خب این فقط ماجرای منه!
داغ هم هست. من
با یکی از موسسه های اینجا کار می کنم.
یه کلاس بیشتر ندارم. ۶
جلسه ۸ ساعته تو یه شهر دیگه! برا
کپی و استفاده از منبع ها باید رفت مرکز
اصلی که اینجاست! روزی
اولی که خانم accueil منو
دید، برا جلسه رفته بودم. اما
چون رییس confirm نکرده بود،
شک داشتم جلسه امروزه یا فردا به خانم
accueil گفتم، اونم گفت سالن
رزرو نشده و نمی دونه. منم
خوشحال و شاد و خندان اومدم برگردم کتابخونه
که رفتم تو رییس که داشت از در میومد تو و
معلوم شد جلسه همون ساعته.
هفته بعد رفتم کپی بگیرم. کلید
اتاق کتاب ها رو از خانم accueil گرفتم،
کتابا رو برداشتم، درو قفل کردم . کلید
رو پس دادم! بعد رفتم اتاق
کپی، دیدم در قفله! رفتم
به خانم accueil گفتم میشه
کلید کپی رو بدین؟ معلوم شد کلید کپی با
اتاق کتابا یکیه! خب این
مرحله انجام شد. کلید تحویل
شد، کتابا رو گذاشتم سر جاشون و رفتم سی
دی هامو بردارم! و بله در
قفل بود. با یه لبخند گربه
چشایری خانم accueil حرص بده
رفتم سراغش که ببخشید کلید اتاق صوتی
لطفا!!! خانومه مونده بود
بخنده یا گریه کنه! تازه
فهمیدم اون یه کلید مال همه اتاقا هست و
من بعد از هر کاری یه بار کلیدو پس دادم و
برا کار بعد همون کلید رو گرفتم!! یعنی
وقتی کارم تموم شد، خانومه داشت می خندید
در حد تیم ملی! (تازه مرحله
کپی رو ننوشتم!!!!).
حالا
امروز با علم به اینکه کلیده به همه درا
می خوره کارامو تموم کردم و اومدم کلید
رو پس بدم و بدون اینکه حتی نیگا کنم اومدم
کلیدو بدم به خانومه که یه مانع نامرئی
گرومب خورد به دستم. حالا
من در کمال شگفتی و احساس من الان در
میتریکس ام!!! برگشتم ببینم
دستم به چی خورد، خانومه هم از رو صندلی
اش افتاد از بس خندید و.... دیدم
این بیچاره برا صرفه جویی در مصرف انرژی
شیشه جلوی اتاقک رو بسته و من بدون اینکه
حتی نگا کنم می خواستم کلید رو از تو شیشه
بهش بدم! با ضرب دست و سرعتی
که من دارم ،شانس آوردم شیشهه نشکست!
یعنی این خانومه الان منو می
بینه یه گربه چشایر اصیل تبدیل می شه!
نتیجه اخلاقی: یه گروه زبانی در هر
جای دنیا که باشه، یه گروه زبانی است!!!
پ. ن.۱ مدت هاست که ماده ای به نام شیشه درها و پنجره ها را می پوشاند، این ماده در صورت تمیزی نامرئی است! دقت کنید! (نه که من اصلا نگا کردم!!!! همون!!)
پ. ن. ۲ اگه
می خواین شیشه رو ببندین، خب انقدر تمیزش
نکنین دیگه!!!!