de
Mélanie Laurent
avec
Denis Ménochet, Mélanie Laurent
1h40,
France, 2011
مرگ تجربه سختیه. وقتی
یه مرگ اتفاق می افته آدما یادشون می افته
که چقدر تنهان! کنار هم
جمع می شن که با هم بتونن با مرگ رو به رو
بشن. اما فایده ای نداره!
در نهایت هرکسی به تنهایی و
به روش خودش با قضیه کنار میاد یا نمیاد!
تجربه مرگ آدم رو عوض می کنه!
آدم هایی که مرگ اطرافشون
پرسه زده، شادی شون تلخه! غمگینن!
یه بار پوچی رو تجربه کردن!
به نظر من هم کارگردانی ملانی
لورن خوب بود و هم بازیگری اش! (اگه
ملانی لورن رو یادتون نمیاد، شوشانای
Inglorious Bastards!) مخصوصا کارش
با بچه ای که نقش پسرش رو بازی می کرد، حرف
نداشت! به هر حال نه تاکید
اضافه داشت، نه ژانگولربازی های کارگردانی!
روان بود! ایده
فیلم منو یاد Talk to Her می
انداخت اما این فیلم تفاوت های بنیادین
داره با اون! نورپردازی
اش رو خیلی دوست داشتم، هیچوقت نور مستقیم
تو صحنه نیست! همیشه اجسام
و آدما سایه دارن!
صحنه های دوست داشتنی:
اکثر صحنه های لیزا و لئو،
گاهی مقین هم مثل صحنه داستان خونی بهشون
می پیونده و نتیجه جذابه!
صحنه ای که لیزا و الکس و مادر
لیزا برای لئو مرگ رو توضیح می دن!
صحنه اصلی مرگ مقین و دو تا
دختربچه ای که از بین دکترا و پرستارا رد
می شن و تو راهرو ها می دون! یعنی
بهترین روشی بود که نشون بده لیزا با مرگ
خواهرش چقدر تنها شده!
No comments:
Post a Comment