یعنی بگم خدا این NPH
رو چیکار کنه!!
باز همه رو ذوق مرگ
کرد، ملتی افتادن به داستان نویسی و این
دوستِ ندیده میانسال من که رمان های
عاشقانه می نویسه، فیلش یاد بارنی-رابین
کرده و برا من نوشته بیا سری داستان ها رو
ادامه بدیم!! یعنی
من الان فقط فن فیکشن نویسی تو برنامه ام
کم دارم که جور شد!! البته
بامزگی کارهای مشترک من و این خانومه اینه
که اوشون بخشای عاشقانه رو می نویسن و من
از غلظت احساساتش کم می کنم، من شیطنت ها
و از دیوار بالا رفتن های بارنی رو می
نویسم و برا تئوری های غریبش ایده می دم،
اون از غیرطبیعی بودنش کم می کنه!
پ. ن.
داره کم کم منو از
رو می بره که برم یکی از کتاباش رو بخونم!
می دونم که استاد
دانشگاه هم هست و اتفاقا فن فیکشن نویسی
درس می ده!! البته
من نمی فهمم چطور می شه به کسی یاد داد فن
فیکشن بنویسه! باید
یه شاخه ای از Creative Writing
باشه!
No comments:
Post a Comment