امروز یه تی شرت
سبز تنم بود دقیقا رنگ اسکراب! (تو ایران اسکراب ها یه دست سبزن!)
اول صبح
خیلی نوستالژیک یادم افتاد یه دوره ای
همه اش می گفتم چقدر رنگ اسکراب ها قشنگه و
چقدر خود اسکراب ها زشتن!
(برین
تو یه بیمارستان راه برین، اگر حالتون به
هم نخورد!
بیمارستان
ایرانی باشه لطفا!
نیاین
بنویسین تو ER، اسکراب
خیلی هم به جرج کلونی میاد!
احتمال جرج کلونی در بیمارستان های ایران
زیر سه درصده!
(اون سه
درصد هم خانومن تازه!)
True story!) تازه
اگر اسکراب خونین و مالین دیده باشین که دیگه
بدتر!
خلاصه
که نمی دونم دستم گرفت به کجا و کمی بیشتر
از سر سوزن (مثلا
دو تا سر سوزن!)
پوستش
رفت. از
اونجا که من مثل بستنی چکه کن نیستم که یه
بار در یک حادثه چقدر-طول-میدی-حوصله ام-سر-رفتانه!!!
از نیمکت
کشیدمش بیرون و دستش گرفت به یه جایی و
یکی از الکترون های یکی از سلول های پوستش
برا چند ثانیه از مدار خودش خارج شد و الان
نونصد ساله که همه جا جار می زنه من در
دوران پارینه سنگی پوستش رو کندم!!!
رفتم
دستم رو شستم و حرکت کردم به سمت کتابخونه.
وسط راه
دیدم چقدر هی شباهت های بلوزم با اسکراب داره
بیشتر می شه و بله!!
پلاکت
های عزیز دست به اعتصاب زده بودن و خون شر
شر از همون زخم اندازه دو سر سوزن داشت می
ریخت رو بلوز سبز نازنین من!
از اونجا
که طبق قانون مورفی آدم در اینگونه مواقع
حتما کیفش رو عوض کرده و همه دستمالاش تو
کیف قبلشیشه، دستمال هم در دسترس نبود.
اما من
همیشه برای پاتک زدن به قانون مورفی حداقل
یه چسب زخم می ذارم تو کیف پولم و بالاخره
با تلاش فراوان این چسب چسبید روی زخم!
هرچند
زخم محترم در اقدامی سرخود!!
هی به
خونریزی ادامه داد!
یعنی
بلوزم تلف شد رسما!
تا من
باشم یاد خاطرات کودکی ام نیفتم!
پ.
ن. ۱
تاریخ
نشون داده که من در خود-داغون-کنی
به شدت سابقه دارم.
به جز
دست و پاهام که همیشه کبوده، یک عالمه
دیگه جای زخم های هست (نه
پدر من!جای
زخم که روح رو مثل خوره نمی خورد و نمی
خراشد که!
چه ربطی
داره به بوف کور؟)
که نشون
می ده من از عهد گوگولیت بدم نمیومده درست
و حسابی کلک ام کنده شه (گربه
چشایر گسترده!
بله از
سلطان هست!
خداییش
جمله از این cheesy
تر؟
سینه چاکان کیمیایی لطفا چاقوهای دسته
سفید زنجونی تون رو غلاف کرده و کلاه خود
را قاضی نمایید!
خب جمله
خنده داره دیگه!!)
یه جای
زخم دو سانتی رو انگشت دست چپم هست
که مال تقریبا دو سالگیمه و راویان اخبار
حکایت می کنند که از غفلت دو ثانیه ای
مامان جان سواستفاده کردم و کیت جراحی اش
رو باز کردم و برگشتن دیدن من وسط یه حوضچه
خون نشستم (دکستر
رو تصور کنین الان!)
و خیلی
ریلکس با اسکلپل که دست راستم بوده اشاره
کردم به انگشتم که اوخ شدم!
(خداییش
چه سکته ای دادم همه رو!)
مامانم
که بریدگی رو دیده و گوشت صورتی زیرش رو داشته پس می افتاده!
حالا
بامزه اش اینه که مامانم مجبور بوده تو
اون حال، انگشتم رو بخیه هم بزنه و یادمه
که تعریف می کرد من نمی دونم تو چطور با
اسکپل (FYI
با
اسکلپل میشه آدم کشت انقدر تیزه!
دقیقا
همون کاری که دکترا می کنن!)
دستت
رو بریده بودی و عین خیالت نبود.
بعد
برای بخیه زدن چهار نفر مجبور شدن نگهت
دارن!
آخرش
آرام بخش خورده بود!
به بچه
زیر ۶ سال پر رویی که تصمیم داشته ببینه
زیر پوستش چی در جریانه هم که نباید دارو
داد، خطرناکه! (البته مامان جان کلی خوشحال بود که من دست به هاراگیری نزده بودم!)
بعدا
در حادثه ای کم و بیش مشابه پام بخیه خورد!
این بار
پدر جان زحمتش رو کشیدن!
حالا
عشق من به الکتریسیته و این کشفم که اگر
سنجاق سر رو بکنی تو سوراخ پریز خیلی باحال
به عقب پرتاب میشی و اگر نشسته باشی روی
میز چرخدار می تونی تا وسط هال هم بری که یکی
از از مامان بزرگ ها رو سکته داد و همه
پریزها رو با حجاب کرد رو فاکتور می گیریم!
پ. ن. ۲ الان دارم فکر می کنم بعضی ها حق دارن که فکر کنن من عجیبم ها!
No comments:
Post a Comment