Wednesday, 5 September 2012

لطفا یکی نیمه پر لیوان رو به من نشون بده!

 

باز جلسه دکتراها! باز به من هیچ ربطی نداره! خارجی ام! قرارداد با گروه ندارم! درس نمی دم! تصمیمات گروه به من مربوط نمیشه! بعدش هم سخنرانی نیست و البته طبق قانون، حضور اینجانب الزامی است و یکی دو باری که سعی کردم از زیرش در برم، نزدیک بود استاد جون از پوستم برای چاپ جدید تریسترم شندی جلد چرم درست کنه! از اون ور، این استاد جون هنوز به من امیدواره که اجتماعی بشم، با بقیه دکتراها دوست شم و باهاشون بچرخم و فرانسه ام خوب شه و ...(همه این توصیفات رو با یه نور رمانتیک صورتی ملایم یا رگه هایی از زرد موزیکال بخونین!). بعد من وسط جلسه یا می شینم ای میل جواب می دم یا کتاب می خونم و بعد با سرعت از مهمونی های بعد از جلسه (نه برادر من! نه اون طور! شما بخون پذیرایی!!) شونه خالی می کنم و می رم به سمت کتابخونه!






No comments:

Post a Comment