بچه ها این نوشته جذابه (هرچند من با همه اش موافق نیستم!)
و در کمال وحشت، من این علائم رو نه تنها
تو خانم های خانه دار که تو دوستای همسن
خودم که کار هم می کردن و خیلی هم به قول
بارنی mushy gushy (پست
جدیه که باشه! منظورم
رمانتیک در حد حال به هم زنش هست و هیچ
واکنش بهتری برای بیانش ندارم، جز واکنش
های بارنی!!!) و
رمانتیک ازدواج کردن هم دیدم.
لینک رو می گذارم.
مطلب رو هم کپی می
کنم. خوندنش
با خودتون بی زحمت!
http://radiokoocheh.com/article/149438
«زنانگی در آشپزخانه»
نعیمه دوستدار/ رادیو کوچه
راز زنانهی امروز را از قلم یک نویسندهی آمریکایی، «بتی فریدن»، فاش میکنیم که به رمز و رازهای زنانگی زنان خانهدار میپردازد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
به تدریج متوجه شدم مشکلی که عنوانی ندارد، مشکل تعداد زیادی
از زنان در سراسر آمریکاست. در مقام یک روزنامهنگار، اغلب با زنان
دربارهی مشکلات بچهداری، ازدواج، خانهداری یا جامعهشان مصاحبه
میکردم. اما پس از مدتی متوجه علایم آشکار این مشکل شدم. گاه معضل را نه
در مقام یک خبرنگار بلکه به عنوان یک خانهدار احساس میکردم، زیرا همزمان
از سه بچهام هم نگهداری میکردم. زمزمههای این مشکل را در
خوابگاههای دانشگاهی و بخشهای نیمهخصوصی بیمارستانها، در جلسات
اولیای مدارس و ناهارهای گروه زنان رایدهنده، در کوکتل پارتیهای گوناگون،
در ایستگاههای قطار در انتظار ترن و در استراق سمعهای چپ و راست
میشنیدم. واژگان خودمانیای که در یک بعد از ظهر آرام در زمانی که بچهها
مدرسه بودند از زنان دیگر شنیدم یا شبهای ساکتی که شوهرها تا دیرهنگام
کار میکردند، تصور میکنم من نخست به عنوان یک زن آن را فهمیدم، بسیار
پیش از آن که جنبههای عظیم روانی، اجتماعی آنها را در بیابم.
دقیقن این معضل بینام چه بود؟ زنان به هنگام بیان آن از چه
کلماتی استفاده میکردند؟ گاه زنی میگفت: «احساس میکنم خالی هستم،
ناقصم.» یا میگفت: «حس میکنم که وجود ندارم.» گاهی این احساس را با
بالا انداختن چند قرص مسکن بیان میکرد. گاه تصور میکرد که مشکل از
شوهرش است یا کودکانش، یا باید خانهاش را تغییر دکوراسیون بدهد، یا به
منطقهی بهتری نقل مکان کند، یا رابطهی عاشقانهای پیدا کند، یا حتا
فرزند دیگری به دنیا بیاورد. زمانی به دکتر مراجعه میکرد با علایمی که
قادر به بیان آنها نبود: «احساس خستگی، چنان از دست بچهها عصبانی میشوم
که خودم به وحشت میافتم، بدون هیچ دلیل بهخصوصی میخواهم گریه کنم.»
دکتری آن را نشانگان زنان خانهدار مینامید. دکتر خانوادگی
دیگری میگفت: « زنان بسیاری به من مراجعه میکنند و از تاولهای خونریز
روی دستشان شکایت میکنند که من آن را زخم زنان خانهدار نامیدهام.
اخیرن هم زیاد به آن برخوردهام. زنان جوانی با چهار، پنج یا شش فرزند که
خود را در ظرفشویی آشپزخانه پنهان میکنند. اما حساسیت به مایع ظرفشویی
نیست و با کورتیزون هم معالجه نمیشود،»
زنان زیادی این صدای ناراضی را در وجود خود خفه میکنند زیرا
با تصویر زیبای زنانگیای که متخصصان به وجود آوردهاند، مغایرت پیدا
میکند. در حقیقت، من فکر میکنم که این نخستین سر نخ رسیدن به این
معماست: «مشکل را با اصطلاحات عمومیپذیرفته شدهای که دانشمندان توسط آن
به مطالعهی زنان پرداختهاند، پزشکان آنان را مداوا کردهاند، مشاوران
راهنمایی کردهاند و نویسندگان دربارهی آنان نوشتهاند، نمیتوان درک
کرد.» زنانی که از این مشکل رنج میبرند، تمام عمرشان در پی خشنودی زنانه
بودهاند. این زنان، زنان شاغل نیستند (زنان شاغل احتمالن مشکلات دیگری
دارند)، اینان زنانی هستند که بزرگترین رویایشان در زندگی، ازدواج و تشکیل
خانواده بوده است. برای زنان سالمندتر، این دختران طبقهی متوسط آمریکا،
رویای دیگری نمیتوانست وجود داشته باشد. آنها که در 40 و 50سالگی هستند و
زمانی رویاهای دیگری داشتهاند، آنها را رها کردهاند و با اشتیاق، خود
را وقف زندگی خانوادگی کردهاند. برای جوانترها، نوعروسان و مادران جوان،
این تنها رویای موجود بوده. اینان همان زنانی هستند که دبیرستان و دانشگاه
را برای ازدواج کردن رها کردند، یا با اشتغال به کاری که مورد علاقهشان
نبوده وقت میگذراندند تا ازدواج کنند. این زنان بسیار زنانه هستند، ولی
با وجود این از این معضل رنج میبرند.
من تصور میکنم که این مشکل تا زمانی که رمز و راز زناگی
همچون حجابی نقش توخالی زن خانهدار را بپوشاند و دختران را تشویق کند که
با روش زندگی غیر واقعی، رشد خود را ندیده بگیرند و متعهد نشوند، حل
نمیشود. چرا وقت آن فرا نرسیده که با به هم ریختن الگوی این زیبایان خفته،
به آنان حالی کنیم که رشد کنند و زندگی خودشان را شخصن اداره کنند. دیگر
نه شاهزادهی اسبسوار به اندازهی کافی وجود دارد و نه روانپزشک که
این الگو را در هم بشکند. این کار در وهلهی اول وظیفهی اجتماع است و در
نهایت، مسوولیت هر زن به تنهایی است. زیرا قدرت زنها نیست که اشکال دارد،
بلکه ضعف و وابستگی انفعالآمیز و کودکانهی آنها و عدم بلوغشان است که
با زنانگی اشتباه میشود. جامعه، پسرها را مجبور میکند که تا حد امکان
رشد کنند، دردهای رشد را تحمل کنند، برای کارکردن تحصیل کنند و پیش بروند.
چرا دخترها مجبور به رشد کردن نمیشوند تا خویشتن خود را بیابند و به
انتخابی دشوار و غیر ضروری میان دو گزینهی همسنگ پایان دهند، انتخاب
اشتباه میان زن بودن و انسان بودن را که در رمز و راز زنانگی، تلویحن به آن
اشاره میشود.
No comments:
Post a Comment