Sunday, 29 July 2012

آشنا، دلنشین، امن!




 
دنیای ادبیات دنیای قشنگیه. شاید پر از رنگین کمان نباشه، اما هیچوقت سیاه مطلق نیست. سیاهی به دلیلی وارد قصه می شه، به سمتی می برتش و خارج می شه. بعد از یه کوری بی دلیل، پایین رو نگاه می کنی و همه چیز سر جاشه. دنیاییه که دعوتت می کنه وارد قصه ها بشی و گاهی حتی سرنوشت شخصیت ها رو رقم بزنی. با قصه ها، جریان پیدا کنی. گریه کنی. بخندی. بزرگ بشی. تغییر کنی. قصه ها امن اند. کسی تو قصه دنبالت نمی گرده. دنیاییه که ساعت نداره. می تونی هر چقدر دلت می خواد بمونی، دورتر و دورتر از واقعیت سیاهی که دور و برت در جریانه. این روز ها به شدت برگشتم تو دنیای سحرانگیز ادبیات. ساعت های طولانی. کتاب پشت کتاب. جایی ام پشت دروازه های افسانه. در قلمرویی که سینما هنوز بهش نرسیده هرچند خیلی نزدیک شده. همین نزدیکی هام. در سرزمین عجایب. در لاپوتا. پشت کوه قاف. در سرزمین میانی. تو شندی هال. تو خانه کاغذی. تو هواِنِم. این روز ها کمتر می آم تو دنیای مجازی. گاه به گاه می رم تو دنیای واقعی. جای بهتری پیدا کردم و فعلا دلم می خواد همین جا بمونم. تو دنیای وهم انگیزِ لذتناک ادبیات!

No comments:

Post a Comment