا جیغش می
رفت هوا که صدفم رفت!
مرواریدِ بی صدف
شدم الان! خون
شهدا پایمال شد! آرمان
ها!! وای!
وای!
وای!!
(قیافه خانم ناظم
ارزشی رو در این صحنه مجسم کنین و امتیاز
بگیرین!!) و
آخرش به یه تئوری سرنوشت ساز دست پیدا
کرد. بادهایی
که می تونستن مقنعه های به اون عظمت ما رو
زیر و رو کنن، بادهای غربی بودن و این
توطئه این کلینتون ذلیل مرده بود که این
بادها رو می فرستاد که حجاب دخترای ایرانی
رو خراب کنه و آرمان های انق لاب رو خط خطی
کنه!! این
تئوری کلی طرفدار پیدا کرد!!
یعنی اینجوری شده
بود که باد میومد! یکی
مون داد می زد باد غربی!!!
(شما اون صحنه ها
رو در نظر بگیر که طوفان می شه و این سکان
کشتی همین طوری می چرخه و طناب ها ولو می شن، بادبون سقوط می کنه و یکی از ملوانان
داد می زنه: طوفان!!!)
و همه مدل مری
پاپینز که وقتی همسایه شون سر ساعت توپش
رو در می کرد، همه چینی ها و پیانو و اینا
رو می چسبیدن، فریز می شدن، پناه می گرفتن
و مقنعه شون به کیفی، سنگی، تیر چراغ
برقی!!! بند
می کردن تا باد تموم شده!!!
همه اینا رو برا
این یادم اومد که دیدم امروز اسمشو نبر
گفته غربی ها، ابرهای ما رو دستکاری کردن
(خدا
رو شکر نگفته به ابرها تجاوز کردن!!
هرچند اونجوری
ممکن بود ابرها بارور بشن خطرناک تر بود!)
که بارون نیاد،
خشکسالی بشه!! خنده
ام گرفت. تئوری
های توطئه دایی جان ناپلئونی هنوز می تونه
ما رو بخندونه! فقط
خنده گاهی برای استقامت و پایداری در
برابر فشارهای احمقانه مدرسه است، گاهی
برای منفجر نشدن در برابر حماقت اونایی
که آدم رو احمق فرض می کنن!
پ. ن.
حفظ صدف در روزهای
بارانی! بمونه
برا یه پست دیگه!
No comments:
Post a Comment