Wednesday, 30 November 2011

بازم صحنه های جذاب!!



امروز چند تا از دخترا با کلاه کابویی داشتن برای یه کافه ای که تم رودیو داره تبلیغ می کردن. یعنی نزدیک بود برم ببینم آیا woo girl هم هستن اینا یا نه؟ جای بارنی خالی جدا!!!!

پ. ن. خوبه من ۲ هفته است مثل آدم دانشگاه نیستم انقدر صحنه های جذاب دیدم این اواخر!

کلوئه، مینا و دیگران!!!


امروز کلوئه، گربه دوستم، لطف کرد از من به جای ترمپولین استفاده کرد! مینا هم که از من به جای اقامتگاه بین راه، تختخواب، نوک پاکن!!! و... استفاده می کنه!!! من مشکل دارم یا این عزیزان جوونور؟

بیش از حد مثبت بودن!!!!


انقدر این اواخر استفاده ام از اینترنت مفید بوده که خودم حالم داره بد میشه!!! یعنی فقط ۲-۳ ساعت در روز میل جواب میدم و مسایل تحقیقاتی رو حل می کنم، می دوم برسم به کلاس بعدی!!

:D


الان به شدت به خودم مفتخرم!!! یه بیت ترانه دوست خواننده رو عوض کردم، کلی هم خوشش اومد! اگه من در آینده لیریک نویس شدم، تعجب نکنین!

:)))))

کلی دوست دارم که اینجا خیلی از کنسرت ها تو کلیساها برگزار می شه!

;)


این پوستر جدید جود لا برای دیور نشون میده که جود لا جیمز باند محشری می شد. نه که من استعداد دنیل کرگ رو ندیده گرفته باشم ها!! ولی جود لا تو تاکسیدو خیلی جیمز باندی تره!!

Tuesday, 29 November 2011

Dexter, 609: Getting Geller!


Dexter rocks this season!!!!!!
فصل ۶ تا حالا محشر بوده. عملا هر قسمت رو دست قبلی بلند می شه!! به هیچ شخصیتی نمیشه اعتماد کرد. هرکسی ممکنه کار هچلهفتی ازش سر بزنه!! این یعنی چکیده فیلم جنایی، نه؟

از ۲-۳ قسمت پیش ترویس مارشال/ کالین هنکس از قتل مبرا شده بود و همه قتل ها گردن پروفسور گلر بود. این قسمت تو ۲ دقیقه آخر ناگهان با یه سوال تازه رو به رو می شیم؟ نکنه ترویس قاتل واقعی بوده و استاده می خواسته نجاتش بده؟ این یعنی نهایت سواستفاده از قیافه ساده لوح هنکس! اتفاقا چند وقت پیش فکر می کردم چقدر پیچیدگی های قاتل این فصل از رو هست و به نظر میاد که سازندگان دست تماشاگر رو خوندن! بهترین بخشش اینه که ما با دکستر قضیه رو دنبال می کنیم (تقریبا!) و وقتی ما رو دست می خوریم یعنی دکستر هم رو دست خورده و این محشره! هیچی مثل یه ضدقهرمان قوی نمی تونه سریال رو بالا بکشه!
قتل ها هنوز به شدت به قول دکستر خلاقانه اند. یعنی کلا آدم منتظره ببینه این دفه چه جوری آدمه کشته شده؟ تو این فصل قاتل کلی جلوه های ویژه به کار می بره!
 
نکته معرکه دیگه اینه که این قسمت یه عالمه سوال جدید ایجاد کرد. اول اینکه اگه ترویس قاتله پس دست مقتول و نوشته های رو دیوار از کجا میاد؟ چند شخصیتیه آیا؟ گلر کی کشته شده؟ چرا جسدش حفظ شده؟ یعنی ترویس خواهر خودش رو کشته (خواهرکشی رو یادتون میاد؟ همون؟) وبلاگ گلر چطور آپ دیت می شد پس؟ زیر چهره nerdy لوییس یه قاتل دیگه است آیا؟ آدم هرچقدر هم nerd باشه، دیگه دست بریده پرونده قبل رو نمی ذاره تو دکوراسیون خونه اش! آیا خواهر باتیستا قراره کشته بشه؟ (همچنان خواهرکشی!!!) آیا جلسات روانشناسی دبرا آخرش باعث لو رفتن دکستر نمیشه؟ تو پرانتز من از این خانم روانشناسه رسما خوشم میاد! رسما باهوشه!! چرا سقوط کویین انقدر ادامه داره؟ قراره به کجا بکشه؟ نقش رییس پلیس تو قتل اون دختر استریپره چیه؟ اصلا رییس پلیس اونجا چه می کرده؟ و یه سوال پریایی: چرا همه قاتل سریالی ها میرن میامی؟ 

همچنان ایده قتل های مذهبی (به نظرم ایمانی بهتره!) معرکه است. معمولا آدم هایی که می خوان دنیا رو درست کنن، می زنن خرابترش می کنن. هیچی هم مثل اعتقاد به اینکه من برگزیده شده ام و ایمان غلط باعث نمیشه آدم دست به هر جنایتی بزنه

یه جورایی دلم برا فرزندخونده های دکستر تنگ شده! اگه یکی هم بزنه اونا رو بکشه، دیگه همه چی تکمیله!

مینا ۷۰


این مینا باز امروز یه چیزیش شده! هی می ره یه جا قایم میشه (حالا دمبش بیرونه ها! به خیالش دیده نمیشه اصلا! گاهی هم هی سرک می کشه که داری نگاش می کنی یا نه) بعد وقتی می ری طرفش جیغ می زنه وااااااایییییی! و میره که یه جا دیگه قایم شه!!

;)))


در راستای همون صحنه های جذاب پست ۲ تا قبل بچه ها امروز تو سالن مشترک دانشکده یه کاج تزیین کردن!

;)


عاشق این دستگاه های فتوکپی دانشگاهم که هم کپی و پرینت می گیرن، هم اسکن و فکس می کنن. ۲ مورد آخر به تازگی کشف شده و از نظر اقتصادی به شدت سودمند بوده!! اسکن بیرون ۱ یورو هست، تو دانشگاه ۶ سانتیم. یعنی ۱۶ تا اسکن تازه میشه یه یورو!!

پ. ن. چقد من امروز به همه چی اظهار علاقه کردم!!!!


;)

دانشگاه پر از صحنه های محشره!! (خب ذهن شما انحراف به چپ می زنه، من چه کنم؟ بقیه اش رو بخونین!!) هفته پیش سه تا از بچه های تاتر تو راهرو داشتن گام های رقص شون رو تمرین می کردن. کاری هم به کار کسایی که رد می شدن یا در کمال فضولی وایستاده بودن نگاشون می کردن (چرا چپ چپ نگا می کنین؟ خب تا حالا چنین صحنه هایی تو دانشگاه ندیده بودم!) نداشتن. پریروز هم بچه های شیمی ساعت ۹ شب کتاب های یکی از درسایی که امتحانش تموم شده بود رو گذاشته بودن تو تابوت و با آداب تمام (یعنی شمع و دعا و همه لوازم جانبی جنازه کشی!!!) دور دانشگاه گردوندن. خودشون هم که تو اون تاریکی با روپوش های سفید آزمایشگاه بودن! یعنی فضا آی تیم برتنی بود!!!

پ. ن. بودا با همین تجربه ها بودا شدا!!

:|


شب. مه. نور زرد گوی های درخشان سراسر دانشگاه و نوستالژی تهران که هوایش مه آلود نبود و نور زرد فضا از تازگی نبود، اما تصویر همین بود!!

با قدرت ومپایر کنندگی بسیار موثر!!


اینجا پوست سیاهپوستانه چرب!!! من (دوست سیاهپوست میگه پوست من مدل سیاهپوستا چربه!) همه اش خشک می شه. یعنی اصولا من که نمی دونستم کرم مرطوب کننده آیا برای روغن زدن لولای در به کار می ره یا تخم مرغ نیمرو کردن! الان همش دارم کرم مرطوب کننده تموم می کنم! هفته پیش یه کرم جدید گرفتم و بار اول که هیچی. بار دوم مینا زد آینه رو انداخت، منم برش داشتم بذارمش سر جاش که نگام افتاد به آینه (یکی از معدود مواردی که ممکنه من یه نگا به آینه بندازم!) و …. I gasped!! یعنی یه آن با خودم فکر کردم بدون شک یه نفر منو sire کرده، من نفهمیدم. یادتونه تو twilight پوست ادوارد تو آفتاب یه جوری می درخشید انگار مثلا روش خرده طلا ریخته باشن! (باید از گروه گریم پرسید دقیقا چی ریخته بودن؟؟) یعنی اون شکلی! انقده ضایع که به این نتیجه رسیدم یا کرمه رو می ذارم کنار یا پوشیه می زنم می رم بیرون!!

Monday, 28 November 2011

I love you!!!! Thank you!!


چی باعث می شه که یه پریای خط خطی در حضور دستکم ۷ نفر شاهد برگرده به آقای شاگرد میانسال (یعنی بالای ۵۰ ها!!! پسرش سال سوم سینماست و اتفاقا تو یه دانشگاهیم!) بگه I love you!!!!!!! ؟ آقاهه خیلی خوش تیپ و جذاب و بامزه است؟ خب هست! اما من کلی آقای خوش تیپ جذاب بامزه بالای ۵۰ سال می شناسم، تا حالا چنین کلکسیونی از الطاف و مراحم نثار هیچ کدومشون نکرده ام!!! کسی منو challenge کرده بود؟ راستش خیلی امکانش هست، من چنین چالش احمقانه ای رو انجام بدم، ولی نه! اصولا قاطی کرده بودم؟ این هم بعد از ۴ ساعت present perfect continuous و writing درس دادن ممکنه، اما نه
 اینا منو دوباره بردن ناهار (این دفه به زور!!!) بعد در حین صحبت ازم پرسیدن برا تقویت زبان چه کنیم؟ (اصولا این سوال رو نونصد بار جواب دادم!! ملت همون طور که دکتر می بینن یاد دردهای ناگفته شون می افتن، معلم زبان هم که می بینن یاد سطح زبونشون می افتن! خدا رو شکر یاد تعیین سطح نمی افتن!!! (اگه نگرفتین مساله ای نیست! این یه شوخی معلم زبانی بود ار گروه زبان که به شکل عجیبی از بستنی چکه کن شروع شده بود تازه!!)) منم نونصد و نود و نه تا راه گفتم و مثل همیشه آخرش گفتم سریال های روز! کریستف برگشت گفت؟ سریال مورد علاقه خودت کدومه و قبل از اینکه من حرف بزنم، اضافه کرد I love F.R.I.E.N.D.S! It is the best sitcom ever!! Nothing can even be compared to it! و خب از یه F.R.I.E.N.D.S aholic چه انتظاری دارین؟ منم از خود بیخود! مستقیم برگشتم به آقاهه گفتم I love you!!

پ. ن. ۱ اصطلاح کلکسیونی از الطاف و مراحم یه دزدی آشکاره از خرمگس!!! (آخی! دلم برا آرتور تنگ شد!!)

پ. ن. ۲ یاد یه آقاهه خارجی افتادم که در عهد گوگولیت (این یعنی طرفای ۲۰ سالگی!!) بهم گفت تو انقدر لیبرال از کلمه love استفاده می کنی که به هیچ کدوم از loveهات نمیشه اعتماد کرد! (چه ترجمه مزخرفی! ببخشید برای فردا باید ترانه ترجمه کنم، الان وقت ندارم اینو درستش کنم!)

پ. ن. ۳ عنوان هم از فرندز! همون جا که راس به امیلی میگه I love you!  و امیلی جواب میده   Thank you!

Fair Weather!


نه به دیروز که من نزدیک بود دو تا شلوار جین رو هم بپوشم برم بیرون! نه به امروز که انقدر هوا خوب بود، اصلا تو خیابون کاپشنم رو نپوشیدم. تازه اگه روم می شد و مردم فکر نمی کردن خل شدم، اصلا بلوز رویی رو هم در می آوردم، همون تاپ زیرش کفایت می کرد!

Gub!!!


داشتم تصحیح می کردم دیدم gun رو نوشتم gub، کلی یاد وودی الن تو Take the Money and Run! که تو یادداشت بانک زنی اش gun رو نوشته بود gub و از کارمندای بانک تا پلیس همه جمع می شدن نظر می دادن که gun یا gub؟ و آخر هم دستگیر می شد. بعد یاد این افتادم که مجموعه کارای وودی الن رو تو دارن می دن ۲۰ یورو و فکر کردم کادوی کریسمس برا اهریمن بخرمشون یا نه؟ بعد یاد مشکلات اهریمن و دوستش افتادم و فکر کردم شاید فیلمایی که وودی الن هی توشون تکرار می کنه زن ها و مردها هیچوقت زبون هم رو نمی فهمن و هر رابطه ای آخرش شکست می خوره، شاید مناسب نباشه. بعد یادم افتاد که کنار دی وی دی های وودی الن، سری کامل فرندز بود که به مناسبت کریسمس ۲۰ یورو تخفیف خورده بود (آخه خدایا چقدر آدمو امتحان می کنی؟) بعد یاد فرندز افتادم و همه چی یادم رفت!

پ. ن. الان که اینو می نوشتم یادم افتاد تو بیگ بنگ یه صحنه ای هست که شلدن فکر می کنه. بعد فکرش هی منحرف می شه. آخرش به train of thought فکر می کنه، یه دفه یاد trains می افته که موضوع مورد علاقه شه!!! برا من هم همین اتفاق افتاده، نه؟

ناخودآگاه عزیز!



دوست سنگالی می خواست لاک بخره. از اونجایی که خودش لاک داشت رنگ ها رو رو دست من پیاده کرد. (آخرش هم به این نتیجه رسید که با تفاوت رنگ پوستمون، این کار بی فایده است!) یعنی هر انگشت یه رنگ! بعد من یه نگا به دستم انداختم و به شکل عجیبی احساس butterfly in stomach بهم دست داد. هر چی هم فکر می کردم چرا؟ چیزی به ذهنم نمی رسید. عصر که اومدم لاک ها رو پاک کنم تازه یادم اومد که این شکل لاک علامت قتل های فصل یک دکستر بود که رودی دست جنازه رو این طوری لاک زده بود. یه نمونه کوچیک هم رو یه باربی پیاده کرده بود و برا دکستر فرستاده بود! اصولا دیگه نمی گم سریال جنایی ها تاثیری رو من نمی ذاره!

Sunday, 27 November 2011

مینا ۶۹


اگر مینایی داشته باشین که یکی راه های گذران اوقات فراقتش به زمین کوبیدن شیشه های عطر باشه، می فهمین که شیشه های عطر به شدت محکم ان و دستکم تا ۱۵ بار زمین خوردن رو دوام میارن!

نامه های سرگردان ۳


آدم های زیادی را از دست داده ام. آدم هایی که دوستشان داشته ام، آدم هایی که برایم محترم بوده اند، آدم هایی که بودنشان انقدر اهمیت داشت که برایشان بجنگم، آدم هایی که نبودشان در زندگی ام احساس نمی شد، آدم های گذری و آدم های که چندان هم نگه داشتنشان برایم اهمیت نداشته است.
می گوید راحت از آدم ها می کنی!
می خندم تجربه م زیاده.
می پرسد چرا من نمی تونم؟ چرا از ذهنم خارج نمی شن. هر دفه می بینمشون حرص می خورم و چیزایی که گفتن رو یادم میاد! تو چطور می تونی؟
پاسخش زیاد هم پیچیده نیست. من می بخشم. بخشیدن ولی کار ساده ای نیست. تا زندگی خردت نکرده باشد یاد نمی گیری. تا کوتاهی زندگی بارها توی صورتت نخورده باشد، نمی گذری. تا آدم ها بارها ناامیدت نکرده باشند، تا لایه های روحشان را رو نکرده باشه، تا درکشان نکنی، تا با خودت کنار نیایی و غرور برایت حقیر نشود، تا بندهایت را پاره نکنی، تا نتوانی از خودت فاصله بگیری و در جایگاه آنها به قضیه نگاه کنی، تا درکشان نکنی هرچند به حق رنجیده باشی، نمی توانی ببخشی. زخم زخم است. درد دارد. گاهی حتی عفونی می شود. بخشیدن درمان نیست. زخم خوب هم که بشود جایش باقی می ماند. بخشیدن کندن بندهای عاطفه و عاقلانه نگریستن است. نه فقط وابستگی و عشق که نفرت هم نشانه یک بند عاطفی گره خورده است. برای بخشیدن عاطفه را رها می کنی و به عقل به شکل دردناکی خردمند پناه می بری. بندهای عاطفه را می بری و در ازای آن با عقل و از فاصله می نگری و آنگاه می بینی. به درستی می بینی. بخشش آزادت می کند. آرام می شوی. سبک می شوی. انگار از خودت خارج می شوی و با فاصله خودت و آنها را نظاره می کنی. فاصله همیشه معجزه می کند. می توانی گفته های آزاردهنده شان و کارهای برخورنده شان را کمرنگ کنی و به خاطرات خوبی که با آنها داشته ای بیندیشی. می توانی گذشته را دفن کنی و حتی اگر بار دیگر با همان آدم رو به رو شدی، حتی یادت نباشد که چطور از او رنجیدی. زندگی کوتاه است. از کنار هم می گذریم و خاطره می شویم. آدم عکس های زشت دفرمه را قاب نمی گیرد. از آلبوم خارجشان می کند. پاره شان می کند، می سوزاند.

;)

 
کریسمس اینجاست!!! کاج شهر رو امروز روشن کردن! بچه ها سرودهای کریسمس رو زیر درخت خوندن! همه جا پر از آدمه! توریست ها برگشتن!‌ شهر پر از آدماییه که با یه لک لک رو سرشون (کمتر توریستی رو دیدم که در برابر وسوسه خریدن این کلاه لک لکیه بتونه مقاومت کنه!) و یه دوربین تو دستشون این ور و اون ور می رن! تو کلبق و بقوگلی کاج ها رو گذاشتن برا فروش و همه جا بوی آدمک زنجبیلی و دارچین میاد! به قول چندلر The season of joy is upon us!

پ. ن. بار اول که درخت ها رو دیدم تو ترم بودم! آرزو کردم همه درخت ها Christmas mission شون رو fullfil کنن و بالاخره تو یه خونه ای درخت کریسمس بشن! کاش فیبی هم بود و برا همه کمی joy می فرستاد! دنیا به شدت به joy نیاز داره!

;)


ساعت ششم. یه جلسه دو ساعته دیگه داریم. بهشون می گم برین قهوه تونو بگیرین بیاین. معلومه خسته اید و خطرناکه نگهتون دارم!! کسی تکون نمی خوره! هی!! می دونم دلتون نمی خواد برین بیرون! اما اگه بمونین من همین طوری درس می دما! همه یه تکونی می خورن و آنژلیک در حالیکه داره کیفش رو برمی داره می گه تو خسته نمی شی؟ و جواب می گیره که I have a nuclear power source!! 
می پرسه منظورت چیه؟ و  Basically no needs! I'm Jesus! و سیلوی از اون ور میگه I always knew Jesus was a woman!!! (رسما همه قاطی کرده بودن، نه؟)

WHAT?????


این هفته وقتی HIMYM تموم شد، من همین طوری بلند گفتم what؟ یه سری به بچه هایی که همزمان با پخش این قسمت رو دیده بودن زدم، نتیجه شگفت انگیز بود. از ۶ صفحه کامنت، از وسطای صفحه سوم تا اواخر صفحه چهارم همزمان یا با فواصل زمانی بسیار کوتاه (بستگی به کشورش داره دیگه) واکنش یکسانه!!! یعنی یک صفحه و نیم پره از what در فونت ها، اندازه ها و تعداد گوناگون!!!! به قول دوست نویسنده لحظه تاریخی بوده خب! برا اولین بار یه کمدی وسط سریال تبدیل شده به سوپ آپرا یا درام! (من با سوپ موافق ترم!!!) و یه نتیجه شگفت انگیز برا تحقیق من رو واکنش خواننده و فن فیکشن!!!

پ. ن. منظور soap هست، نه  soup !

Les Adoptés



de Mélanie Laurent                 
avec Denis Ménochet, Mélanie Laurent
1h40, France, 2011


 

مرگ تجربه سختیه. وقتی یه مرگ اتفاق می افته آدما یادشون می افته که چقدر تنهان! کنار هم جمع می شن که با هم بتونن با مرگ رو به رو بشن. اما فایده ای نداره! در نهایت هرکسی به تنهایی و به روش خودش با قضیه کنار میاد یا نمیاد! تجربه مرگ آدم رو عوض می کنه! آدم هایی که مرگ اطرافشون پرسه زده، شادی شون تلخه! غمگینن! یه بار پوچی رو تجربه کردن




به نظر من هم کارگردانی ملانی لورن خوب بود و هم بازیگری اش! (اگه ملانی لورن رو یادتون نمیاد، شوشانای Inglorious Bastards!) مخصوصا کارش با بچه ای که نقش پسرش رو بازی می کرد، حرف نداشت! به هر حال نه تاکید اضافه داشت، نه ژانگولربازی های کارگردانی! روان بود! ایده فیلم منو یاد Talk to Her می انداخت اما این فیلم تفاوت های بنیادین داره با اون! نورپردازی اش رو خیلی دوست داشتم، هیچوقت نور مستقیم تو صحنه نیست! همیشه اجسام و آدما سایه دارن

صحنه های دوست داشتنی:
اکثر صحنه های لیزا و لئو، گاهی مقین هم مثل صحنه داستان خونی بهشون می پیونده و نتیجه جذابه!

صحنه ای که لیزا و الکس و مادر لیزا برای لئو مرگ رو توضیح می دن!

صحنه اصلی مرگ مقین و دو تا دختربچه ای که از بین دکترا و پرستارا رد می شن و تو راهرو ها می دون! یعنی بهترین روشی بود که نشون بده لیزا با مرگ خواهرش چقدر تنها شده!

--- __: ( .__/ [*'


ـــ / (# __:                                         --- __: ( .__/ [*'                                ?*
--- __: ( .__/ [*' .                                   ?*                                           (@ [*” ^/
--- __: ( .__/ [*'                                (@ [*' ^ /                                   ^ << .__/ __: __:
?*                                                       __*                                      ^( .__ “ '/ __: * (--- …...
( ./                                                     *---*
@ [*' / __:                                         .__” '/ ?
__ “ ' /#                                             ^(/#
<<                                                  ?” /# ./ ( @#
( ./                                                     __# ./(?# .
--- .) __ __:                                       --- __: ( .__/ [*'
|)(+#

Saturday, 26 November 2011

The Crying of Lot 49

The reality is in this head. Mine. I'm the projector at the planetarium, all the closed little universe visible in the circle of that stage is coming out of my mouth, eyes, and sometimes other orifices also.

ماجراهای ما ۶


وقتی میاین اینجا یکی از اولین کارهایی که می کنین باز کردن حسابه! فکر کنین من رفته بودم بانک و برای دسته چک خانومه ازم پرسید می خوای از بالا باز شه یا از کنار؟ اول فکر کردم اشتباه شنیدم. بعد دوستم توضیح داد و من رسما زدم زیر خنده! حالا خانومه تعجب کرده بود، دوستم هم داشت قضیه رو جمع و جور می کرد و به من هم می گفت چرا می خندی؟ بهشون برمی خوره! ولی خداییش فکر کن بتونی انتخاب کنی دسته چکت به چپ باز شه یا راست! اولین چیزی که اومد تو ذهنم دسته چک دایناسوری راس بود! نزدیک بود برگردم به خانومه بگم ببخشید میشه روشم عکس فرندز بندازین؟ میشه وقتی باز میشه آهنگ بزنه؟ می شه هر صفحه اش یه تصویر داشته باشه؟ میشه .....

:))))))


یعنی فکر کن به بچه ها بگی diary یعنی چی؟ و یکی بگه یه نوع بیماریه دیگه diarrhea! یعنی قیافه ام شبیه بارنی بود سر اون آهنگ Two beavers are better than one! وقتی رابین می گه منحرف ها سگ آبی از سمبل های کاناداست و بارنی در حالیکه قرمز شده و داره از خنده می ترکه، می گه It's a noble creature! و هر چی دستشه می تپونه تو دهنش که هیچی نگه!!

دافنه


یعنی من عاشق این دافنه ام! از یه طرف باید ۵ دقیقه یه بار از سقف منتقلش کنم به زمین، اصولا نمی شه یه جلسه همه رو به جون هم نندازه، (۴ سالشه و باباش تعریف کرد که یه بار وسط از این سوپرمارکت اقیانوسی ها صدای زنگ خطر اومده و ملت وحشت کردن و آتش نشانی و پلیس از راه رسیده، بعد متوجه شدن دافنه جان از غفلت پدر و کوچولو بودن خودش استفاده کرده، خودشو رسونده به بخش کارمندا و زنگ خطر رو فشار داده!) بعد وقتی می خواد مثلا هواپیماهه رو آبی نکنه میاد از من اجازه می گیره!!

:D


اهریمن دو جان! این همه اعصاب خوردی و گریه و زاری به کار پیدا کردن تو معبد رویایی ات می ارزید!! تبریک!

;)


یکی از لذت بخش ترین قسمت های معلم بودن اینه که کلاسی که ۸۳ درصدشون از حرف زدن می ترسیدن، تو جلسه سوم۲۰ دقیقه بدون دخالت تو با هم بحث کنن و تو بشینی نگا کنی و تو دلت کیلو کیلو کله قند آب شه!!

:|


این خانم کتابدار رسما از من خوشش میاد یعنی نیم ساعت باهام احوالپرسی می گه، از وضعیت تحصیلی ام سوال می کنه، تذکرات امنیتی بهداشتی بهم میده و آخر هفته ها (من یه بیماری دارم که ساعت ۶:۴۳ دقیقه جمعه بعد از ظهر یعنی ۲ دقیقه به بسته شدن بخش اداری برم کتاب بگیرم!) حتما برام آخر هفته خوبی رو آرزو می کنه! اصولا من انگار یه مدلی ام که همه احساسات مادرانه آدما رو قلنبه می کنم، امروزم خانم های میانسال شاگرد رفتم رستوران اون ور خیابون (که مال یه دبیرستانیه و من اصولا ما از طرف موسسه ظهرا رو می تونیم بریم اونجا و من نمی رم!) اسممو دادن که هفته دیگه برم حتما! یعنی فک کن!!!

Friday, 25 November 2011

بازم بارنی! همیشه بارنی!



آخه وقتی میشه بارنی رو اینجوری نوشت مگه مرض دارین این بلاها رو سر شخصیت میارینHIMYM ی ها! پست جدید بارنی از اون awesome application هاشه. یعنی فقط قسمت رشته تحصیلی، کار و مشخصات فیزیکی اش رو بخونین! تصویر بزرگتر از این نشد. اگه می تونین به سایت اصلی بارنکل سر بزنین!

پ. ن. خب پست مال بارنیه، عکس مال دووگی! خودتون با کت شلوار تصورش کنین لطفا! الان وقت ندارم بگردم!

sigh!



تجربه نشون داده بچه هایی که تو کلاس رسما باعث می شد من انواع علایم راس، eat my shorts بارت و و فنپولی جویی رو با خودم تکرار کنم، اونایی اند که آخرش معلوم میشه منو خیلی هم دوست داشتن!! یعنی من موندم این آدمای دگرآزار رو چطوری جذب می کنم؟ 
 
پ. ن. ۱ از این بعد به جای واژه بیگانه و نامانوس سادیست بگوییم دگر آزار!! (می تونیم ساندیس هم بگیم!!!)

پ. ن. ۲ فکر می کنین عجیبه؟ اصولا ۸۳٪ آدمایی که از همون اول از من خوششون میاد، کسایی ان که تو لیست انتخابی من پس از ******** کوسه قرار می گیرند!

پ. ن. ۳ مثال قبل از Shark's Tale بود!

پ. ن. ۴ خداییش دلتون برا پی نوشت های بیش از متن من تنگ نشده بود!

پ. ن. ۵ کاری نداشتم! من خودم یه خودآزاردگرآزارم! (موا ها ها های داکتر هوریبلی!)

:|


ابلهانه ترین نوع زمین خوردن اینه که آدم وسط اتاق دو تا کاوری که افتاده رو لینولئوم سر بخوره و یه دفعه ببینه داره می ره تو پنجره در حالی که یه جوجه مینا داره سعی می کنه تعادلش رو شونه اش حفظ کنه و همزمان داد می زنه واااااییییی!!!! هو هو هو!!

;)


امروز رسید ویزام رو گرفتم. اسکنش رو فرستادم برا رییس و نوشتم مرسی که به من اعتماد کردین. جواب داده دیوونه (البته که ننوشته اینو! من خودم لابلای خطوط رو خوندم!!!) تو بودی که حاضر شدی ریسک حقوق نگرفتن رو بپذیری و گفتی چون قول دادم می رم سر کلاس!! راست می گفت ها!!!

رم یا قم؟


از دست این فرانسوی ها که به رم می گن قم و به قم می گن کم! می خواستم بگم من هر دفه آدرس خونه مو به یکی می دم دنبال چادر می گردم!

Tee Hee Hee Hee!!


نمی دونم Augusta the Great رو خوندین یا نه؟ یکی از روش هایی که آگوستای ۵-۶ ساله رو قادر می کنه رو اعصاب برادر ۱۶-۱۷ سالش، کلایو، به زیبایی پاتیناژ بره اینه که با دوستاش جمع شن و یا یه چیزی بپرسن و یا همین طوری کلایو رو نگاه کنن و تی هی هی هی بخندن! (تو کمیکش همین جوری می نویسه!). هیچوقت فکر نمی کردم واقعا اینجوری باشه تا چهارشنبه پیش که یه ویدیو برا بچه ها برده بودم و رسما اینا فقط همین جور ایستادن و تی هی هی هی (صداش دقیقا همینه!!)‌ خندیدن!! یعنی آدم خلع سلاح میشه!!

;)


عاشق این دوست خواننده ام! برمی داره ۶ کیلومتر متن فرانسه برات می فرسته. می دونه هم من فردا می رم مولشایم تا شب، بعد میگه به پس فردا صبح می رسه؟

پ. ن. طفلک وسط سایتش از من تشکر کرده ها! خودم متن تشکرشو ترجمه کردم!!!

مینا ۶۸


چه حسی خواهید داشت که مینا از سرتون به جای مسافرخونه بین راه استفاده کنه؟ یعنی مثلا می خواد از دم پنجره بره تا حموم، بعد وسط راه بشینه رو سر شما چند ثانیه احتمالا خستگی در کنه و بعد بره!!!

Thursday, 24 November 2011

;)


در کمال بدجنسی فایل Finger Daddy! Finger Daddy! Where are you؟ رو رو کامپیوتر خانم اشنایدر کپی کردم و با یه لبخند سوپر گربه چشایری به آقای اشنایدر گفتم این هفته این آهنگ رو هزاران بار خواهید شنید!!! (موآ ها ها های داکتر هوریبلی!) و البته تا لحظه ای که من از در خارج شدم بچه ها ۸ بار ویدیو روreplay کردن

پ. ن. این به جز اونه که رو انگشتشون مامی/ ددی کشیدم و قربون استعداد کثافت کاریشون برم، خودشون نه تنها رو یه دست که رو دست دوم هم همه انگشتاشون رو نقاشی کردن! یه برنامه کثافت کارانه محشر هم برا کارت های کریسمس دارم!! حق داشت این مامان میوا که با تعجب می پرسید تو بزرگسال هم درس میدی!!! واقعا؟ تازه بابای فابین منو تو جلسه در حال grenouille بازی کردن با باتیست و مودست دیده بود هفته پیش!

مینا ۶۷


یه جوجه مینا باید خیلی لوس باشه که به محض اینکه می فهمه مامانش (مامان صاحبش!!!‌اصولا زیاد فرقی هم نمی کنه!) پشت تلفنه، داد بزنه ماآآن جون، تو برگشتی؟ مینا جیگر!!!‌جیگر!!!

:)


همکار آمریکایی خبر داده که بچه ها از کلاس راضی ان! مخصوصا از دوره گرامر!! و برام نوشته میشه بخش writing رو اصلا تو کار کنی؟ (۳ تا معلم در تموم هفته با یه کلاس کار می کنیم!). ترجمه اش اینه که حالا که انقدر بیکاری که تمام زمان های فعل رو با کلاس کار می کنی، ای میل زدن هم مال تو! کارم دوبل می شه! اما گرامرها به قیافه خب مثل اینکه من زیادم خنگ نیستم بچه ها می ارزید! (بچه هایی که می شنودید از ۱۵ سال به بالا از من بزرگترند و معمولا کلی از بالا رفتن های من از دیوار حال می کنن!) نمی دونم چطور همکارای دیگه فکر کرده بودن با یه گروه A2 یعنی با معیارهای انگلیسی pre-intermediate میشه تمام زمان های فعل رو تو ا ساعت دوره کرد!‌ یعنی تو یه جلسه تا present perfect continuous رفته بودن، بعد تیقی هفته پیش از من پرسید چرا She doesn't went غلطه و در یه گفتگویی خصوصی تر پرسید فرق has و had دقیقا چیه! تازه اگه در نظر نگیریم که این فرانسوی ها past continuous و present perfect رو اصلا ندارن، به جاش یه Imparfait دارن که هر دو رو شامل می شه! این دورهه پدر من رو استخراج کرد و کلی هم وقت گرفت، اما می ارزید! برا اینکه آدم در اعماق اقیانوس غواصی کنه باید اول شنا یاد بگیره خب!

پ. ن. آخی یاد آبی بزرگ لوک بسون افتادم! الان The Lady ازش رو پرده است! Big Blue فیلم محشریه! اگه ندیدین تردید نکنین!!

Canadian? Really?


مامان گقانس هفته پیش که من زود رسیده بودم و بچه ها داشتن عصرونه می خوردن ازم پرسید maple syrup می خوام؟ به جان خودم خیلی خودم رو کنترل کردم مدل بارنی نگفتم  
EW!!!! that's Canadian !!!!
 
پ .ن. ۱ عنوان اشاره ای است به اپیسودی که بارنی رابین رو آمریکایی می کنه. یه جا میگه ملیت گرفتن تو آمریکا سخته! مثل کانادا نیست که! وقتی رابین میگه تو از کجا می دونی. میگه کاناداست دیگه. دو تا سوال که بیشتر نمی پرسن: 


Do you want to be Canadian? Really?
 
پ. ن. ۲ یعنی اگه من تونستم یه پست بنویسم یه ارجاع فرندزی یا بارنیکلی نرم!!! اگه چنین پستی دیدین شک کنین که من نوشتمش!!!!
                                                                                       

پاشنه داشتن یا نداشتن؟ مساله آیا این است؟


از کفش پاشنه بلند خوشم نمیاد! به جز اینکه همیشه پادرد و کمردرد همراشه، به جز اینکه تو پل های آهنی راه راه گیر می کنه و باید پابرهنه کنار خیابون وایسی کفشت رو نجات بدی (چرا چپ چپ نگا می کنین؟)، به جز اینکه تو کتابخونه تق تق صدا می ده، قدمای آدمو به یک سوم تقلیل می ده، یعنی مسیر ۱۵ دقیقه ای رو تو ۴۵ دقیقه طی می کنی و همیشه دیر می رسی!!!

پ. ن. اونایی که می تونین برین توضیحات مرداس به برات رو درباره کفش زن ها تو زن پشت پرده نیئ بخونین! اینکه کفش زن ها باید همیشه ناراحت باشه وگرنه می تونن فرار کنن!  

و از شنبه بازارچه نوئل



کاج امسال تو پلس کلبق نصب شده! از مال پارسال کوتاه تره! فعلا هم فقط با دونه های برف تزئین شده، به زودی زیرش یه دهکده اورشلیمی می سازن و یه شب کاج رو روشن می کنن! یک ماه تمام یه بازارچه همه جوره و البته بیشتر شامل خوراکی ها و لوازم جشن همون طرفا برقرار خواهد بود! بازاره معمولا محل ملاقات اهریمناست! خیلی هاشون برا کریسمس برمی گردن! اهریمن ۱ هم که دو تا امتحان کنکورمانند داره قسم خورده که این یکی رو میاد! اصلا این قرار ها بدون اهریمن نخستین هیچ لطفی نداره! پارسال من برا روشن کردن کاج بودم! تنها هم بودم! اما کلی هم حس خوبی داشت! امسال هم به احتمال زیاد اون دور و بر خواهم بود! منتظر گزارش های بعدی باشین!

                                                                 پریای خط خطی، پایتخت نوئل اروپا

:\


می خواستم معنی as in رو توضیح بدم. اومدم بگم تو double entendre به کار می ره مثلا، دیدم معنی اش تو انگلیسی به شدت با معنی اش تو فرانسه فرق می کنه! اومدم مثال بزنم، دیدم اصولا مثال هایdouble entendre ها یه طرفش مشکل شرعی پیدا می کنه! یعنی در عرض ۵ ثانیه ۹۸۳ تا عبارت دوپهلوی مشکل دار تو کله ام جا به جا شد و آخر رسیدم به آسون ترین مثال ممکن!!!! She is hot!!!!

پ. ن. یاد دوست کانادایی افتادم! پارسال از من پرسید این قسمت HIMYM درباره چی بود؟ منم خیلی ریلکس گفتم Robin Sparkle's beaver!!! یعنی قیافه اش محشر بود! تازه کانادایی بود و نباید معنای آمریکایی اصطلاح میومد تو ذهنش، نه؟

Wednesday, 23 November 2011

ماجراهای ما ۵



خب این فقط ماجرای منه! داغ هم هست. من با یکی از موسسه های اینجا کار می کنم. یه کلاس بیشتر ندارم. ۶ جلسه ۸ ساعته تو یه شهر دیگه! برا کپی و استفاده از منبع ها باید رفت مرکز اصلی که اینجاست! روزی اولی که خانم accueil منو دید، برا جلسه رفته بودم. اما چون رییس confirm نکرده بود، شک داشتم جلسه امروزه یا فردا به خانم accueil گفتم، اونم گفت سالن رزرو نشده و نمی دونه. منم خوشحال و شاد و خندان اومدم برگردم کتابخونه که رفتم تو رییس که داشت از در میومد تو و معلوم شد جلسه همون ساعته 
هفته بعد رفتم کپی بگیرم. کلید اتاق کتاب ها رو از خانم accueil گرفتم، کتابا رو برداشتم، درو قفل کردم . کلید رو پس دادم! بعد رفتم اتاق کپی، دیدم در قفله! رفتم به خانم accueil گفتم میشه کلید کپی رو بدین؟ معلوم شد کلید کپی با اتاق کتابا یکیه! خب این مرحله انجام شد. کلید تحویل شد، کتابا رو گذاشتم سر جاشون و رفتم سی دی هامو بردارم! و بله در قفل بود. با یه لبخند گربه چشایری خانم accueil حرص بده رفتم سراغش که ببخشید کلید اتاق صوتی لطفا!!! خانومه مونده بود بخنده یا گریه کنه! تازه فهمیدم اون یه کلید مال همه اتاقا هست و من بعد از هر کاری یه بار کلیدو پس دادم و برا کار بعد همون کلید رو گرفتم!! یعنی وقتی کارم تموم شد، خانومه داشت می خندید در حد تیم ملی! (تازه مرحله کپی رو ننوشتم!!!!). 
 حالا امروز با علم به اینکه کلیده به همه درا می خوره کارامو تموم کردم و اومدم کلید رو پس بدم و بدون اینکه حتی نیگا کنم اومدم کلیدو بدم به خانومه که یه مانع نامرئی گرومب خورد به دستم. حالا من در کمال شگفتی و احساس من الان در میتریکس ام!!! برگشتم ببینم دستم به چی خورد، خانومه هم از رو صندلی اش افتاد از بس خندید و.... دیدم این بیچاره برا صرفه جویی در مصرف انرژی شیشه جلوی اتاقک رو بسته و من بدون اینکه حتی نگا کنم می خواستم کلید رو از تو شیشه بهش بدم! با ضرب دست و سرعتی که من دارم ،شانس آوردم شیشهه نشکست! یعنی این خانومه الان منو می بینه یه گربه چشایر اصیل تبدیل می شه!
نتیجه اخلاقی: یه گروه زبانی در هر جای دنیا که باشه، یه گروه زبانی است!!!

پ. ن.۱  مدت هاست که ماده ای به نام شیشه درها و پنجره ها را می پوشاند، این ماده در صورت تمیزی نامرئی است! دقت کنید! (نه که من اصلا نگا کردم!!!! همون!!)

پ. ن. ۲ اگه می خواین شیشه رو ببندین، خب انقدر تمیزش نکنین دیگه!!!!