Thursday, 6 September 2012

:|

 
فکر کن یه اسم غیرقابل تلفظ به فرانسه داشته باشی بعد وقتی می خوای به خاله ریزه مسوول کتابخونه باستانشناسی کارتت رو بدی که اتاق کار رزرو کنی، مثل هلو! اسمت رو تلفظ کنه و بگه اصلا هنوز از پارسال تو سیستم هست! تازه اینجانب در اون دانشگاه به سر نمی برم ها! اما عاشق کتابخونه اشم، استاد جون رو هم عاشق اونجا کردم. حالا هی همه جلسه ها و کنفرانس های ما تو اون دانشکده/ سالن/ کتابخونه برگزار می شه.

پ. ن. به منظور توضیح واضحات: استاد جون پارسال معاون و امسال رییس گروه ماست! ایییینه!!!

پ. ن. به منظورِ حالا دور همیم حالا!! داشتم به استاد جون می گفتم این کتابخونه بزل چقدره مگه؟ من دنبال هر کتابی می گردم تو بزل هست!!! گفت آره ما هم هر وقت یه کتاب اونجا نباشه، با چند عدد شاخ می پرسیم بزل این کتاب رو نداره؟ به حق چیزهای نشیده! بعد می گه باید یه روز بریم کتابخونه اش رو ببینی، انقدر بزرگه! بعد راهرو های اونجوری داره! قفسه های اینجوری داره! و خلاصه یه مدلی گفت که انگار خدا نصیبت کنه یه سفر مشرف بشی بزل! دستت برسه به قفسه های کتابخونه!!!! البته استاد جون از ذوق، پشت رو شدن منو از دیدن کتابخونه سلستا دیده، می دونه من چه مدلی ام!! وگرنه بزل به خوشگلی معروفه!! انسان عاقل اتفاقا می ره تو شهر می گرده، نه تو قفسه ها!



No comments:

Post a Comment