یه دورانی بود که مینا
کلی بدش میومد بگیریش تو دستت!
به شدت وول می خورد
که در بره! اگر
می گرفتی اش قهر می کرد دیگه حرف نمی زد!
یه دورانی اومد که
مینا افتخار می داد هروقت دلش خواست بشینه
رو دستت یا سرت و اگر دلش خواست سخن
بپراکنه، اما تا می خواستی بهش دست بزنی
در می رفت! الان
مینا نه تنها عادت کرده هی بگیری بچلونیش!
نه فقط اگر تو دستت
باشه در حد سیسرون سخنرانی می کنه که گاهی
سرش رو هم میاره جلو که ماچش کنی!!!
مطمئنم یه روزی
یاد می گیره تلفن جواب بده، ای میل بزنه
و خرید های خونه رو انجام بده!
No comments:
Post a Comment