de
Marjane Satrapi et
Vincent Parronaud
avec
Mathieu Amalric,
Edouard Baer,
Maria
de Medeiros,
Golshifte Farahani
1h49,
France, 2011
از همین اول بگم که من از این
فیلم خیلی لذت بردم. ترکیب
محشریه از رویا و واقعیت، انیمیشن و سینمای
واقع گرا، تلخی و طنز. منتظر
یه ایران واقعی نباشید. ایران
این فیلم برخلاف پرسپولیس، یه ایران ناکجا
آباده هزار و یک شبی هست که آشنا هست و
نیست، قصه هاییه که هممون بارها شنیدیم
ولی با سینمای غربی و فرهنگ اروپایی ترکیب
شده. قصه است. اصلا
فیلم با یکی بود، یکی نبود شروع می شه و
بعد به فرانسه ترجمه می شه. سینماست؛
قصه، سرگرمی، تخیل و یه کمی زندگی!
نمی خوام زیاد درباره اش
بنویسم، چون حتما می بینینش و نمی خوام
لذت دیدنش رو از بین ببرم. فقط
سربسته می نویسم چرا دوسش دارم:
۱. این فیلم
کاملا متعلق به سینمای پست مدرنه. چهل
تیکه همگنیه از فرهنگ ها و ادبیات ملت های
متفاوت. همونقدر که ایرانیه،
فرانسوی هم هست، به سینمای آمریکا هم
شباهت داره. منظورم از
سینمای آمریکا هم سبک فیلمه که هم آدم رو
یاد اسپیلبرگ می اندازه، هم تیم برتن
(تخیلش، نه سیاهی اش!)
و هم وامدار بودنش به سینمای
کلاسیک آمریکا. خود فیلم
هم براتون از مولوی و خیام تا صادق هدایت
رو دوره می کنه. اصلا وقتی
بازسازی کافه نادری رو دیدم، به شدت
نوستالژیک شدم. (تو پرانتز
من از آدم های خوش شانسی ام که تو گوگولیت
همون موقع که تازه عاشق آقا صادق شده بودم
(این گوگولیت یعنی ۱۴-۱۵
سالگی!) کافه نادری دست
نخورده رو دیدم، تو فضای نیمه تاریک اونجا
نشستیم، قهوه سفارش دادیم و به شددددددددت
به رویا فرو رفتیم (یه دنیا
سپاسگذاری از مامان صاحب مینا که تو سر
من نزد که بچه آدم هدایت بخونه، خودکش می
شه و منو برد پاتوق هدایت و یک خاطره معرکه
به من داد. مخصوصا که در
راستای «هر چیز قدیمی رو
بزن خراب کن، به جاش (به
قول آقا صادق) دست خر هوا
کن!!) چند سال بعد نادری
بازسازی شد و فضای نیمه تاریک هدایتی اش
رو تغییر دادن. من بعد از
اون خاطره ام رو لای زرورق پیچیدم و همیشه
طفره رفتم از رفتن به نادری! نادری
این فیلم به نادری واقعی شباهت داره!)
۲. جمله ها به
شدت آشنان. یعنی همه این
جمله ها رو هزار بار از اطرافیانمون
شنیدیم. اصلا انگار فیلم
به فرانسه دوبله شده فقط!
۳. فلاش فورواردها
و فلاش بک های متعدد و جلو و عقب رفتم فیلم
معرکه است. جالب این که هر
بخش عامدانه تقلیدی از یه سبک یا فیلمه.
زندگی سیروس مثال خوبیه.
۴. اصولا نمیشه
سبک کارتونی فیلم رو دوست نداشت.
۵. کیارا
ماسترویانی در نقش لیلی بامزه است، اما
ایزابلا روسیلینی در نقش پروین خود جنسه!
یعنی انقدر خوبه و انقدر حضور
چند دقیقه ایش به فیلم انرژی می ده که حد
نداره! (باز تو پرانتز
اصولا انسان در پیری چطور می تونه انقدر
خوشگل باشه؟ حتی با موهای آشفته خاکستری
و در بستر مرگ هم زیباست این آدم!)
۶. جمال دبوز در
هر دو نقش بامزه است. یه
دست مریزاد که شونصد بار میگه هوشنگ و ه
رو تلفظ می کنه! هر فرانسویی
از پسش بر نمیاد!!
۷. فیلم پر از
جزییات ایرانیه ( ادبی،
فرهنگی، تصویری) که فقط
یه ایرانی می تونه پیداشون کنه. نه
اسلیمی و انار و کاشی و گل و مرغ ها!
نه! مثلا سیگاری
که روی میز هست (با وجود
اینکه طرحش فرنگیه) اسمش
Lazar هست که خب بیننده ایرانی
با یه دو دو تا چهارتای فرهنگی (فیلم
تو دهه ۴۰ اتفاق می افته) تو
ذهنش تبدیلش می کنه به La zar و
فوری حرف تعریفش رو حذف می کنه. در
عین حال این جزییات جوری نیست که بیننده
خارجی فیلم رو نفهمه. من
تو یه سالن پر فیلم رو دیدم که معمولا
بعیده و همه هم آشکارا از فیلم لذت بردن!
۸. برای گل
شیفته آرزو می کنم که نقش های خوبی بهش
پیشنهاد بشه و نقشش تو این فیلم برای یه
سکوی پرش باشه فقط.
خب همه اینها به این معنی نیست
که فیلم هیچ ایرادی نداشت. بعضی
از داستان ها بی ربط یا بی منطق اند.
پایان رو دوست ندارم و به نظرم
یه سکانس باید بعد از پایان فعلی اضافه
بشه، اما فیلم در همین شکل فعلی انقدر لذت
بخش هست که بشه همه اینا رو ندیده گرفت.
فیلم های علی حاتمی رو هم تو
چهارچوب فیلمنامه نویسی بررسی کنی، کلی
می تونی ایراد بگیری. اما
کیه که عاشق سینمای یگانه علی حاتمی نباشه
و یادش رفته باشه که همه عمر دیر رسیدیم،
مادر مرد! از بس که جان
ندارد! ما دلشدگان خسرو
شیرین دهنانیم! و....
هیییی! من یه
عالمه مثلا نقد فیلم نوشتم بدون اینکه یه
کوچولو اشاره کنم به داستان و شات ها!
دارم در پست مدرن نویسی پیشرفت
می کنم، به قول ریچل Good for me!!! (با
همون چرخوندن سینی در هوا و اطوار ریچلی
بخونین!!)
No comments:
Post a Comment