Sunday, 29 July 2012

آشنا، دلنشین، امن!




 
دنیای ادبیات دنیای قشنگیه. شاید پر از رنگین کمان نباشه، اما هیچوقت سیاه مطلق نیست. سیاهی به دلیلی وارد قصه می شه، به سمتی می برتش و خارج می شه. بعد از یه کوری بی دلیل، پایین رو نگاه می کنی و همه چیز سر جاشه. دنیاییه که دعوتت می کنه وارد قصه ها بشی و گاهی حتی سرنوشت شخصیت ها رو رقم بزنی. با قصه ها، جریان پیدا کنی. گریه کنی. بخندی. بزرگ بشی. تغییر کنی. قصه ها امن اند. کسی تو قصه دنبالت نمی گرده. دنیاییه که ساعت نداره. می تونی هر چقدر دلت می خواد بمونی، دورتر و دورتر از واقعیت سیاهی که دور و برت در جریانه. این روز ها به شدت برگشتم تو دنیای سحرانگیز ادبیات. ساعت های طولانی. کتاب پشت کتاب. جایی ام پشت دروازه های افسانه. در قلمرویی که سینما هنوز بهش نرسیده هرچند خیلی نزدیک شده. همین نزدیکی هام. در سرزمین عجایب. در لاپوتا. پشت کوه قاف. در سرزمین میانی. تو شندی هال. تو خانه کاغذی. تو هواِنِم. این روز ها کمتر می آم تو دنیای مجازی. گاه به گاه می رم تو دنیای واقعی. جای بهتری پیدا کردم و فعلا دلم می خواد همین جا بمونم. تو دنیای وهم انگیزِ لذتناک ادبیات!

جای خالی عقل!





An eye for an eye only makes the whole world blind.


                          Mohatma Gandi




مینا پشت پرده!




پ. ن. عنوان از عروسک پشت پرده صادق هدایت نازنین!



Happy and Glorious!

 
خداییش گوشه ای از تاریخ، ادبیات و فرهنگ انگلیس موند که انگلیسی ها تو گشایش المپیک (به قول مینا خوب کردم! خوب کردم! یه یه یه یه! دلم نمی خواد بنویسم افتتاحیه!!) بهش افتخار نکرده باشن؟ یه شاهکار از دنی بویل که از شکسپیر و چارلز دیکنز تا هری پاتر توش هست! (اگر یه روزی خدا نکرده این اتفاق تو کشور ما بیفته من یا از شدت هیجان به خاطر داشتن موارد افتخار انگیز در جا سکته می کنم یا گوله گوله با دل بریون (بله! آقا صادق!!! قرار ما چند ماه دیگه پرلاشز!!) اشک می ریزم! (آهِ حسرت!))  ولی واقعا وقتی دنیل کریگ می ره تو قصر، انتظار ملکه رو داشتین؟ 


خداییش انتظار یکی از زنان فتان عشوه گر جیمز باندی رو نداشتین؟ ملکه ۸۶ ساله ای که قبول می کنه با دنیل کریگ فیلم بازی کنه برا جهانیان، بامزه نیست؟ (و البته پرسیدن خودش پرید یا بدل بود؟ آخه دنیل کریگ حاضر بود خودش بپره که یه خانوم ۸۶ ساله، اونم اشرافی، اونم انگلیسی این کار رو بکنه؟ نه واقعا؟ دیگه ملکه است، نینجا که نیست!!!).اگه یه جاهایی وایستادین و گفتین وا؟ چه ربطی داشت. دنی بویل تقریبا به همه نکته ها جواب داده! مصاحبه اش هم هست رو اینترنت.

Angle's Share

 

Director: Ken Loach
Starring:
Paul Brannigan
John Henshaw
1h41, Britain, 2011

Prix de Jury Cannes 2012


رابی که سابقه داره و این بار باید بره زندان، به خاطر دوست دختر باردارش به ۳۰۰ ساعت خدمات اجتماعی محکوم میشه (community service به پارسی چی می شه؟). اونجا با یه گروه از آدم های مثل خودش برخورد می کنه که اولین کارشون اینه که زیر نظر هری یه خونه رو رنگ بزنن. با وجود اینکه دار و دسته خلافکاری که رابی قبلا باهاشون کار می کرده، دست از سرش بر نمی دارن و فامیل لئونی (مادر بچه!!) هیچ شانسی بهش نمی دن، هری بهش اعتماد می کنه. شبی که بچهه به دنیا میاد و عموهای لئونی رابی رو تو بیمارستان کتک می زنن، هری رابی رو می بره خونه اش و به مناسب تولد پسرش یه ویسکی قدیمی باز می کنه و معلوم میشه رابی که تا حالا ویسکی نخورده، حس بویایی خاصی داره و می تونه انواع ویسکی رو تشخیص بده
 یه روز که هری، رابی رو می بره به یکی از جلسه های wine tasting، رابی و دوستاش می شنون که یه بشکه جدید پیدا شده که خیلی نایابه و ویسکیه یه عالمه پوند ارزش داره. رابی و دوستای عجیبش تصمیم می گیرین مقداری از ویسکیه رو بدزدن و....

یه فیلم اجتماعی دیگه درباره طبقه پایین جامعه از کن لوچ که این بار دوز کمدی-سیاسی-اجتماعی اش انقدر اندازه هست که آدم نخواد وقتی از سینما بیرون میاد خودش رو بندازه جلو تریلی!! بدون شعار، بدون سمبولیسمِ گل درشتِ تو چشم زن و بدون حتی کوچکترینِ جانبداری. اگر دلمون برا رابی می سوزه و اینکه چرا پدر لئونی بهش اعتماد نمی کنه، لوچ قبل از اینکه فرصت کنیم پدره رو محکوم کنیم، پسری که رابی بدون دلیل و فقط چون به قول پلیس ها تا چشم هاش پر از کوکایین بوده تا حد مرگ کتک زده رو می بینیم. رویارویی ای که خود رابی رو هم به گریه می اندازه (محشره این پل برنیگن! این جواب دوست میانسال که تعجب کرده بود که من از برنیگن خوشم میاد.) 
ولی مثل همه فیلم های لوچ، فیلم به خوبی نشون می ده که اگر با آدم ها مثل حیوون رفتار کنی تبدیل به حیوون می شن و اگر بهشون عزت نفس بدی خصوصیات آدمانه شون ظهور می کنه! به جز اون، چهار شیشه ویسکی یک ملیون پوند؟ پولی که می تونه زندگی چند تا آدم رو از این رو به اون رو کنه! چنان که می کنه!

سهم فرشتگان یه اصطلاح شراب سازیه در اشاره به ۲ درصد الکلی که سالانه وقتی شراب هنوز تو بشکه است تبخیر می شه
رابی آخر فیلم وقتی یکی از دو شیشه ویسکی گرون قیمتی که دزدیدن رو برای هری می ذاره، براش می نویسه این سهم فرشتگانه. ممنونم که به من یه فرصت دادی. در یه سمبلیسم خیلی ظریف تر، سهم فرشتگان اشاره است به همون دو شیشه گرانقیمت باقیمونده (معادل همون دو درصد) که سهم رابی و سه تا دوستش می شه و فیلم بدون هیچ تاکیدی این آدم های طفلکی قربانی شرایط رو تبرئه می کنه. با اینکه داستان کم و بیش ناامیدانه به نظر می رسه، فیلم پر از کمدی هست. دیدنش توصیه می شود به شدت!


صحنه هایی که دوست داشتم:
فکر کن این همه فیلم ترسناک ببینی و هیچ تاثیری روت نداشته باشی و وقتی دو تا از چهار تا شیشه به خاطر خل بازی آلبرت شکست، از شدت تنش بپری هوا! وقتی مو بعدش با غصه می گه داستان زندگی من! همه دلشکستگی این آدم های ناامید رو حس می کنی. 


اینم گروه بامزه فیلم در کن که نه تنها با کیلت (دامن اسکاتلندی) اومدن تو مراسم، بلکه یه صحنه از فیلم رو هم بازسازی کردن!! همون رو که در بالا می بینید و  Can I add EW? Ew! Ew!!



 

مینا ۱۳۱

 


مینا!!
ـــــــــ

مینا!!!
ـــــــــ

مینا کجایی؟
ـــــــــ (یه کله سیاه از پشت ظرف خیار شور در میاد و برمی گرده پایین!!)

این مینا کجا رفت؟ تو گنجه است؟ نه!!
هی! هی!

پشت پاکت شیره؟ نه؟
نچ نچ!

بذار ببینم اینجاست؟ اِ!!! اینجاست!
نه! نه!! ها ها ها ها!

:(

 
هوا انقدر گرمه که بستنی آدم چکه نمی کنه، تصعید می شه یه دفه!

پ. ن. طبق گزارش هواشناسی هوا ۵ درجه از اون چیزی که باید باشه گرم تره!

Des choses honteuses!

 

Je pense beaucoup à toi ces jours-ci! À toi que je n'ai jamais rencontré! Je me trouve penser à toi tout le temps! Alors que d'ouvrir le frigo, je vois deux œufs: Je me dit je dois faire la course et soudainement tu es là, regardant; affamé; reprochant. Je marche sous la pluie. Pour moi; la pluie est toujours relaxant. Je sens le vent dans mes cheveux. Je me sens à l'aise, libre, contente et je te reconnais dans le coin. Tu es là! Derrière les barreaux! En attendant un future vague et souhaitant le changement. Je lis. Je lis d'être en mesure de t'oublier. Mais tu es caché entre les lignes. Tous que je lis me rappelle de toi. Je n'ai jamais eu honte d'être libre; de n'avoir pas faim; d'être tranquille; d'être en vie. Mais aujourd'hui, vivre en paix est honteux tant que tu vis en enfer. Je pense à toi et je ne peux rien faire!

:|

 
احمقانه است انسان در حالیکه نشسته جلوی تلویزیون و داره تیم راث نازنین رو تو Lie to Me نگاه می کنه و همزمان با قیچی بازی می کنه، همین جوری یهو جلوی موهاش رو کوتاه کنه؟ چرا توهین می کنی؟

Thursday, 26 July 2012

Painfully True!


The trouble with the world is that the stupid are so confident while the intelligent are full of doubt.
          
                                   Bertrand Russell

!@#$%^&*()(*&^%$#@#$%^&*(*&^%$#$%

 
طریقه مصرف این پست: اون آیکون یاهو که از خنده رو زمین غلت می زنه، اون که سبز می شه و بالا میاره و اون که قرمز می شه و دود از گوشاش بیرون می زنه رو جا بجا خودتون بخونین!

فرمودن که هر خانومی تا قبل از ۳۵ سالگی باید ۴ تا بچه به دنیا آورده باشه. (دوستان بشتابید! به شدت همه مون عقبیم!!) فرمودن در سال ۱۴۲۰ نسل ایرانی ها در خطر انقراض قرار خواهد گرفت! (آیکون رو برین!! این اروپایی ها پنجاه سال رشد جمعیتشون زیر صفره، هنوز چشم سفیدهای پررو منقرض نشدن! بعد ما با هشتاد میلیون جمعیت تا ۳۰ سال دیگه منقرض ایم! مرسی ریاضیات!!) فرمودند زن های ایرانی به دلیل اشاعه فرهنگ غرب از طریق ماهواره، دنبال تفریحن (الان یکی برا من تفریح رو تعریف کنه!). از سنگر مقدس آشپرخانه خارج شدن و تازه بچه دار هم نمی شن گیس بریده ها! (اگه گیسشون بریده نبود می دیم خواهران و برادران سر چهارراه ببرن!) فرمایش های بعدی رو ولش کنین. من الان یه سوال برام پیش اومده. الان که کفترهام دارن از هم جداسازی می شن، مهدکودک ها فتنه انگیز شدن و هرکس به هرکس سلام کنه کتک می خوره، اون وظیفهه اصولا چطور باید انجام بشه؟ یکی برای آقایان birds and the bees رو توضیح بده لطفا! قراره ایرانی ها گرده افشانی کنن؟ تقسیم میتوز انجام بدن؟ (اوووه! روش شلدنی! Awesome!!!) یا از جبرییل رسما تقاضا کنیم از بازنشستگی درآد!! یا از لک لک های عزیز یا پریان چمنزار درخواست کنیم کارشون رو گسترش بدن! یکی یه کتاب علوم سوم دبستان بده به آقایان لطفا! مثل اون قضیه تنظیم خانواده زوری تو دانشگاه بود که اینجانب به دلیل گفتن این الان به چه درد ما می خوره؟ خب ما باید مقادیری طریقه کار باشیم، بعد راه جلوگیری یاد بگیریم. این درس مثل اینه که شما به کسی که تا حالا سوار هواپیما نشده، تعمیر موتور یاد بدی( Ewwwwww! چقدر فرویدی شد مثالم!) از کلاس اخراج شدم و مجبور شدم از رییس گروه نامه ببرم که این ترم آخره. ببخشیدش. قول می ده به تنظیمات توجه نشون بده!! (همه چیز یه طرف، اینکه من برم پیش استاد جان که کم و بیش شوخی هم داشتیم و بگم دکتر! تنظیم خانواده ای ها گفتن منو می اندازن چون سر کلاس گوش نمی دم! من ترم بعد فقط خانواده تنظیم خواهم کرد!!! یه طرف! (تازه اصلا به روی خودم هم نیاوردم که قضیه از اونجا شروع شد که دوست زرد حوصله اش سر رفت تو راهرو منتظر من بمونه. اومد سر کلاس و از یکی از کاندوم ها به جای بادکنک استفاده کرد!! فکر کردم استاده نمی گه. ولی استاد جان بعد از اینکه با خانومه حرف زده بود کلا نمی تونست جلو خنده اش رو بگیره و معلوم بود که استاده هیچی نگفته! (سوووت!!!) )) دوم اینکه من الان غرور داره ازم تراوش می کنه که وظیفه من در برابر کشورم چیزی فراتر از گوسپندان برای گله نیست! (خوبه حالا مجبور نیستیم روزانه شیر بدیم یا از پوست و موهامون لباس درست کنن!) و تنها عضوی در ما که مورد توجه دولتمردان هست کیلومترها در جنوب مغزمون قرار گرفته. سوم آدم بعضیا رو می بینه و می گه خب چه ایرادی داره نسلمون منقرض شه حالا؟ این بهترین اتفاقیه که می تونه بیفته! چهارم، نه که الان همه خوشبختن و همه چیز پروانه ایه و بلبلان دارن می چهچند، بیاین چند میلیون بچه بیچاره فلک زده رو در این سعادت شریک کنیم! به قول بارنی قب Get your heads out of your asses!!!! پنجم، کسانی که سرنوشت ما دستشونه، چرا به شهری اون ور تر از سانفرانسیکو سفر نمی کنن؟ می تونم تا پنجاه تا ادامه بدم (مثل دلایل لیلی شد!!!) اما انقدر عصبانی ام که ترجیح می دم سکوت کنم. مدت هاست که می دونم سکوت به شدت علامت نارضایتیه و این نارضایتی یه روزی آتشفشانی می شه!!

The Dark Knight Rises!

                                                       
Director: Christopher Nolan
Starring:
Christian Bale
Michael Cane
Joseph Gordon Levitt
Anna Hathaway
Tom Hardy
Marion Cotillard
Gary Oldman
Morgan Freeman
2h45, USA, 2011
توجه: Major Spoilers ahead! نگین نگفتی!!! 
 
کریستوفر نولان یه بار دیگه تونسته کمی معنا به جلوه های ویژه و داستان سوپرهیرویی بتمن تزریق کنه! از اونجا که هم کارگردانه، هم نویسنده فیلمنامه و هم تهیه کننده میشه مسوول مستقیم این یکی شوالیه به حساب آوردش. داستان انصافا خوبه و مقداری از خوبی اش به خاطر اینه که به شدت روی آسیب پذیری بتمن متمرکز می شه.
بروس وین این بار هم از نظر جسمانی آسیب پذیره (اصلا اول فیلم با عصاست) و هم از نظر روانی. منتظره که بمیره و به همین دلیل به قول آلفرد می خواد که شکست بخوره. فیلم بیشتر از اینکه روایت پیروزی بتمن باشه حکایت اینه که چرا شکست نمی خوره. کریستین بیل خوبه! عالی نیست. مثل همیشه. (من طرفدار بیل نیستم. ایرادی داره آیا؟) فکر کنم همچنان بهترین نقشی که ازش دیدم تو ماندولین کپتن کورلی بوده (اصولا کسی اون فیلم رو حداقل به خاطر بیل یادش نمیاد.) به هر حال به خاطر اون رژیم وحشتناکش که آنورکسیکش کرده بود و به خاطر آناتومی صورتش آسیب پذیریش باورپذیر شده. من کلا این تم فیلم رو دوست داشتم که برای اینکه بتونی زندگی کنی باید از مرگ بترسی.

بِین یه archenemy محشر از آب درومده. انگار نولان می دونسته که هیچکس نمی تونه با جوکرِِ هیت لجر مقابله کنه. آدم بده فعلی، آدم ساده ایه. اتفاقا اهدافش هم کلی بشردوستانه است. یه جاهایی از فیلم مردم رو هم با خودش همراه می کنه. تاکید می کنه که می خواد همه چیز دست مردم باشه و به نظرش باید همه چیز رو خراب کرد و از اول ساخت. گاتم به جایی رسیده که باید خراب بشه تا بشه همه چیز رو از اول شروع کرد. و اون بمب اتمی! بِین هست که درجه دستگاه رو عوض می کنه و به جای تولید انرژی، بمب می سازه. هزینه این نظریه همه چیز برای مردم، جون مردمه! آشنا نیست این فلسفه؟ جذابیت بِین اینه که به باهوشی و مجهزی آدم بدها نیست. کارهایی که می کنه و حمله هاش ساده است. اما به کاری که داره می کنه تا حد مرگ اعتقاد داره و همین خطرناکش می کنه.
 تام هاردی از پس یه نقش وحشتناک براومده. صورتش با ماسک نیمه پوشیده است. صداش با ماسک عوض شده و هیچ وسیله ای جز بدنش برای بازی نداشته. انصافا بدویت هراسناکی که بِین داده حرف نداره و اون یه قطره اشکی که تو مونولوگ میرندا می ریزه به شدت به چشم میاد!

چیزی که خیلی تو فیلم دوست دارم اینه که ایده آلیسم معمولا منجر به آنارشی می شه. مخصوصا اگر به چیزی یا کسی به شدت اعتقاد داشته باشی و بعد ببینی اونی نیست که فکر می کردی. یوتوپیا رو نمیشه با نابود کردن به وجود آورد. دوباره همه چیز همون طور پیش میره و اوضاع میشه همون که بود. هیچ قهرمانی هم بدون ایراد نیست. فکر کنم فیلم از این جنبه کاملا ضد سوپرهیرویی عمل کرده.

گری اولدمن همچنان خوبه. یادم نمیاد گری اولدمن رو تو یه نقش کاملا منفی یا کاملا مثبت ندیدم. همیشه تو طیف خاکستریه
 
بخش بزرگی از انرژی فیلم از جوزف گوردن-لویت میاد. شخصیتش هم به خوبی تعریف شده و جای خالی بتمن رو به خوبی پر می کنه و واقعا انتخاب معرکه ای برای رابین هست
 
ان هاتاوی بامزه است. از کت ومن هایی که یاد آدم بمونه نیست. اما بامزه است. بعد هم فکر کنم برا اولین بار بتمن و کت ومن به پایان خوش رسیدن!! البته احتمالا تو فیلم بعد از هم جدا می شن.

مقیون کوتیَق جای زیادی نداشته. اما از اونجایی که همیشه حضورش به چشم میاد، نمیشه راحت ازش گذشت. راستی نولان اولین کسی بود که شروع کرد به مقیون کوتیَق نقش منفی دادن. Inception رو یادتون هست؟ این نقش رو  هم ۲ ماه بعد از تولد پسرش بازی کرد! و مرسی انرژی!

و مایکل کین!!! اگر فکر می کنین تو یه فیلم با این همه بازیگر نمیشه درخشید، مایکل کین رو ببینید. الان اولین چیزی که از این فیلم به ذهن من میاد الفرده، نه بروس وین!! و الفرد کمتر از ۱۰ دقیقه رو پرده است! و البته مورگان فریمن نازنین، با حضور همیشه دلنشینش!

بریم سراغ حواشی:
تو ۲ ثانیه ای که از پشت مقیون کوتیق رو می بینیم زخم پشتش معلومه. زیاد لازم نیست آدم منتظره آخر فیلم بشه که به میرندا شک کنه. حالا آقای بتمن کجا رو نیگا می کرده، معلوم نیست! به اضافه اینکه کلیشه دختر خوبه، بده و دختر بده خوبه دیگه زیادی نخ نما شده! یک کلیشه ام که مخصوص فیلم های سوپرهیرویی هست: اونی که اول با پسره رابطه داره، دختر بده داستانه!! True Story! 
تنش فیلم خیلی زیاده. این قضیه بمب اتمی هم به شدت رو اعصاب بود. مخصوصا که طرفداران بِین خیلی شبیه اند به.... یا من حساس شدم به ویرانی. نچ!!! اولی درسته!

من داشتم کم کم شک می کردم که جوزف گوردن-لویت چقدر نقشش زیاده و آیا قراره برا فیلم بعد بمونه که یه خانومه ته فیلم بهش گفت چرا از اسم خودت استفاده نمی کنی؟ خیلی قشنگه که؟ رابین!! و بله! جوزف گوردن-لویت رابین خواهد بود! (حتی اگر نولان کارگردانی اش نکنه، استودیو به راهش ادامه خواهد داد!!!)


همه فیلم ها تا حالا خوب بودن ولی واقعا دلم می خواد هرچه زودتر بتمن تموم شه و نولان برگرده سر فیلم هایی مثل Memento و Insomnia! خیلی با استعدادتر از اینه تو فیلم های تجاری بمونه! بتمن هم با همه عظمتش اشتباه داره (یه سر بزنین به IMDB!) و این برا کسی که  رو Memento تو ۲۶ روز و برعکس فیلمبرداری می کنه و به احدی اجازه نمی ده که فیلمنامه رو خطی کنه ( و خداییش Mementoاشتباه نداره! من دیگه الان ۶ بار کامل دیدمش! ) فاجعه است و این به آن معنا نمی باشد که اگه نولان یه بتمن دیگه بسازه من نمی رم ببینم!

;)

 
  • تو چطور دی وی دی آمریکایی گرفتی؟ تو اروپا که نمی شه نمایشش داد!!
  • خب region اش رو عوض می کنیم!
  • چند بار بیشتر نمیشه عوضش کرد! اگر طرف عوضش کرده بود چی؟
  • ۵ بار!
  • ریسکیه!
  • می دونم! مجبور بودم! نوش نبود! تازه اگر هم بود باید کلی پول بالاش می دادم! بعد هم تو واقعا فکر می کنی یه آمریکایی متوسط برمی داره region دی وی دی رو عوض می کنه؟ نه واقعا؟
  • |:

:D

 
شاگردم قرار بود بیاد ایستگاه دنبال من. و واییییییی! یکی از ماشیناشون یه وسپای کروکی (وسپا!! کروکی!!) 

 سی چهل ساله است!!! از مینی ماینر هم کوچیکتره! Awesome!  سال ها روش کار کرده بود تا راه بیفته. برای عروسی اش هم سوار همین ماشین نیم وجبی شده بود. یعنی عاشقش شدم ها!! نیم ساعت داشتم قربون صدقه اش می رفتم. 


پ. ن. عکس ها از گوگل هست. اما ماشینِ شاگرد دقیقا همینه. همین رنگ حتی. فقط سقف رو کروکی کنین!!
 

:|

 
آدم چرا باید یه لباس سه کیلومتری بپوشه با کفش های ۳۰ سانتی بعد بره وسط چهار راه وایسه؟ بعد در همون حال باد هم خواهد وزید و همه اینا چه ربطی داره به عطر آیا؟ بعد اگر در این حال ماشین بخواد رد شه خانمه با اون کفش ها و اون لباس چند ساعت طول می کشه که بجهه اون ور؟ این آگهی سازان می اندیشند اصلا؟


Tuesday, 24 July 2012

:D

Hell is full of musical amateurs.

                      George Bernard Shaw 

:)



From:  http://www.sharingmachine.com/index.php?ref=hdr&item=136

:|

 
مدت هاست یه شایعه تایید نشده ای بین دوستای من هست که کافیه من از یکی خوشم بیاد که طرف کاندیدای جایزه بشه. این هم کاملا شانسیه ها! یعنی بشین باهاشون بحث کن که عزیزم! دوست جان! من عاشق بهترین ها می شم معمولا! خوب طرف با استعداده! کارش خوبه! به من چه؟ قانع نمی شن که نمی شن! یعنی خرافاتی شدن ها! این از جشنواره تاتر فجر شروع می شه (فیلم نه! من معمولا برنده ها رو حدس می زنم اما دوستشون ندارم!) تا امی و اسکار! چند سال پیش وقتی من نیل رو بازکشف!! کردم و دل و دین از کف دادم!!! نیل سه تا امی کاندید شد که تو تاریخ امی بی سابقه بود. یه کمی مونده بود به مراسم که من به شدت از جیم پارسنز (واقعا کی می تونه در برابر شلدن مقاومت کنه؟) خوشم اومد و دوستم می خواست منو زنده زنده بسوزونه چون جیم پارسنز تو یکی از شاخه ها رقیب نیل بود و دوست جان مطمئن بود چون من از پارسنز خوشم اومده نیل این شاخه رو می بازه! (من الان دارم چشمام رو می چرخونم! تصور کنین لطفا!) بعد از مراسم که نیل دو تا امی برد و امی سوم رسید به جیم، یک تلفن از یک دوست عصبانیِ جیغِ هفت رنگ زن! که یه جورایی عقیده داشت من مسیر تاریخ امی رو عوض کردم و باعث شدم این اتفاق تاریخی که یه نفر سه تا امی همزمان بگیره، صورت نگیره! (دوباره چشم ها رو برین!!!) کلی پارسال پیرارسال تهدید شدم که جرات دارم از یکی از رقبای مایکل سی. هال خوشم بیاد که خونم واجب می شه! و امسال... بندیکت کامبربچ، مارتین فریمن و کلا شرلوک همه کاندیدن!! من برم دنبال یک عدد سوراخ مناسب برای قایم شدن!

پ. ن. بله! من و دوستام در بعضی موارد استعداد بستنی چکه کنی عجیبی از خود نمایان می کنیم!

می ریم تو صدف!!

 

یکی نیست به من بگه دختر جان! تو که می دونی پوستت با کمترین فشاری شکنجه ای!!! (این الان قید جمله است!) کبود می شه چرا شلوار کوتاه می پوشی می ری دوچرخه سواری؟ (من الان می تونم برم پزشکی قانونی طول درمان بگیرم با این کبودی ها!!! کسی نمی خواد شوهرش رو بندازه زندان؟ می تونیم دیه اش رو با هم تقسیم کنیم!) به دلیل کبودی مفرط به خاطر یه ضربه در حد پر کاه تا اطلاع ثانوی از پوشیدن هرگونه دامن، شلوار کوتاه و پیراهن معذوریم!

پ. ن. یاد سارا میشل گلر افتادم وقتی اعلام کرد سال دیگه برا سریال قرارداد نمی بنده و دلیلش هم این بود که من ۷ ساله دامن نپوشیدم. البته طفلک همه اش باید با پسرای سه برابر خودش می جنگید تو سریال! بازم یادمه همیشه مرسترز رو اذیت می کرد که تا جیمز فرق بین تاتر و تلویزیون رو یاد بگیره، منو سه بار فرستاد بیمارستان!!! بله، همچنان بافی و اسپایک! اینجا رو می خونین باید با obsession های من کنار بیاین! True story!

Laundry Day

 

یادتونه اون قسمت رو که مانیکا عصبانی بود چون چندلر می دونست روزی که مانیکا لباس ها رو می بره برا شستن، panty های مادربزرگی تنشه که بعد تبدیل شد به اون شرط بندی کی کی رو بهتر می شناسه و مانیکا و ریچل آپارتمان شون رو به جویی و چندلر باختن..... ….. …... چی داشتم می گفتم؟ آهان! منم یه بلوز دارم که وقتی می پوشمش یعنی هیچ لباس تمیزی باقی نمونده و دارم می رم لباسشویی!!

پ. ن. عنوان از داکتر هوریبل نازنین!!!

Monday, 23 July 2012

Starbuck

 
            
By Ken Scott
Starring: Patrick Huard
Julie Le Breton
1h49, Quebec, 2011
 
دیوید وسنیَک که از اون آدم های بامزه و مسوولیت ناپذیره که می فهمه دوست دخترش بارداره و قبل از اینکه خبر رو کاملا هضم کنه، یه آقای وکیل از طرف یه بانک اسپرم میاد سراغش و بهش خبر می ده که بچه های بیولوژیکش می خوان بشناسنش. دیوید تبصره ناشناس موندن اهداکننده اسپرم رو پیش می کشه و آقاهه میگه این یه مورد خاصه. از اونجا که اسپرم ایشون کیفیتش بالا بوده (motility-five بارنی رو برین!) الان ۵۳۳ تا بچه بیولوژیک داره که ۱۲۴ تاشون با اصرار می خوان پدرشون رو بشناسن و از بانک اسپرم مذکور که اطلاعات رو مخفی نگه داشته، شکایت کردن! دیوید بالاخره وسوسه می شه بچه هایی که پرونده شون رو بانکه براش فرستاده رو ببینه! و موقعیت های کمدی/ احساسی همین طور قلپی میاد تو فیلم!
فیلم به شدت خوشاینده. یه کمدی ملایم که حد خودش رو می شناسه و از دور و بر ابتذال هم نمی شه هرچند موضوعش به شدت می تونه مبتذل پرداخت بشه. دید فیلم به پدر بیولوژیک بودن یا واقعا پدر بودن به شدت جذابه و تفاوت بچه ها و خصوصیت های هر کدوم (که انصافا هر کدوم شخصیت پرداخت شده جذابی دارن!!) مواجه های دیوید رو به شدت جذاب می کنه!


صحنه هایی که دوست داشتم:
وقتی بچه ها که در دادگاه شکست می خورن و همه انتظار دارن که کلی بد و بیراه نثار پدرشون کنن، می گن که ما فقط می خوایم پدرمون بدونه که ما منحرف نمی دونیمش بلکه آدمی رو می بینیم که به آدم های مختلفی شور زندگی داده. 

حضور تقریبا همه بچه ها برای تولد دختر کوچولوی آخری که ۵۳۳ تا خواهر و برادر مختلف داره!

تونی با اون قیافه مرلین مانسنی، تاثیری که می ذاره و موشی که هدیه می ده!

وکیل بامزه فیلم!            

و خیلی صحنه های دیگه!!

همین جوری:

انقدر تو فیلم ها و سریال ها از قدرت باروی ایتالیایی ها تقدیر و تشکر به عمل میاد که آدم فکر می کنه مثلا تو بانک، اسپرم ها رو درجه بندی می کنن. مثلا درجه یک: Made in Italy! 

اگر لحظه ای فکر می کنین، آدم با فرانسه دونستن می تونه لهجه کبکی رو بفهمه به شدت در اشتباهین! فیلم تو فرانسه با زیرنویس فرانسه پخش شده! یعنی مثل پارسی ماست که مخلوطی از پارسی، عربی، ترکی، فرانسه و انگلیسیه! پره از اصطلاحات منقرض فرانسوی، کلمه های انگلیسی، اونوقت با یه لهجه غریب!

فیلم کلی جایزه تماشاگران گرفته! تضمینی لذت بخشه!

من الان دلم بالای پونصد خواهر-برادر می خواد!!! 

Adieu Berthe ou l'enterrement de mémé

 
                           
De Bruno Podalydès
Avec
Denis Podalydès
Valérie Lemercier
Isabelle Candelier
1h40, France, 2011


به یه آقای میانسال خبر می دن که مادربزرگش فوت شده. مراسم خاکسپاری و شناختن مادربزرگه و البته ماجراهای آقاهه که بین خانومش و دوست دخترش نمی دونه بالاخره کدومو بیشتر دوست داره، بخش اصلی فیلمه.
یه کمدی معرکه با یه کم احساسات، یه ذره شعبده بازی، استفاده محشر از اس. ام. اس. ، مقادیری هجو رسم و رسوم خاکسپاری (من اینجاهاش کلی یاد بوی کافور، عطر یاس افتاده بودم!). از اون کمدی ها که همه چیزش به اندازه است؛ خنده یه کمی، تراژدی یه قاشق، تفکر به میزان لازم!

صحنه هایی که دوست داشتم:
تابوت ها و بازی نور محشری که یه کمدی ناب ایجاد می کنه.

 

گلی که آخر می رسه دست ژولی.

The Dynamiter

 
                  
Director: Matt Gordon
Starring: Casey Brown
William Ruffin
1h13, 2010, USA
Prix de Jury Deauville 2012



شگفت زده شدم. اصلا انتظارش رو نداشتم. یه فیلم به شدت واقعی بر اساس زندگی بچه هایی که مجبور می شن زودتر از موعد بزرگ شن. دیگه نه می تونن از بچگی ای که نگذروندن دست بکشن و نه می تونن به شکل طبیعی برسن به بزرگسالی. این آدم ها رو می شناسم
 آدم هایی که انقدر زندگی بهشون سخت گرفته که از همه خشمگین ان. می خوان همه رو له کنن و انتقام بگیرن. اما اگر کسی ببینتشون و بهشون یه شانس بده، انقدر قدر این فرصت رو می دونن که زندگی شون رو عوض کنن و برعکس وقتی آدما نمی فهمن که وقتی کسی گشنه است نمی شه ازش انتظار مثلا آداب معاشرت داشت و تحقیرشون می کنن، داغون می شن.

رابی یکی از این بچه هاست با مادربزرگی که حتی نمی تونه حرف بزنه، مادری که گذاشته رفته و یه برادر کوچکتر! لوکاس برادر بزرگتر هم از راه می رسه و به جای کمک، سربار رابی می شه. فیلم چیزی رو sugar-coated نمی کنه. موقعیت تلخه. هیچ امید سانتیمالی هم به درست شدن معجزه ای اوضاع نیست. رابی باید با این واقعیت که از پس همه چیز بر نمیاد رو به رو بشه، حتی اگر یه شغل تابستونی پیدا کنه.

صحنه های محشر:
لانگ شاتِ رابی بعد از اینکه لوکاس رو لو داده که می ره تو نیشکرهایی بلند زانو می زنه و در حالیکه از دور صدای ماشین های پلیس میاد، ضجه می زنه.

نگاه مخفیانه رابی به برادر کوچکترش وقتی داره با خانواده ای که می خوان سرپرستی اش رو به عهده بگیرن حرف می زنه.

نامه آخری که رابی برای معلمش -کسی که در نهایت مددکارهای اجتماعی رو می فرسته خونه رابی- می نویسه:

«کوچتر که بودم رویاهایی داشتم. شاید کوچکتر از رویاهای دیگران: خانه ای با فس و مادر و لوکاس. خانه را من می خریدم. رییس بودم. خانه کوچکتر و کوچکتر شد. امروز چشم هایم را می بندم و چیزی نمی بینم. » (حافظه ای نوشتم. اصلش رو شبکه نبود!)