Monday, 30 April 2012

و خدا فن کلاب های آن لاین رو آفرید!

 

دوست فرندرزی/ اسپایکی ام تا ماه دیگه می ره استرالیا برا ۶ ماه! فردا قرار داریم برا خداحافظی! یعنی من تا ۶ ماه هیچ کس رو برا پرحرفی های فرندزی/ اسپایکی ندارم!!

;)

 
الان دارم نوشته های هفته پیش رو می خونم (روش من در خوندن نوشته ها اینه که منتظرم همه اش مزخرف باشه و دستم رو بذارم رو دیلیتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!)! در کمال تعجب it makes sense!!

زیارت انتقام جویانه!

 
یکی یه جوری برام نوشته که واییییییییییییی! برو avengers رو ببین. بیا برا من تعریف کن که الان من احساس نایب الزیارگی بهم دست داده! حالا این که من نمی خوام avengers رو به فرانسه ببینم اصلا مهم نیست دیگه!!

:)))

 
آگی، جک راسل تریر بامزه آرتیست، تو لیست مهمون های هنرمند کاخ سفید بوده!

مینا ۱۰۴

 
مینا جیگر! جیگر!!! و چند ثانیه بعد …. تشکر مین! مینا!!!

پ. ن. من به این پرنده مشکوکم!

Sunday, 29 April 2012

:|

 
انسان عاقل که یک سال و خرده ای هوای این شهر و بارون های سیل آساش رو تجربه کرده، با یه دونه بلوز نمی زنه بیرون! یا حداقل یه چتر برمی داره که اینجوری تو مک دانلد گیر نیفته! حیف اون روز که خدا داشته عقل تقسیم می کرده من احتمالا یه گوشه ای داشتم کتاب می خوندم یا فیلم می دیدم!!

Cougar!

 
تلویزیون داره Cougar Town کورتنی کاکس رو نشون میده. این اصطلاح واقعا قبل از اینکه بارنی درباره جین سیمور به کار ببرتش وجود داشت؟ من قبل از اون نشنیده بودمش. اما الان به شدت جا افتاده!

پ. ن. یه بار با دوست صورتی کمرنک داشتیم می گفتیم اصولا این پسره تصویر جین سیمور رو تا ابد الدهر تو ذهن ما تغییر داد!!! حالا شما هی بگین دکتر کویین برا ما دیگه جین سیمور Cougar هست!

پ. ن. ۲ کلی گشتم دنبال عکسی که بارنی هم توش باشه. هست. اما عفت عمومی رو جر می ده! اصلا این قسمت از اون قسمت ها بود!! (آه حسرت برای بارنی قدیمیه که چقدر یه موقع از دستش حرص می خوردم!!)

Riding in Cars with Boys

 

Director: Penny Marshal                                          
Starring: Drew Barrymore,
 Brittany Murphy, James Woods
2h06, USA, 2002




خیلی دنبال این فیلم گشتم اون وقت ها. اصلا اصلا ناامیدم نکرد. یه داستان واقعی تلخ، یه فیلمنامه کمدی خیلی خوب، یکی از بهترین بازی ها دروو بریمور (با احتساب ای. تی.!) و پنی مارشال هم که همیشه خوبه. احتمالا این فیلم از اولین هایی بوده که روی مساله بارداری نوجوانان و خطرهای روانی روابط یه مادر نوجوان با بچه اش کار کرده. الان دیگه قضیه تو آمریکا جا افتاده و معمولا والدین کم سن و سال بچه ها رو می دن برای فرزند خوندگی. دیگه اینکه یه دختر نوجوون با بدبختی بچه اش رو بزرگ کنه و همه چیزهایی که از دست داده رو از چشم بچههه ببینه، خدا رو شکر ارزش محسوب نمیشه. اما فیلم و داستان بِوِرلی دونوفریو تو دهه شصت اتفاق می افته و دختر پونزده ساله بیچاره مجبور میشه زن یه پسری بشه که هیچ شباهتی بهش نداره.

یکی از نکته های جذاب فیلم این بود که این اتفاق برا دختری می افته که باهوشه، جاه طلبه و با همه این مسایل می خواد به هدفش برسه. دوستش در مقابل، به اتفاقی که افتاده تن می ده ولی بورلی اس. ای. تی رو می گذرونه و تا مرز گرفتن بورس هم می ره و اگر اون روز شوهرش یادش نمی رفت و بچه رو نگه می داشت، بورس رو هم می گرفت
               
اما چرا من فیلم رو دوست داشتم؟ دخترای مصمم با پشتکار تو فیلم ها کم نیستن. یکی از بهترین مسایل فیلم تاثیریه که این حاملگی و به تبعش ازدواج ناخواسته رو روابط مادر و پسر می گذاره. بورلی بدون اینکه چیزی بگه با رفتارش نشون می ده که به دنیا اومدن پسرش رو منشا همه بدبختی هایی که بعدا سرش میاد می دونه و ناخودآگاه به بچهه القا می کنه که وجودش اسباب دردسره. تو یه صحنه محشر بورلی به فی میگه نمی دونم واقعا دوستش دارم؟ یا دوستش دارم چون باید دوستش داشته باشم؟ تو یه صحنه محشر دیگه که داره با جیسن کل کل می کنه که کی بدبخت تره بهش می گه: قرار بود ما یه تیم باشیم، نه؟ پسرک طفلکی داد می زنه که نه! قرار بوده تو مامان باشی و من بچه باشم!! این رابطه عشق و نفرتی بین مادر پسر از جهاتی هر دوشون رو داغون می کنه تا اینکه بالاخره جیسن وقتی بزرگتر می شه از مادرش فاصله می گیره و مدتی تحت روان درمانی قرار می گیره. در عین حال بورلی به عنوان زنی که بالاخره با همه این مسایل کتابش رو می نویسه، پسرش رو بزرگ می کنه و به دانشگاه می فرسته و آخر بالاخره خودش هم وارد دانشگاه می شه، به شدت قابل احترامه.

یه چیز دیگه ای که خیلی دوست داشتنیه اینه که هم نویسنده و هم فیلم، ری، شوهر بورلی، رو یه هیولا به تصویر نمی کشن. ری با همه خنگی و الکلی بودن و سرانجام معتاد شدنش آدم به شدت سمپاتیکی هست. خودش می دونه که از این دختر پایین تره و داره زندگی بورلی و جیسن رو داغون می کنه. صحنه خداحافظی اش با جیسن بعد از اینکه بورلی بهش می گه که از خونه بره، محشره و صحنه ای که بعد از بیست سال همون طور که زن جدیدش می گه می تونه حسابی از کتاب بورلی پول در بیاره ولی به همین راحتی امضا می کنه که چیزهایی که بورلی نوشته حقیقت داره و شکایت نخواهد کرد. به نظرم یه گروه کاملا زنونه در پشت صحنه به شدت در این نگاه مادرانه به همه شخصیت ها تاثیر داشته.
بورلی واقعی رو دوست داشتم که تو تمام فیلم بوده و اعتراف می کنه با فیلم زندگی اش رو بازبینی کرده و انگار درمان شده. شجاعت اینکه همه زندگیت رو این طور خالصانه در اختیار همه بذاری و اعتراف کنی به اشتباهاتت به شدت تحسین برانگیزه. عنوان کتاب اصلا هست Riding in Car with Boys: Confessions of a Bad Girl Who Makes Good! جیسن واقعی هم توی فیلم هست و توضیح می ده که چطوری بالاخره مادرش رو می بخشه. بامزه اینکه تو صحنه عروسی بورلی، بورلی و جیسن واقعی تو مهمون ها هستن و پشت سر دروو بریمور دیده می شن.

دروو بریمور هیجان انگیزه. با دروی مهربون بچه گونه ای که تو کمدی رمانتیک ها دیدیم به شدت فرق داره. قراره خودخواه باشه و مصمم و از پونزده سالگی تا سی و هفت سالگی بورلی رو نشون بده و می ده. تو توضیحاتش روی فیلم اعتراف می کنه که در هشت ماه فیلمبرداری به شدت با خودش بیگانه شده و وقتی فیلمبرداری تموم شده واقعا نمی دونسته الان کی هست. هشت ماه به هیچ موسیقی یا فیلمی بعد از دهه شصت گوش نکرده و تو تریلری که برای خودش درست کرده پره از عکس های بورلی، کتاب هاش، عکس های خودش و صفحه های موسیقی اش. همه چیز رو از چشم های بورلی تماشا کرده، در حالیکه که به شدت با جیسن همذات پنداری می کرده (پدر درو بریمور هم به خاطر اعتیاد از خانواده خارج می شه) و بالاخره با خودش به آرامش رسیده. احساسی که توی این فیلم گذاشته حیرت انگیزه. مثلا روی تصویر ادم گارسیا که تقریبا هم سن اند و حتی چند بار تو فیلم آدم ها فکر می کنن دوستن، نه مادر و پسر، می گه باورتون میشه من این رو به دنیا آورده باشم؟ و اضافه می کنه که خودم باورم شده بود. نگاش می کردم و قربون صدقه اش می رفتم که چقدر پسرم خوش تیپه و افتخار می کردم که تونستم بزرگش کنم
 
و خیلی نوشتم. شاید چون این روابط برای من خیلی آشناست. جیسن که وسط خیابون پشت سر باباش گریه می کنه و سر بورلی داد می زنه تنهام بذار و بورلی که با بغض می گه اگه از وسط خیابون بیای کنار تنهات می ذارم. خیلی از این بچه ها دیدم. تو خانواده های به ظاهر خوشبخت، تو خانواده هایی که بالاخره از هم پاشیدن، مادرهایی که گناه چیزهایی رو که از دست دادن رو به بچه هاشون منتقل کردن، پدرهایی که هیچوقت نخواستن بفهمن که اون مادر بیچاره هم آرزوهایی داره و پدربزرگ مادربزرگ هایی که به موقع از بچه شون حمایت نکردن یا اشتباه حمایت کردن. و هیچ کدوم از این آدم ها بد نیستن. آدم ها اشتباه می کنن. فیلم رو ببینین. فیلمی که فیلمنامه اش بیش از چهار سال، پیش تولیدش، یک سال، فیلمبرداری اش هشت ماه طول کشیده و نویسنده کتابی که ازش اقتباس شده با رضایت تو همه صحنه ها با گروه همراه بوده، ارزش یک بار دیدن رو حتما داره.

Beverly: (pulling Jason out of the pool): I'll be more attentive? Do you what it means?
Jason: No.
Beverley: OK. I'll be more responsible. Do you know what that means?
Jason: No.
Beverley: (waves her hands desperately) I should have read you more! (Jason sinks into the pool).

Jason: Who says I'm in one piece?

:|

 
از وقتی گفتم می خوام برم پارلمان. بیست تا فرانسوی پیدا شدن که واییییییییی! ما هم تا حالا نرفتیم. ما هم میایم.

Le petit Nicolas!

 

اون موقع ها نمی دونستم چقدر این کلمه کوچولو پشت سر اسم آدم ها، تو فرانسه تحقیرآمیزه! وقتی معلم فرانسه ام به سارکوزی می گفت Le petit Nicolas! فکرم می رفت به دیکتاتوری و مخوف و حماقت تا تحقیرآمیز بودن کلمه و البته معلم فرانسه ام عادت داشت بگه Notre petit Nicolas, votre petit Nicolas و من می خندیدم که حداقل مال شما کت شلور بهش میاد و زنش مانکنه. حالا که می شینیم مصاحبه هاش رو می بینم، درک می کنم چرا این حرف رو می زد. خیلی شبیه اند. خیلی! ایده ها شون. حرفاشون. وعده هایی که می دن. اینکه تو دو هفته بین مرحله اول و دوم انتخابات، اولاند رو دعوت کرد به سه تا مناظره که اولاند یکی رو بیشتر قبول نکرد. مردم فریبیش. اینکه ادعا می کنه رای بقیه کاندیداهای راست، رای اون محسوب میشه. خود بزرگ بینی اش. اینکه فرانسوی ها یا ازش متنفرن یا به شدت طرفدارشن (و مثل همیشه دوست های من ازش متنفرن!)اینکه از الان قول داده که پدر مهاجرها رو در بیاره. باید ببینیم بالاخره هفته دیگه چه اتفاقی می افته.

پ. ن. هر جا هستم باشم، راست افراطی دست از سرم بر نمی داره!

؟

 
کی می گه حیوون ها حرف نمی زنن و آدم حیوون ناطقه؟ کی می گه حیوونا فکر نمی کنن؟ شاید تنها تفاوت آدم با حیوونا فقط تو خصوصیات بدشونه.

پشتکار!

 

من دیروز رفتم موزه هنرهای دکوراتیو! بسته بود. از موزه هنرهای زیبا سر در آوردم! الان می خوام برم روایت انجیل عهد قدیم از لوط رو با روایت قرآن مقایسه کنم ببینم چرا انقدر با هم فرق می کنه آخه؟

Mistress

 

Director: Barry Primus
Starring: Robert Wuhl,                         
Martin Landau, Robert De Niro
1h15, USA, 1992.

من برای بار هزارم عاشق رابرت دنیرو شدم و پنج دقیقه بیشتر بازی نداره! یعنی از اون نمونه ها که چطور با لحن و ریتم بازی و زبون بدن میشه یه شخصیت سطحی رو آنالیز و عمقی کرد!

یه کمدی سیاه درباره سختی های هنرمند موندن در وضعیت تجاری که هالیوود ایجاد می کنه و البته وسوسه فیلم ساختن از سر کسی نمی افته. به عبارت دیگه یا باید خودت رو بفروشی یا بمیری. کمی شبیه گلوله ها بر فراز برادوی وودی الن. البته اون دوز کمدی اش بیشتره
 
بهترین صحنه: کریستوفر واکن، بازی اش و پریدنش. چرا این بشر انقدر صورتش سحرآمیزه؟ از اون صورت هاست که انگار یه چیزی رو ازت مخفی می کنه! تو تموم فیلم ها! محشره یعنی!

بهترین گفتگو:
ماروین: کمکم کن استورات! کمکم کن این قصه رو تعریف کنم.
استورات: ماروین اونا دارن این فیلم رو می سازن که یه نقش به دوست دختراشون بدی!

باز هم؟

 
انگار امسال برای من کلی سفر تو آستینش داره. هفته دیگه از یکی از شهرهای همجوار تو آلمان سر در خواهم آورد. پاریس هم که انگار منو ول نمی کنه. باید ببینم میشه یه سفر چند منظوره پیش بینی کرد و هم به کنفرانس رسید، هم به نمایشگاه برتن و هم به سفارت و بعد یه مقداری از هزینه رو هم از دانشگاه گرفت؟ این یعنی یه تیر و هفت هشت ده نشون!

پ. ن. یه پرسش سرسری از دوستان کشورهای دوست و برادر همجوار نشون داد که آسمون سفارت ایران همه جا همین رنگه!!

تابستون وسط بهار

 
تابستون شده! خیلی زیاد! هوا به شدت گرمه و من مثل همه تابستونا بیشتر از همه چیز دارم کتاب می خونم. بچه های نیمه شب رمان محشری از آب در اومد. به شدت لذت بخشه و طنز ملایمش و رئالیسم جادویی اش بهترش هم می کنه. کاش انقدر همه چیز رو با مذهب قاطی نمی کردیم و می ذاشتیم آدما خودشون بخونن و تصمیم بگیرن. اتفاقا تا اینجا که همه جمله های کافری اش بیشتر از این که مذهب رو نفی کنه، یه نوستالژی عجیب به دورانی آدما به چیزهایی اعتقاد داشتن رو نشون می ده. بی تابم برای خوندن بقیه کارها.

Friday, 27 April 2012

بابوشکا

 
با یه شاگرد میانسال (طرفای پنجاه) دوست شدم که منو با دخترش آشنا کرد (طرفای بیست و پنج) و چند روز پیش می گفت پاشو بیا اینجا. مامانم داره میاد! (طرفای هفتاد و پنج). الان من با سه نسل مادر و دختر دوستم: با یکی از خون آشام ها و فرندز حرف می زنم، با یکی از فیلم های روشنفکرانه و می ریم نمایشگاه و با یکی از پایان نامه دکترا و البته مادربزرگ خانواده است که دانشجوی دکتراست! های فایو!!!

پ. ن. بابوشکا ها اون عروسک روسی تو هم تو همان!

بستنی چکه کنانه ۷

 

وقتی آدم اسم دوستش رو بستنی چکه کن تو موبایلش ثبت کنه، بعد هم موبایلشون رو با هم عوض کنن به شکل کنایه آمیزی اس ام اس هاس خودش تحت عنوان بستنی چکه کن ثبت می شه!

آیا؟

 
آیا اشکالی دارد که من انقدر نقد فیلم ها رو پشت گوش انداختم الان پشت گوشم پر از نقد فیلم شده؟ آیا نمیشه من فیلم های محشر ماه پیش رو کلا فاکتور بگیرم و از این به بعد رو بنویسم؟ ناراحت می شین آیا؟ آیا نمیشه مشخصاتشون رو بذارم بعد خودتون برید پیپدا کنین فیلمه درباره چیه؟ آیا تعداد آیا های بالا آزارتون نمیده؟

MLA

 
این MLA ای ها منتظرن فوری همه چیز رو رفرنس بدن! اینم رفرنس توییت ها! من از این به بعد احتمالا باید توییت های بارنی رو اینجوری بذارم اینجا: 

 Stinson, Barney (Broslife). "Boobtacular! Boobrrific! Boobanstic! You guys got anymore?." 27 April. 2012, 11:17 a.m. Tweet.

 پ. ن. یه انسان معمولی می تونست از توییت های اوباما انتخاب کنه. اما خب من معمولی نیستم. I'm awesome!

Thursday, 26 April 2012

Something Positive Comic

 There are people I know who won't hurt me. I call them corpses.
                                         
                                                              Randy K. Milholland
 

Wednesday, 25 April 2012

Barbara Striesand

 
امروز باربارا استرایسند هفتاد ساله می شه! هفتاد سال! یکی از محبوب ترین هنرمندان دوران طلایی هالیوود! استعداد غریب و بدون زیبایی چشمگیر! یه پرونده عجیب غبطه برانگیز! تنها کسی که هم اسکار گرفته، هم تونی، هم گرمی، هم امی، هم گلدن گلوب، هم Director Guild of America، هم Peabody، هم National Medal of Art، هم Legion d'Honneur، هم Lifetime Achievement Award، هم Kennedy Center Honors! بیش از ۵۷ بار کاندید گرمی که پونزده تا رو به اضافه دو تا جایزه ویژه برد و پنجاه صفحه طلایی (صفحه طلایی معادل ۵۰۰۰۰۰ فروش البوم هست!)

خاطره ساز چند نسل! چه با آهنگ ها بشناسینش و چه با فیلم ها، چه با Funny Girl نونصد سال پیش طرفدارش شده باشین و چه با Meet the Fockers! نمیشه دوستش نداشت. نمیشه از بین آهنگ ها و فیلم ها یکی رو انتخاب کرد. یکی از آهنگ های استرایسند رو که من خیلی دوست دارم به این مناسبت گوش کنین:



Someday, somewhere
We'll find a new way of living
We’ll find a way of forgiving
Somewhere...
There's a place for us
Somewhere a place for us
Peace and quiet and open air
Wait for us
Somewhere
There's a time for us
Someday there'll be a time for us
Time together with time to spare
Time to learn, time to care
Someday, somewhere
We'll find a new way of living
We’ll find there's a way of forgiving
Somewhere... Somewhere... Somewhere...
There's a place for us
A time and a place for us
Hold my hand and we're half way there
hold my hand and I'll take you there
Somehow
Somewhere... Somewhere


:|||

 
دیروز داشتم غر می زدم که هیچ فیلم جذابی رو پرده نیست. امروز تبلیغ Dark Shadow رو دیدم که هفته دیگه میاد. می شه یکی به من یادآوری کنه که در مواقع مستجاب الدعوه بودن چند ملیون یورو آرزو کنم؟

:||

 
اهریمن یک زنگ زده که پاشو بیا اینجا! پاشو بیا اینجا! پاشو بیا اینجا! و من فیلمم رو نیمه کاره گذاشتم که برم ببینم این دفه این آقای !@#$%^&* (خودتون علامت راس رو اضافه کنین!) چه دسته گلی به آب داده و می بینیم اهریمن خانم منو کشونده اونجا که با هم فیلم ببینیم!!

پ. ن. ضرب المثل جدید: فیلم می بینی، pause بزن بیا کارت دارم!


:|

 
تغییرات جوی یعنی دیروز پالتو پوشیده باشی و امروز با تاپ از گرما بپزی!

Tuesday, 24 April 2012

:|

 
انقدر همه به من گفتن یه صفحه در روز نوشتن ناممکنه که دارم شرطی می شم. تو پایان نامه اول و دوم گاهی تا پنج-شیش صفحه در روز هم نوشتم. همین الان هم دارم صفحه دوم امروز رو تموم می کنم. به این نتیجه رسیدم بهتره اصلا چیزی نگم. نه کسی فکر می کنه با یه freak طرفه، نه من با حرفای اونا به خودم شک می کنم!


پ. س. ۲ صفحه تموم شد! Challenge completed! و پیش به سوی مدیاتک!

برای بارنینین ها ۲



خب من بالاخره یه سر به بلاگ زدم. مثل همیشه به شدت سعی کردن خط داستانی رو لو ندن. بنابراین رفتن سراغ مسایل حاشیه ای هر قسمت. یکی از بامزه ترین هاش آدرس بارنی هست اول نامه اش برای ثبت back boobs!!! (تو پرانتز: نویسنده ها و تهیه کننده محترم! Ewwwwwwwwwww! So gross!):


Barney Stinson
Fortress of Barnitude
Awesomeville, USA 696969
 
اون ۶۹ های هوشمندانه رو دارین اون وسط؟ داد می زنه کار مت کوهن هست!

و اعلامیه سزار به شهروندان جمهوری استینسن! (جمهوری هیچ ربطی به جمهوری نداره ها!‌ ارجاع هست به یوتوپیای افلاطون! معلومه که شهروندان جمهوری استینسن در یوتوپیا هستند. What else؟)

به جاش توییتر بارنی مثل همیشه فعال تر و awesome تر و به روزتر هست. من عاشق اینا شدم

Sometimes I wish I didn't live with this curse of being so awesome.

Does anyone have a llama guy? I need a llama. I'll explain later.

A little afternoon laser tag always leaves a man with an extra hop in his step.

کلمه ها و ترکیب های بوبزی و سوپرکن بوبزی رو دیگه خودتون برین بخونین!

و اما …..

این هفته هیچی پخش نمیشه ولی عکس های فینالی رو سایت CBS هست. متاسفانه دوباره عروسی بارنی رو داریم، بچه لیلی تو فینالی به دنیا میاد (صد سال به پای به دنیا اومدن بچه ریچل و راس نمی رسه!!!)، بارنی رو تو فرودگاه دستگیر می کنن (شعبده بازی داره این قسمت!!! ییییییییییییییییییییی!) و البته کویین هم هست. بنابراین این آخرین قسمتی هست که بکی نیوتن قرارداد داره. هرچند نیوتن اعلام کرده که اگر برای فصل بعد بخوانش حاضره کارهای دیگرش رو بگذاره کنار.

دیوید برکای ناقلا داره به آپ کردن عکس های کبی و نیل ادامه می ده و همه بارنی و رابینی ها دارن قربون صدقه اش می رن. تقاضاها برا برگشت اسکووتر روز به روز بیشتر می شه. این هم راه خوبیه برای برگشتن به شو ها! یه دفه دیدین برکا تو فینالی برگشت که لیلی رو متقاعد کنه بچهه رو بذاره باهاش فرار کنه! (از این نویسنده های نابغه (sarcastic quotation marks) بعید نیست!!)

و بامزه ترین خبر امروز (دیروز در حقیقت!) توییت نیل پتریک هریس بود که نوشته بود فلورانس هی می خواسته با همه ملت high-five کنه و مردم زیر لب غر می زدن: امریکانو!!

و عکس ها همه اش مال ایتالیا بود. کبی اسمالدرز برای The Avengers رم بوده. دیوید و نیل برای تعطیلات فلورانس بودن و بین این دو تا شهر شونصد کیلومتر فاصله هست ولی دوستان دور هم جمع شدن!! البته یه شایعه هم هست که CBS یه جلسه photo shoot بارنی رابینی تو ایتالیا داشته که من شک دارم. چون تا حالا معمولا همه عکس های این مدلی این سریال فتوشاپی بوده. Stay tuned بازم!

Visual Thesaurus

 
ای آنانی که ایمان آورده اید! (ربطی نداشت ولی از یا ایها الناس که بهتره!!) این تیزارووس محشر رو ببینین. یه کلمه بهش می دید و تمام اجداد کلمه رو می یاره جلو چشمتون! (این هم از اون استفاده هاست ها!) به شدددددددددددددددددتتتتتتتتتتتتت کاربردی هست

پ. ن. ایمی رو یادتون میاد که تو بیگ بنگ زک رو می دید ناخودآگاه آه می کشید (آه بود آیا؟) و طبق محاسبات شلدن احتمال چنین اتفاقی محال بود!! این واژه نامه رو من همون تاثیر رو داره!!!


می ستاییم....

 
من همینجا می خوام زیرکی دوست پسر دوستم رو تحسین کنم که هر چیزی برای من می فرسته حتما برای دوستش هم فوروارد می کنه و به این ترتیب از هرگونه اختلاف عقیده ای!!! جلوگیری می کنه! این در حالیه که ما همدیگه رو نونصد ساله می شناسیم و من هم که معرف حضورتون هستم تو این مسائل! سیاستش تحسین برانگیزه! دست راستش رو سر سیاستگذاران!

نبش خیابان!!

 
نبش به فرانسه میشه rond point de!!!

پ. ن. این مطلب فقط به این دلیل که من خوشم اومده نوشته شده و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد! یعنی مثل بقیه مطالب!

;)

 
فکر کنین در حال ادیت پستتون درباره بارنی باشین که یه ای میل از استاد جون دریافت کنین که abstract بده برا کنفرانس بین المللی منچستر!!! چه واکنشی خواهید داشت؟ ۱) خنده تون می گیره از تفاوت ایده ها! ۲) میل رو باز نگه می دارین که آخرین عکس نیل پتریک هریس رو آپ لود کنین رو پریا و بعد کامل بخونینش! ۳) تین ایجر درونتون رو دک می کنین که محقق درون بتونه ابراز وجود کنه! ۴) قربون خودتون می رین که من چقدر چند بعدی ام!
معلومه که ۴! I'm awesome! 

 پ. ن. تجربه نشون داده که کودک درون من فقط در مواجهه با بچه های زیر ۴ سال فعال می شه ولی تین ایجر درونم بیش فعالی مزمن داره!!!

:||

 
فکر کن ترجیع بند قبل از خداحافظی کسایی که بهت زنگ زدن این باشه که گوشی رو بده به مینا!

:|

 
با یک کتاب شعر سوپر کلاسیک و یه رمان سوپر پست مدرن از کتابخونه اومدم بیرون. آقای کتابدار حق داشت به عقل من شک کنه!

Monday, 23 April 2012

دو نمره!

 

یه نگا به این مقاله بندازین و بگین چه احساسی دارین وقتی تو اخبار که قراره بی طرف باشه اینو می خونین:
Iran has also been known to exaggerate its military or technological prowess. مخصوصا که ته دلتون بگین خب حق دارن!!! می بینین تازه نگفته bluff فقط گفته exaggerate !حالا این بماند که مذاکرات صلح و تهدید؟ واقعا؟

Midnight Children

I told you the truth,” I say yet again, “Memory’s truth, because memory has its own special kind. It selects, eliminates, alters, exaggerates, minimizes, glorifies, and vilifies also; but in the end it creates its own reality, its heterogeneous but usually coherent versions of events; and no sane human being ever trusts someone else’s version more than his own.
  
                                                              Salman Rushdie

برای بارنینین ها ۱

 

(من هنوز نرفتم سراغ وبلاگ The awesomest, the most best lookingest bachelor ever! (من کارو زندگی ام دارم ها!!!) اینو فعلا داشته باشین):

۱. بارنی این دفه شاهکار کرده و برا خانم ها نوشته که چه جوری می شه سر آقایون رو گول مالید. این مقاله تو گلمور چاپ شده واقعا. این شخصیت دیگه خیلی کالت شده و می شه این خصوصیتش رو تا مدت ها پیگیری کرد. به شدت تاثیرگذار بوده تو جامعه آمریکا (جای اهریمنان خالی که برا هزارمین بار از من بپرسن تو چرا نرفتی تمدن بخونی به جای ادبیات؟) حقه مورد علاقه من The Secret Kardashian بود. کارداشیان ها می تونن ازش شکایت کنن رسما!! یه نمونه براتون می گذارم. بقیه اش رو خودتون بخوین زحمتتون نشه!

 Play #4: The Lifetime Connection

Attracts: Men whose values, aspirations, and unique brand of humor blend perfectly with your own
 
Reasoning: Some men are drawn to women who support, challenge, intrigue, and excite them. I’m told.
 
The play: (1) Meet a guy. (Having trouble with this step? It ain’t that hard. Seriously. Hit up the frozen-foods aisle, a home-repair superstore, or if things are really bleak, a comic book convention.) (2) Through a series of dates, experience poignant moments, overcome petty fights, and learn things about yourself that you would never have learned without him. (3) Fall in love. (4) Have sex with him. (5) But think of me!

۲. دیوید برکا داره کارای عجیب می کنه. عکس های دو نفره عجیب از کبی اسمالدرز و نیل پتریک هریس می ذاره رو توییتر! هر چند بچه ها این رو گذاشتن به حساب اینکه برکا هم بارنی-رابینی هست. ولی اصولا آدمی که عکس دوست پسرش رو با همبازی مونثش بذاره رو توییتر و زیرش بنویسه what a gorgeous couple! مشکوک نمی زنه؟


البته هنوز بین علما و فقها اختلاف هست که این از سریاله یا عکس خودشونه. اما منابع موثق می گن عکس مال دو سه هفته پیش هست که کبی برای یه فیلم تو ایتالیا بوده و دیوید و نیل هم دو سه روز اونجا بودن. می دونین که ایتالیام کوچیکه! اینام که مدت هاست همدیگه رو ندیدن! و همه جشن ها و مصاحبه ها و تاترهایی هم که با هم می رن، حساب نیست. تو همون دو سه روز هم باید!! همدیگه رو می دیدن! (حسادت داره می زنه بیرون از جمله های قبل یعنی!) عکس های دیگه هم  از کبی و نیل تو این سفر هست. برین رو توتیتر دیوید برکا ببینین! ناموسی اند. من نمی ذارم! (گفتم که این برکا مشکوک می زنه!)

اصولا همیشه خوشحال می شم که می بینم از من nerd تر هم هست! دوستان رفتن مصاحبه های قدیمی رو زیر و رو کردن و رسیدن به اونجا که نیل پتریک هریس گفته بود که کلی وقت گذاشته رو نگاه ها و واکنش های بارنی که نویسنده ها مجبور شن بالاخره با رابین زوجش کنن. تو همین مصاحبه می گه که به نظر من کبی خیلی جذابه (کلمه اصلی همونه که خودتون می دونین و اینجا رو فیلتر تر! می کنه! این از اون مصاحبه هاست که همه رو به خروش درمیاره که این دروغ می گه گی نیست!) و بارنی نمی تونست متوجه نباشه که رابین چقدر جذابه. (بله ایشون تو یک خط دو بار این کلمه رو به کار می برن!!) و تو همون مصاحبه کبی اسمالدرز در جواب اینکه مرد ایده آل رابین کیه، همه خصوصیات ظاهری و باطنی بارنی رو داده! (ممنون دوستان! من عمرا می رفتم اینا رو از اول بخونم! (کبی اسمالدرز تا حالا نونصد بار جاش رندر رو با خاک یکسان کرده! چه اینجا، چه تو اون مصاحبه که همشون بودن و ازش پرسیدن حالا که رابین هم با تد بوده و هم بارنی، در زمینه های بیب بیب بیب جاش بهتره یا نیل و اسمالدرز جلوی چشم رندر می گه نیل! و باز هم هست. ولی من دامنه nerd ایم الان از این فراتر نمی ره!). به هر حال دوستان همیشه نظرات کبی و نیل رو به فال نیک می گیرن! راستی این هفته اسمالدرز تو لدرمن هست دوباره و احتمالا مجبورش می کنن درباره فینالی یه چیزی بگه! Stay tuned! 

بس نبود آیا برا یک روز؟

:))

 
خوشبختی یعنی اینکه از پشت مانیتور با دوست صورتی digital high-five رو اجرا کنی!!!

|:

 
اگر دیدین تو بارون cats and dogs و باد ۳۰ کیلومتر در ساعت یه نفر از کاپشنش برای حفاظت از کتاباش استفاده می کنه، هیچم خنده نداره!!! شما بودین می ذاشتین کتابای نازنین خیس شن؟

چرا غمگینیم؟

 
دوست خواننده می گفت خیلی هامون غمگینیم چون زندگی یکی دیگه رو زندگی می کنیم. چون زندگی مون قرار بوده یه راه دیگه بره. خیلی راست می گفت!! و چقدر عجیب که این حرف رو من فردای روزی شنیدم که داشتیم با دوست صورتی حرف alternative worlds رو می زدیم!!

Sunday, 22 April 2012

تفاوت فرهنگی!

 

اهریمن می گه اینا رو می بینی که وقتی ماشین نیست ولی دو ثانیه مونده چراغ عابرپیاده سبز شه، وای می ایستن چراغ سبز شه؟ اینا آلمانی ان! بعد خودش اضافه می کنه تو آلمان هم اونا که وقتی ماشین نیست ولی دو ثانیه مونده چراغ عابرپیاده سبز شه، رد می شن، فرانسوی ان!

پ. ن. ۱ به این می گن تفاوت فرهنگی آقای سخنگو! اینکه یه ایرانی تو استخر، دخترا رو نوازش!! کنه، تفاوت بی فرهنگیه!!!

پ. ن. ۲ می دونم چند بار اشاره کردم به این موضوع! ولی خیلی زور داره که به جای اینکه عذرخواهی کنن، کاری می کنن که شهرتمون تو دنیا از این هم خراب تر شه!

Just observed!

 
ایرانی های عزیز، رنگ بلوند روی موی انقدر مشکی و با پوست گندمی، مثل این رنگ قرمز/ قهوه ای/ نارنجی ایه که ژاپنی ها می زنن و رنگ مسی ای که آفریقایی های می زنن و شما خودتون می خندیدن! اگر انقدر دل در گرو بلوند دارین، خب حداقل از گلاه کیس استفاده کنین!

با تشکر
سازمان زیباسازی مناظر طبیعی شهر

بستنی چکه کنانه ۶

 

تجربه یک هفته زندگی با بستنی چکه کن نشون داد که ایشون می خواد هم از خدا عکس بگیره، هم از خره، هم از خرما! خدا به آقای بستنی چکه کن رحم کنه!!


:|

 
وقتی ایرانی ها نمی فهمن ایرانی هستی و جلوت پارسی حرف می زنن، احساس خیلی بدی داره. همه اش فکر می کنم دارم استراق سمع می کنم و اگر می دونستن که من می فهمم شاید حرف نمی زدن.

مینا ۱۰۳

 
جلینگ، جلینگ!
جیغغغغغغغ، بومب!
جلینگ، جلینگ!
شلام! شلام!
جلینگ، جلینگ!
برگشتی قربونت برم!
جلینگ، جلینگ!
جیغغغغغغغغغغغ! وآآآآآآآآآآآیییی! نچ نچ نچ نچ!
جلینگ، جلینگ!
با با! مآنی! انقد منو دوش داره! دوش داره!
جلینگ، جلینگ!
مینا جیگر! جییییگر!
جلینگ، جلینگ!
نه! خوردم! نمی خوام! باید بخوری!
جلینگ، جلینگ!
دش دش دش دش!!!

و بلاخره پا می شم ببینم چیکار داره میکنه! با مینایی مواجه می شم که رو دسته در نشسته و با کلید آویزون از سوراخ در بازی می کنه! هر چند دقیقه یه بار سر می خوره، جیغ می زنه! تعادلش رو حفظ می کنه و ادامه میده!