Friday, 7 October 2011

:(


دوست زرد فسفری همیشه می گفت: اه! اه! تو خیلی معلم پسندی! با همیشه آماده بودنت! و اطلاعات عمومی (&%$@#$%^ ت! (یادش نمی موند چند بار مچ منو در حال کتاب داستان خوندن زیر میز گرفتن و قرار شد شونصد نمره ازم کم کنن!)

دوست سبز مغز پسته ای می گفت تو خیلی پدر-مادر پسندی! لج آدم در میاد وقتی می گه نمی تونم فلان کارو بکنم و فوری تو رو مثال می زنن! (یه بار هم رسما توهین کرد که آدمو یاد حنا یا پرین می اندازی!!) این خصوصیت البته در نوجوانی و جوانی به درد همه دوستان خورد، مخصوصا وقت هایی که می گفتن پیش من هستن و نبودن!! (و من این بحث رو ادامه نمی دم وگرنه به جاهای باریک می کشه!!)

دوست ارغوانی می گفت تو کلا مادربزرگ- پدربزرگ پسندی! مادربزرگ من یا داره حرفتو می زنه یا منتظره بیای باهات حرف بزنه.


اتفاقات چند روز اخیر یه زیرمجموعه جدید به این مجموعه اضافه می کنه. طبق گفته های دوستم من احتمالا کارفرما پسند هم هستم. کارفرمای اول (که فقط ۲ بار دیدمش) چند روز پیش بهش گفته بود من هنوز تو رو از همه بیشتر دوست دارم، اما دوستت در فاصله نزدیکی پشت سرته و کارفرمای دوم (اون رو ۳ بار دیدم و همین الان هم بی نهایت دوستش دارم. به شدت منو یاد مادربزرگم می اندازه! برای اینکه دستتون بیاد مادربزرگ من چطوری بود، من بالا رفتن از درخت رو از مادربزرگم یاد گرفتم!!!) هم دیروز بهش گفته بود وای! چقدر این همه احساساتش تو صورتشه. من تو جلسه دلم می خواست بغلش کنم و بگم آخی نگران نباش. همه چی درست می شه!

الان سوالی که برا خودم پیش اومده اینه که چطور؟ آیا من همش دارم سعی می کنم دیگران رو راضی نگه دارم؟ نمیشه که شخصیت آدم با ۸۳٪ گریدهای ذهنی آدم ها بخوونه؟ اگر فکر کردین این متن در ستایش منه، اشتباه کردین! الان خیلی از خودم ناامیدم!

No comments:

Post a Comment