Starring:
Casey Brown
William
Ruffin
1h13,
2010, USA
Prix
de Jury Deauville 2012
شگفت زده شدم.
اصلا انتظارش رو
نداشتم. یه
فیلم به شدت واقعی بر اساس زندگی بچه هایی
که مجبور می شن زودتر از موعد بزرگ شن.
دیگه نه می تونن
از بچگی ای که نگذروندن دست بکشن و نه می
تونن به شکل طبیعی برسن به بزرگسالی.
این آدم ها رو می
شناسم.
آدم
هایی که انقدر زندگی بهشون سخت گرفته که
از همه خشمگین ان. می
خوان همه رو له کنن و انتقام بگیرن. اما اگر کسی ببینتشون و
بهشون یه شانس بده، انقدر قدر این فرصت
رو می دونن که زندگی شون رو عوض کنن و برعکس
وقتی آدما نمی فهمن که وقتی کسی گشنه است
نمی شه ازش انتظار مثلا آداب معاشرت داشت
و تحقیرشون می کنن، داغون می شن.
رابی یکی از این بچه
هاست با مادربزرگی که حتی نمی تونه حرف
بزنه، مادری که گذاشته رفته و یه برادر
کوچکتر! لوکاس
برادر بزرگتر هم از راه می رسه و به جای
کمک، سربار رابی می شه.
فیلم چیزی رو
sugar-coated نمی
کنه. موقعیت
تلخه. هیچ
امید سانتیمالی هم به درست شدن معجزه ای
اوضاع نیست. رابی
باید با این واقعیت که از پس همه چیز بر
نمیاد رو به رو بشه، حتی اگر یه شغل تابستونی
پیدا کنه.
صحنه های محشر:
لانگ شاتِ رابی بعد از
اینکه لوکاس رو لو داده که می ره تو
نیشکرهایی بلند زانو می زنه و در حالیکه
از دور صدای ماشین های پلیس میاد، ضجه می
زنه.
نگاه مخفیانه رابی به
برادر کوچکترش وقتی داره با خانواده ای
که می خوان سرپرستی اش رو به عهده بگیرن
حرف می زنه.
نامه آخری که رابی برای
معلمش -کسی
که در نهایت مددکارهای اجتماعی رو می
فرسته خونه رابی- می
نویسه:
«کوچتر که
بودم رویاهایی داشتم. شاید
کوچکتر از رویاهای دیگران:
خانه ای با فس و
مادر و لوکاس. خانه
را من می خریدم. رییس
بودم. خانه
کوچکتر و کوچکتر شد. امروز
چشم هایم را می بندم و چیزی نمی بینم.
» (حافظه ای نوشتم.
اصلش رو شبکه نبود!)
No comments:
Post a Comment