Monday, 10 October 2011

We Need to Talk about Kevin!



Director: Lynne Ramsey

Staring: Tilda Swinton, John C. Reilly,
Ezra Miller
1h50, England, 2011

Competition Officielle Cannes 2011

برای معرفی فیلم نوشتن: این هم یه فیلم انگلیسی همون طور که دوستشون داریم، واقع گرا، عمیق و بی ترحم! و فیلم واقعا تمام این خصوصیات رو داره

 تماشاچی رو تا لحظه آخر دنبال خودش می کشه و موضوعی که راحت می شه به یه ملودارم آبکی تبدیل کرد رو قدرتمندانه، پیچیده و چند بعدی به تصویر می کشه. ما تا ۵ دقیقه آخر فیلم فاجعه ای که اتفاق افتاده رو نمی بینیم، قبلش، بعدش و تاثیرش رو می بینیم و وقتی فیلم بالاخره می ره سراغ صحنه جنایت! دیگه اصلا برامون مهم نیست. روندی که به چنین چیزی منتهی شده به شدت مهم تره.

فیلم آگاهانه پرهیز می کنه که کوین رو یه هیولا به تصویر بکشه. هرچند با یه پسر باهوش پیچیده سرسخت طرفیم که از هیچ کاری برای آزار مادرش خودداری نمی کنه. اما اگر کوین به همین وحشتناکی هست که می بینیم چرا ایوا انقدر خودش رو مقصر می دونه؟ واقعا کوین از نوزادی ایوا رو آزار می ده یا ایوا که اصلا این بچه رو نمی خواسته اینجوری به قضیه نگاه می کنه. تو فیلم صحنه ای هست که ایوا برای کوین لجباز ۲ ساله توضیح می ده همه برنامه هاش با اومدن اون به هم ریخته

 آیا همه کارهای کوین برای جلب توجه مادرشه؟ برای اینکه وادارش کنه به واکنش نشون دادن؟ اگر کوین انقدر از مادرش متنفره چرا باز واکنش مادرش انقدر اهمیت داره؟ چرا وقتی می فهمه که مادرش حضانتش رو نمی خواد چنین واکنش وحشتناکی نشون میده؟ چرا به پدرش یا به مددکارهای اجتماعی نمی گه که دستش رو مادرش شکسته؟ ما هیچوقت نمی بینیم که چه اتفاقی برای سیلی می افته و چطوری چشمش رو از دست می ده، اما ایوا کوین رو مقصر می دونه. کوین واقعا از قصد از سیلی مراقبت نمی کنه یا رفتار بیقیدش مثل هر پسر نوجوون دیگه ای هست؟ واقعا کوین خرگوش سیلی رو تو خردکن ظرفشویی انداخته؟ چرا تیراندازی رو انتخاب می کنه بعد از اینکه مادرش داستان رابین هود رو براش می خونه؟ اگر پدرش رو دوست داره و از مادرش متنفره چرا در نهایت پدرو قربانی می کنه؟ چرا پشت پنجره کتابفروشی عکس مادرش رو نگاه می کنه و بعد منکر میشه که اونجا بوده؟ چرا وقتی براش توضیح می دن که به زودی خواهرت به دنیا میاد، بهش عادت می کنی و دوستش خواهی داشت تو چشمای مادرش نگاه می کنه و می گه این که دلیل نمیشه تو هم به من عادت کردی و دوستم نداری و مهم تر از اون چرا ایوا تلاشی نمی کنه که بگه دوستش داره؟ اگر انقدر به غریب بودن پسرش باور داره چرا هیچوقت پیش روانپزشک نبردتش؟ 

مساله اینجاست که راه برای هر دو تفسیر بازه. فیلم از دید ایواست و اونه که همه زندگی کوین رو از لحظه ای که به وجود اومده تا زمان حال به خاطر میاره. از طرفی نگاه های کوین نشون میده که کوین می دونه چکار داره می کنه و از طرفی ایواست که وقتی رنگ قرمز روی دیوارها رو پاک می کنه انگار دستهای خونی خودش رو می شوره! در صحنه دیگری ایوا سرش رو تو آب فرو می کنه و کوینه که سرش رو از آب بیرون میاره؟ در صحنه دیگری ایوا میگه آدم سختی هستی و کوین می گه نمی دونی به کی رفتم؟ آیا ایوا خودش رو مسوول حادثه ای که اتفاق افتاده می دونه؟ آیا ایوا با دوره کردن این زندگی بالاخره کوین رو همون طوری که هست می بینه؟ آیا کوین پایانی و به شدت متفاوت کوین اصلیه یا این روند اینجوری تغیرش داده؟

بازیگری معرکه است! تیلدا سوینتن که همیشه معرکه است. ریلی مثل همیشه باورپذیره و سه تا بازیگر محشر کودک و نوجوان تو فیلم هست. هرچند واکنش های کوین دوساله حتما از مهارت کارگردانه، اما کوین ۶ ساله و ازرا میلر در نقش کوین ۱۶ ساله محشرن. میلر از پس به تصویر کشیدن کوین کله شق قبل از حادثه و کوین آسیب پذیر ۱۸ ساله براومده. کلوزآپ نسبتا پایانی وقتی کوین که معلومه کتک خورده می گه دیگه از هیچی مطمئن نیست، باعث می شه به هم چیزهایی که دیدیم شک کنیم و یه بار دیگه قضیه رو از دید کوین نگاه کنیم. ارزا میلر کاملا قابلیت این رو هم داره که به زودی به یکی از ستاره ها یا بت های نوجوون ها تبدیل بشه!!   

گارکردانی و تدوین هم شگفت آوره. کات های سریع صحنه های ابتدایی فیلم، تماشاگر رو گیج می کنن. در نهایت از بلند، متوسط یا کوتاه بودن موهای ایواست که متوجه توالی صحنه ها می شیم. صحنه های بی ربط ابتدای فیلم در پایان سرجای اصلی شون تکرار می شن و تماشاگر تازه مثلا متوجه نقش هراسناک پرده سفید اول فیلم در داستان میشه! گیج کننده بودن تدوین ابتدایی، طفره رفتن فیلم از نشون دادن سرراست اون چیزی که اتفاق افتاده و حادثه های معمولا خارج از کادر باعث شده که ذهن تماشاچی به شدت درگیر بشه و بدون خستگی دو ساعت فیلم رو دووم بیاره!

صحنه هایی که دوست داشتم:
کوین رو بار اول تو بچگی با کلاه رابین هود می بینیم. بعد از حادثه کوین رو در میزانسنی مثل کارتون رابین هود می بینیم (همون جایی که رابین تو لباس یه پرنده مسابقه رو برده و میره که از پرنس جان جایزه اش رو بگیره!) همون طور راه می ره و همون طور به جمعیت خیالی تعظیم می کنه و یه سوال بزرگ: کوینی که ما از بچگی به چشم یه آدم بزرگ نگاهش کردیم چقدر بچه است؟ همه این چیزهای برای کوین یه بازیه آیا؟

تو اکثر نماها کوین و ایوا با فاصله، پشت به هم یا در حال نگاه کردن به جهت های متفاوت قرار می گیرن. به همین خاطر نمای آخر به شدت چشمگیر میشه.



(معلومه عکس دوم جشنواره کن هست دیگه! سکانس پایانی رو پیدا نکردم!)

کلوزآپ آخر میلر که شبیه یه بچه زخمی و آسیب پذیره. اعتراف می کنه دیگه از چیزی مطمئن نیست و سوینتن که بالاخره می پذیرتش همون طور که هست و مادرانه بغلش می کنه!

و...

این فیلم رو میشه تحلیل فرویدی کرد در حد ناسا! اما کار من نیست!

فکر کنم هرکسی این رابطه پیچیده مادر-فرزندی رو ببینه، از بچه دار شدن به شدن وحشت کنه!

فلش بک- فلش فوروادها خیلی فیلم رو به یه سفر ذهنی شبیه کرده. شما رو نمی دونم ولی من خاطره هام همین شکلی از ذهنم می گذرن!

برا اولین بار فکر کردم مادری که می شنوه بچه اش آدم کشته چه احساس های عجیب متناقضی رو باید تجربه کنه!

عنوان فیلم چیزیه که مننظز بودم ببینم. یعنی یه جایی مادر و پدره یه چیزی شبیه این جمله رو بگن که تو فیلم نیست! آیا حرف زدن درباره کوین می تونست جلوی وقایع وحشتناک بعدی رو بگیره؟


No comments:

Post a Comment