Tuesday, 10 July 2012

:|

 
یه دوره ای کلی کولی بازی درآوردم که من از رانندگی می ترسم و اصلا نمی خوام رانندگی کنم و مگه چیه که آدم رانندگی نکنه! این در حالی بود که برخلاف یک انسان سالم!!! من با رانندگی تو جاده و وسط کامیون ها و ماشین های باری و دره و مه هیچ مشکلی نداشتم، بعد از ترافیک توی شهر و ماشین هایی که تو راه بندون گیر می کردن وحشت داشتم. شما هم تو جاده های کردستان زیر بارون سگ گربه ای رو شیب نود درجه نیم کلاج گرفته باشین، در حالیکه که گواهینامه ندارین و پشتتون کامیونه و عمو جان اصولا تصمیم گرفته باشه روز اول جوری حالتون رو جا بیاره که دیگه هوس ترس نکنین، می فهمین که رانندگی تو جاده چه کار پیش پا افتاده ای هست! (عموم اگر اینجا رو بخونه می تونه دلیل بیاره که بچه پررویی که تو شیش سالگی ماشین مامانش رو تقریبا می کوبونه به ستون باید روش کم شه! (من فواید ترمز دستی رو در شیش سالگی آموختم!) تازه اگر به روم نیاره که یه بار با ۴ نفر سرنشین در حالیکه بهم گفت صبر کن این تریلیه رد شه، دور ۱۸۰ زدم و قیافه همه یه چوری شد که انگار بدون ملین متولد شدن! شاهکارهای رانندگی من زیاده! سوت می زنیم و می گذریم!) من بالاخره نشستم پشت ماشین و روز اول به دلیل اینکه بستنی چکه کن یه نقشه متحرکه و می تونه هر جی. پی. اسی. رو تا مرز جنون گمراه کنه، سر از جاده دماوند درآوردم و برای اینکه نرم دماوند ۲۰۰ متر دنده عقب اومدم که برسم به خروجیی که به خاطر آدرس دقیق!!! بستنی چکه کن خانم گذرونده بودمش! اونم وسط ماشین ها و کامیون هایی که با سرعت و بوق!!! در جهت درست جاده می اومدن! حالا این هفته این دوستای من گیر دادن که با دوچرخه بریم آلمان و من هرچی غر زدم که من نونصد ساله دوچرخه سوار نشدم و ترجیح می دم روز اول شونصد کیلومتر نرم، گوش ندادن! یعنی من بخوام برم چتربازی یاد بگیرم احتمالا روز اول باید از هواپیما بپرم بیرون!!!

No comments:

Post a Comment