تو فصل شش بافی،
بعد از اینکه ویلو بافی رو زنده کرده و
بافی یه جوریه و ما (و
ویلو!) فکر
می کنیم که ویلو بافی رو از یه بُعدِ جهنمی
برگردونده به زمین یه صحنه ای هست که بافی
به اسپایک اعتراف می کنه که فکر می کنه تو
بهشت بوده و جایی که بوده
"I
was happy. Wherever I was... I was happy... at peace. I knew that
everyone I cared about was all right. I knew it. Time... didn't mean
anything. Nothing had form. But I was still me, you know? And I was
warm. And I was loved. And I was finished. Complete. I - I don't
understand theology or dimensions, any of it really... but I think I
was in heaven."
امروز همه اش این جمله
تو ذهنمه. بهشت
باید چنین جایی باشه. جایی
که می دونی دوستات سالمن و شادی و کاملی.
به همین سادگی!
پ. ن.
یه پس نوشت دراز
درباره شخصیت های بافی نوشته بودم.
ولی اگر بافی دیده!
نباشین و یه روز
بخواین ببینین سریال رو لو می ده.
باوجود اینکه حقِ
نوشتن یه مطلب دراز درباره اسپایک و بافی
رو برا خودم حفظ می کنم مخصوصا الان که
دینا استرالیاست و دوست ترنسپرنت هنوز
بافی رو تا آخر ندیده و نمیشه درباره اش
باهاش حرف زد. به
هر حال شیفتگی من به خانم slayer
و آقای master
vampire و رابطه محشرشون
(فکر
نکنین حالا این دو تا رمانتیکِ قلب ترکونِ
ادوارد-بلاییِ
مبتذل اند ها! اینجل و بافی اون طوری اند!! Ewwww! Ew! Ew!Ew! اسپایک و بافی mortal enemy اند
همونطور که از اسمشون پیداست و البته بعدا
رابطه شون تغییر می کنه!)
باید یه جایی خودش
رو نشون بده!
No comments:
Post a Comment