همچنان یه قسمت محشر! یه
قتل معرکه! یه درگیری
اخلاقی مذهبی جذاب! من
هنوز بعد از ۶ فصل عاشق روایت های دکستر
رو تصویرم که برا من خیلی عجیبه چون من از
اون آدمام که عقیده دارن تصویر نیازی به
روایت نداره! ایده انجیل
خونی معرکه است. مخصوصا
اون تو اون صفحه ای که دکستر باز می کنه
خون به شکل قرینه رو صفحه ها پخش شده!
ایده کشیش سالخورده آلزایمر
داری هم که دکستر رو عوضی می گیره و وادارش
می کنه اعتراف کنه جذابه! دکستر
هم یه راست می ره سر اصل مطلب و میگه من
آدم کشتم! خوبه کشیشه
آلزایمر داشت و درجا یادش رفت و گناهای
دکستر رو بخشید وگرنه احتمالا سریال یهو
تموم می شد!
من حوصله ام سر رفته که کویین
نمی تونه با جدایی از دب کنار بیاد.
اولا که انقدرا قضیه جدی نبود
تو فصل پیش. بعد هم کویین
انقدر بچه ننه نشون نمی داد تا حالا!
می خوان با این خط داستانی چه
کنن معلوم نیست! بعد هم که
دب وقتی بازرس بود بسیار جذاب تر بود تا
الان که رییسه!
بعد از قسمت این هفته داشتم
فکر می کردم اصولا چقدر خواهرکشی، مادرکشی
و همسرکشی تو دکستر زیاد بوده. اصلا
یه فرضیه سریال اینه که بچه هایی که تو
کودکی مادرشون جلو چشمشون به قتل می رسه،
بعدا قاتل از آب در میان، از خود دکستر و
رودی گرفته تا ترینیتی و جونا! هریسن
هم که تحت مراقبته! راحت
می شه یه مقاله نوشت به اسم مثلا زن ستیزی
در دکستر! و البته به عنوان
یکی از طرفدارای دکستر من نویسنده اش
نخواهم بود!
No comments:
Post a Comment