Tuesday, 18 September 2012

:|

 
یعنی یه چیزایی می گن که مرغ اگر کالای تجملی نشده بود خودش با همون یه دونه پاش می رفت تو قابلمه می پخت، بعد می خندید!! برادر من! شما یه فیلمنامه بنویس که توش مجبور نشی اشکالات داستانی رو با تحول یهو!! قهرمانت رفع و رجوع کنی، که کسی همین طوری رو هوا به درک جدیدی از زندگی دست پیدا نکنه، که دخالت دخترعموی فخری خانم تو زندگی فلان خانم مهندس و آقای دکتر نقش زئوس در یونان قدیم رو بازی نکنه!! که شیطون با لنز آبی نره آقای مذهبی میانسال رو از راه به در کنه! یه فیلم بساز که وقتی ماشینه تصادف می کنه و بازیگره می میره ملت هر هر نخندن که تصادفشونو! رب گوجه شونو!! که وقتی آقاهه می خواد خانومه رو نجات بده یقه مانتوش رو نگیره از آب بکشه بیرون، دستشو بگیره! که در لحظه های سرنوشت ساز رعد و برق نزنه! که وقتی پسره مکانیک جنوب شهریه می رسه فرودگاه دختر دکتر بالاشهریه رفته باشه انگلیس!! که بازیگر فیلم تاریخی در نقش شخصیت شونصد سال پیش همه اعضای صورتش رو از رو کاتالوگ سفارش نداده باشه!! که یه کم! فقط یه کم باورپذیر باشه!! ما راضی ایم! نمی خواییم تایتنیک سه بعدی ایرانی برامون بسازی! از قدیم گفتن به مرده رو بدی می خواد آخرین تانگو در پاریس رو هم بازسازی کنه!



No comments:

Post a Comment