طریقه مصرف این پست:
اون آیکون یاهو که
از خنده رو زمین غلت می زنه، اون که سبز می شه و بالا میاره و اون که قرمز می شه و دود از گوشاش بیرون می زنه
رو جا بجا خودتون
بخونین!
فرمودن که هر خانومی
تا قبل از ۳۵ سالگی باید ۴ تا بچه به دنیا
آورده باشه. (دوستان
بشتابید! به
شدت همه مون عقبیم!!) فرمودن
در سال ۱۴۲۰ نسل ایرانی ها در خطر انقراض
قرار خواهد گرفت! (آیکون
رو برین!! این
اروپایی ها پنجاه سال رشد جمعیتشون زیر
صفره، هنوز چشم سفیدهای پررو منقرض نشدن!
بعد ما با هشتاد
میلیون جمعیت تا ۳۰ سال دیگه منقرض ایم! مرسی ریاضیات!!)
فرمودند زن های
ایرانی به دلیل اشاعه فرهنگ غرب از طریق
ماهواره، دنبال تفریحن (الان
یکی برا من تفریح رو تعریف کنه!).
از سنگر مقدس
آشپرخانه خارج شدن و تازه بچه دار هم نمی
شن گیس بریده ها! (اگه
گیسشون بریده نبود می دیم خواهران و
برادران سر چهارراه ببرن!)
فرمایش های بعدی
رو ولش کنین. من
الان یه سوال برام پیش اومده.
الان که کفترهام
دارن از هم جداسازی می شن، مهدکودک ها
فتنه انگیز شدن و هرکس به هرکس سلام کنه
کتک می خوره، اون وظیفهه اصولا چطور باید
انجام بشه؟ یکی برای آقایان birds
and the bees رو توضیح
بده لطفا! قراره
ایرانی ها گرده افشانی کنن؟ تقسیم میتوز
انجام بدن؟ (اوووه!
روش شلدنی!
Awesome!!!) یا از جبرییل
رسما تقاضا کنیم از بازنشستگی درآد!!
یا از لک لک های
عزیز یا پریان چمنزار درخواست کنیم کارشون
رو گسترش بدن! یکی یه کتاب علوم سوم دبستان بده به آقایان لطفا! مثل
اون قضیه تنظیم خانواده زوری تو دانشگاه
بود که اینجانب به دلیل گفتن این الان به
چه درد ما می خوره؟ خب ما باید مقادیری
طریقه کار باشیم، بعد راه جلوگیری یاد
بگیریم. این
درس مثل اینه که شما به کسی که تا حالا
سوار هواپیما نشده، تعمیر موتور یاد بدی(
Ewwwwww! چقدر فرویدی
شد مثالم!) از
کلاس اخراج شدم و مجبور شدم از رییس گروه
نامه ببرم که این ترم آخره.
ببخشیدش.
قول می ده به
تنظیمات توجه نشون بده!!
(همه چیز یه طرف،
اینکه من برم پیش استاد جان که کم و بیش
شوخی هم داشتیم و بگم دکتر!
تنظیم خانواده ای
ها گفتن منو می اندازن چون سر کلاس گوش
نمی دم! من
ترم بعد فقط خانواده تنظیم خواهم کرد!!! یه طرف! (تازه اصلا به روی
خودم هم نیاوردم که قضیه از اونجا شروع
شد که دوست زرد حوصله اش سر رفت تو راهرو
منتظر من بمونه. اومد
سر کلاس و از یکی از کاندوم ها به جای
بادکنک استفاده کرد!! فکر
کردم استاده نمی گه. ولی
استاد جان بعد از اینکه با خانومه حرف زده بود
کلا نمی تونست جلو خنده اش رو بگیره و
معلوم بود که استاده هیچی نگفته!
(سوووت!!!)
)) دوم اینکه من
الان غرور داره ازم تراوش می کنه که وظیفه
من در برابر کشورم چیزی فراتر از گوسپندان
برای گله نیست! (خوبه
حالا مجبور نیستیم روزانه شیر بدیم یا از
پوست و موهامون لباس درست کنن!)
و تنها عضوی در ما
که مورد توجه دولتمردان هست کیلومترها
در جنوب مغزمون قرار گرفته.
سوم آدم بعضیا رو
می بینه و می گه خب چه ایرادی داره نسلمون
منقرض شه حالا؟ این بهترین اتفاقیه که می
تونه بیفته! چهارم،
نه که الان همه خوشبختن و همه چیز پروانه
ایه و بلبلان دارن می چهچند، بیاین چند
میلیون بچه بیچاره فلک زده رو در این سعادت
شریک کنیم! به قول بارنی قب Get your heads out of your asses!!!! پنجم، کسانی که سرنوشت ما دستشونه، چرا به شهری اون ور تر از سانفرانسیکو سفر نمی کنن؟ می تونم تا پنجاه تا ادامه بدم (مثل
دلایل لیلی شد!!!) اما
انقدر عصبانی ام که ترجیح می دم سکوت کنم.
مدت هاست که می
دونم سکوت به شدت علامت نارضایتیه و این نارضایتی یه روزی آتشفشانی می شه!!
No comments:
Post a Comment