از جذابیت با بچه ها کار کردن
اینه که هرگز هیچ دو روزی مثل هم نیست!
یعنی هر روز می تونن یه مساله
کوچیک رو به آخر زمون تبدیل کنن!!! آدم
تو یه وضعیت بین دق کردن/ خندیدن
گیر می کنه! امروز وسط یه
فاجعه آسمونی که من داشتم داد می زدم که
چرا انقدر شلوغ می کنین؟ لیو و الینا به
ترتیب و ترجیع بند هر جیغ من می گفتن ولی
من دختر/ پسر خوبی بودم؟
و شکمه و مک دسی به ترتیب می گفتن تقصیر
من نبود! یعنی مدلش اینجوری
بود:
جیغغغغغغغغغغغغغغغ!
ولی من پسر/ دختر
خوبی بودم؟
تقصیر من نبود. تقصیر
مک دسی/ شکمه بود!
جیغغغغغغغغغغغغغغغ!
ولی من پسر/ دختر
خوبی بودم؟
تقصیر من نبود. تقصیر
مک دسی/ شکمه بود!
جیغغغغغغغغغغغغغغغ!
ولی من پسر/ دختر
خوبی بودم؟
تقصیر من نبود. تقصیر
مک دسی/ شکمه بود!
پ. ن. انتظار تابلوی مانش رو داشتین؟ پست درباره بچه هاست خب آخه!
No comments:
Post a Comment