و حاشیه ها....
من فهمیدم که به شدت
مانیکا می شم در این موارد!
یعنی اون شکلی که
مانیکا تو عروسی فیبی پدر همه رو در می
آورد که meet me at ten hundred
o'clock! اون شکلی!
ما دفتر استاد شکسپیری
اصیل رو از قهوه، قند، قاشق (چرا
همه اش با قاف شروع می شه؟)
و هر چی دستمون
اومد غارت کردیم! یعنی
خوبه استاد شکسپیری دوست صمیمی استاد
جونه!
بهمون گفته بودن در
دفترها رو قفل کنیم. برای
همین کلمانس کلید دار بود.
بعد کلید رو جا
گذاشت، افتاد دست من! این
مدلی که
Got
the keys?
Got
the keys!
Does
anyone of you has the keyyyyyysssssssss?
بعد من به سیموئه گفتم
بره آب جوش بیاره یا یه چنین چیزی کلید
افتاد دست سیموئه و همه توافق کردن که
دستش بمونه! و
اینجوری شد که ملقب شد به holder
of the key و هی اذیتش
کردیم که Oh Hail Thee the Great Holder of the Key!
این استاد انگلیسی ها
گیر داده بودن فرانسه شون رو تقویت کنن و
هی با فلاکت فرانسه حرف می زدن.
منم این وسط فرانسه
بر خورده بودم!
اون وسط من یکی دو بار
به گوشم خورد یکی به فارسی منو صدا می زنه.
فکر کردم اشتباه
می کنم. بعد
وقتی داشتیم قهوه می دادیم دوباره این
اتفاق افتاد و منم برگشتم کفتم بله و
واییی! ما
شنیده بودیم یکی از دکتراها ایرانیه و
… خب آدم در این مواقع سوال می کنه دخترای
خوب!
می خواستیم مطمئن شیم
که سخنرانی تموم شده که وسط جلسه مثل جانور
نریم تو. پشت
در وایستاده بودیم با یه گوش چسبونده به
در و the love of a woman and her door!
(اگه گفتین؟ اگه
گفتین؟ اگه گفتین فرندزهالیک ها؟)
نزدیک های آخر کنفرانس،
ما زودتر اومده بیرون که جمع و جور کنیم.
یه دور اومدیم
بیرون، همه جیباشون رو گشتن، کلید نبود.
یادمون افتاد کلید
رو دادیم به استاد جون!
فرانچسکو رفت کلید
رو بگیره! در
ضمن استاد جون داشت حرف می زد ها!
همون جوری اونجا
ننشسته بود! برگشت.
دیدیم کلید اون
یکی دفتر رو گرفته. یه
خورده وایستادیم. دیدیم
راه نداره. رفت
کلید این یکی دفتر رو گرفت.
حالا بگذریم که
ژولین در حال غش و ضعف پشت سرش اومده بیرون.
می گیم چی شده.
میگه فرانچسکو می
خواسته حرف استاد جون رو قطع نکنه، کلی
پانتومیم بازی کرده. آخرش
هم همه جلسه رو بهم زده.
هول هم شده، کلید
از دستش پرت شده و کمونه کرده تو صورت یکی
از سخنران ها! حالا
رفتیم تو. دیدیم
نصف وسایل باید منتقل بشه به دفتر قبلی
و.... فرانچسکو
کلید رو به استاد جون پس داده بود.
یه کم جمع و جور
کردیم. دیدیم
نمیشه. فرانچسکو
هم در حال انفجار رفت اون یکی کلید رو هم
بگیره. هیچکس
هم این وظیفه خطیر رو به عهده نمی گرفت و
همه می گفتن You are the holder of
the key! و دوباره رفت
تو و کلید اون یکی دفتر رو گرفت!
یعنی نزدیک بود
بهمون بگن شما لطف کنین جمع و جور نکنین،
بی زحمت!
گروه موفق شد توجه همه
رو به اون یکی میز جلب کنه.
یعنی دسرهایی رو
که دوست داشتیم برا خودمون برداشتیم.
به همین راحتی!
من چند بار جواب دادم
که من دو بار بیشتر کتاب رو نخوندم و با
یه بار خوندن هم همه کارهایی رو که کردم،
می شد کرد، فقط نیاز به یه مغز متفکر و
عمیق داره!!
آخر جلسه نمی دونستیم
با خوراکی هایی که زیاد اومده بود چه کنیم،
چیدیمشون دم در! و
کلی مورد تقدیر قرار گرفتیم!
به قول بی بی بستنی
چکه کن بیگم (مادر
سبک قلمبیعنانگاری!!)
نیاز نامادری
اختراع است! (ربطش
رو تو سبک امامیسم به پایه گذاری نامبرده
(بله
ایشون وقتی برا دمب ماهی!
تئوری صادر نمی
کنن، سبک پایه می ذارن!))
و هنوز هست!
اما من به شدت با
ADD حادم
مقابله کردم تا همین جا رو نوشتم!
بقیه اش رو همین
طور یهو! قطع
می کنیم!
No comments:
Post a Comment