Wednesday, 19 October 2011

ما، توچال و سکینه!


دوست آبی نفتی هیچوقت سر وقت نمی رسید (طفلک دوست آبی نفتی! دروغ چرا؟ تو دوست های من کسی که سر وقت برسه نادره!! اصولا با علف هایی که اینا زیر پای من کاشتن میشه یه چمنزار درست کرد!!). یه بار قرار گذاشتیم که ۶:۳۰ بریم توچال راه بریم و بعد بریم سر کار. دوستم در جواب من که اگه به موقع نیومدی؟ گفت امکان نداره. اصلا هرکس دیر اومد صداش می کنیم سکینه *******! (بله! همچنان تریسترم شندی!lecture دارم به زودی درباره اش ها!!). فرداش من یه ربع به هفت سر قرار بودم. به هر حال یه ربع هم دیر رسیده بودم. اما وقتی دیدم دوست آبی نفتی نیست، مثل یه گربه چشایر اصیل لم دادم رو مبل تو دفتر. تلفنم رو هم گذاشتم جلوم (کسایی که منو بشناسن می دونن چقدر نادره که من تلفن دم دستم باشه یا اصلا حواسم باشه جواب بدم!). ساعت هفت در حالیکه من داشتم از چایی ام لذت می بردم تلفن زنگ زد. چایی رو گذاشتم رو میز، لبخند گل و گشاد چشایری ام رو جمع کردم و خیلی جدی : سلام سکینه جون! خوبی؟ نمی دونم جیغ دوست آبی نفتی تو تلفن بامزه تر بود یا قیافه همکارای تازه رسیده که انگار انتظار نداشتن کسی به اسم سکینه ساعت ۷ صبح به من زنگ بزنه!!

پ. ن. ۱ اعتراف می کنم که زیاد اذیت نکردن دوست آبی نفتی فقط به این دلیل بود که خودم هم به هر حال دیر رسیده بودم و هروقت سکینه صداش می کردم، وجدانم دردناک می شد و گرنه از من بعید بود که let it just lie there!! بازم کسایی که منو می شناسن می دونن که وای به اون روزی که یه چیزی دستم بیفته که کسی رو بشه باهاش اذیت کرد! چرا اینجوری نگا می کنین؟ انسان راستگو ندیدین؟

No comments:

Post a Comment