Saturday, 22 September 2012

نیری نهاپتیان و مانا نیستانی در عطش خواندن

  
خدا پدر این دوست های فرانسوی منو بیامرزه که هر خبر ایرانیه میشه نه تنها دوان و دوان می رن در صحنه حضور پیدا می کنن که منو با ضرب دگنگ با خودشون می برن که با فرهنگم تجدید میثاق کنم!!! نوشتم که من الکس رو هم بار اول تو خیام کار شاهرخ مشکین قلم دیدم؟ باری، اینجا کتابخونه ای هست به نام عطش خواندن و اون کتابخونهه به مناسبت انتشار کتاب های مسخ ایرانی و آواز آخر در اصفهان (چون کتاب رو نخوندم ترجمه بهتری ازش ندارم. اصلش هست Dernier Refrain à Ispahan ) از نویسنده ها دعوت کرده بود. اول که من به شدددددددددددت از خانم نیری نهاپتیان خوشم اومد. (مطمئن نیستم اسمشون به پارسی نیره هست یا همون نیری که نوشتم چون ارمنی هستن. به دیکته فرانسه تلفظش نیری هست!) ایشون رمان پلیسی می نویسن و تا حالا دو تا رمان به نام های چه کسی آیت الله کانونی را کشت؟ و آخرین آواز در اصفهان ازشون منتشر شده. رمان ها در ایران اتفاق می افته. دومی واضحه که در اصفهان. ایشون ۹ سالگی از ایران خارج شده و بالای۳۰ ساله که فرانسه است و من اصلا باهاش فرانسه حرف زدم
جذابش اینه که هم دیدش خارجیه، هم از یک خارجی به اون فضا نزدیک تره. رمان های ایشون تو لیست خوندن من قرار گرفت. ازش پرسیدم که آیا برای ترجمه اش فکری کرده و با توجه به اینکه ایران رمان پلیسی نداره، باید خوندن این رمان ها برای ایرانی ها جذاب باشه. گفت که رمان ها رفته ایران. ولی ترجمه نشده و شاید هم این بهتر باشه. نمی خواد ریسک کنه. البته رمان ها هیج مشکلی ندارند و به هیچ کس توهین نمی کنند. خودشون هم انقدر با آرامش و مهربون و با ادب حرف می زد که اگر اینجا کلی معانی ضمنی نداشت، من می پریدم بغلش! واقعا لازم داشتم ایرانی های با فرهنگ ببینم و به خودم ثابت کنم، هنوز تا قهقرا فاصله هست!
اما آقای نیستانی! کتاب یه اتوبیوگرافی کمیک استریپ هست و اتفاق های بعد از کاریکاتور سوسکه رو پی می گیره. من فقط یه نگاه سرسری انداختم. بنابراین نظری نمی تونم بدم. اما سبک، همون سبک کافکائسک معروف نیستانی هست و ماجراها هم باید جالب باشن. آقای نیستانی مترجم داشتن و گاهی یه کمی سوال و جواب ها از اصلش منحرف می شد. (باز شما رفتین سراغ توطئه؟ دست استکبار جهانی کجا بود، پدر من؟) البته منظورم اشتباه بودن ترجمه نیست. منظورم مثلا لحن ادبی آقای نیستانی محاوره ای تر می شد. (مشکل دارین چرا خشخاش رو گذاشتین دم مته؟) باز هم با احترام به آقای مترجم که افغانی بودن و من اصولا نمی تونم لهجه افغانی یا تاجیک رو بشنوم و کامیون کامیون قند تو دلم آب نشه، انقدر خوش آهنگ اند! در ضمن من عرضه داشتم فرانسه خودم رو بهتر می کردم که در این مواقع بتونم کمک کنم! (انسان فروتن تر از من می شناسین آیا؟) و...

۱. مسخ تو زبان های بیگانه!! منفی نیست. می تونه منفی باشه، می تونه مثبت باشه. بیشتر یه تغییر عظیمه. با اینکه کتاب رو نخوندم از توضیحات آقای نیستانی چنین برمیومد که معنی منفی اش مورد نظرشون بگه!

۲. هر دو کتاب مال آرته است!! چه می کنه این آرته!!!

۳. آقای نیستانی به وضوح هنوز از پس لرزه های مهاجرت ناخواسته بیرون نیومدن. هنوز تلخ اند. بامزه اینکه دوستی که همراه من بود می گفت این حالت ها، سکوت ها و تو فکر رفتن ها رو تو من دیده. تازه مهاجرت من خواسته بود!

۴. دو تا کودک تو مجلس بودن ۴-۵ ساله که مودب و مثل بچه آدم ۲ ساعت تمام رو صندلی نشستن و بحثی رو که برا بچه ها باید سوپر خسته کننده باشه با دقت گوش دادن
 
۵. یکی از بامزگی های ایرانی ها اینه که کلا موسیقی می شنون از خود بیخود می شن. اون آخر یکی رسما زده بود زیر آواز با نوای سنتور!!

۶. یه دوره ای دوست سنگالی می گفت ایرانی ها پوستشون تیره است و سفید ایرانی با سفید بی رنگ اروپایی فرق داره و من به رگ غیرتم برخورده بود که من الان جلو چشم جنابعالی چه رنگی ام؟ تو فقط تیره ها رو دیدی خب! طفلک درست دیده بود. یعنی من یه آن پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم هموطنان بین این اروپایی های ترنسپرنت دارن می درخشن (یا عکسش درسته!!) یعنی راحت می تونن به ما بگن رنگین پوست!! (تازه کلی هم فکر کردم پس چرا دوست های من همه انقدر سفیدن؟ منم نژادپرستم آیا؟) بعد کلی صحبت دیدِ نژادپزستانه ایرانی ها به افغانی ها شد (تازه حرف عرب ها نشد!) که بر منکرش لعنت!

۷با احترام به دیگران، من قبول ندارم که رمان پلیسی تو ایران پیشرفت نکرد چون مفهوم پلیس برای ما با کارآگاه های خارجی یکی نیست. مطمئنم که نیروی پلیس آمریکا هم دوپن نداشته و شاید حتی سعی کرده چنین آدمی رو بسازه و بعد شرلاک و پوآرو و خانم مارپل! یعنی هر دو پا به پای هم پیشرفت کردن. 

۸. خدا پدر و مادر بنیانگذاران مدیاتک رو بیامرزه که همه کتاب ها رو دارن!

 

No comments:

Post a Comment