Thursday, 16 February 2012

:|

 
داشتم می گفتم ما اینجا یه پسر داریم و پنج تا دختر و... قبل از اینکه حرفم تموم بشه آرتور بدون اینکه منو نگاه کنه جوری که همه بشنون گفت شما اینجا یه پسر داشتین! از یه طرف خنده ام گرفته بود چه جور، بچه هام که غش کردن و از طرف دیگه یاد دوست روانپزشکم افتاده بودم که یه بار که من کلی غر زدم که این موجودات از همکار گرفته تا شاگرد و همکلاسی، چرا انقدر با من کل کل می کنن، من کاری بهشون ندارم! یه مدت منو زیر نظر گرفت. بعد تحلیل کرد که من اصولا با موجودات مقابله می کنم و به شکلی سمبلیک! Castrated اشون می کنم (خب واژه نامه رو برا همین روزا گذاشتن! همه چیزو باید گفت؟ اِ؟ ) و ناخودآگاه ملت می رن تو لاک دفاعی و پشت هجده قدم و چه می کنه این بازیکن! معلوم نیست..... (can we take the class outside? Can we draw boobs on the chalkboard؟). جات خالی دوست سفید سفید! من این بلا رو سر پسربچه ها هم می تونم بیارم انگار!!

No comments:

Post a Comment