Monday, 16 April 2012

;)


این اهریمن تو استخر با چشم های اندازه فنجون کاپوچینو از من پرسید خوردی زمین؟ (روش نشد بگه تو مسابقه بوکس بودی احتمالا!!) و من مثل همیشه نیم ساعت توضیح دادم که پوست من اینجوریه. از یه طرف دردم نمیاد وقتی به جایی بخورم و از اون طرف اصولا با وزش نسیم از کنار اعضا و جوارح من، کبود می شه. دیگه براش نگفتم که نیمه پر لیوان تو بچگی های من این بود که می تونستم همه رو بزنم. بعد طرف دست به من می زد، کبود می شد و من مثل یه بچه گربه چکمه پوش معصوم هیچی نمی گفتم و شهادت پوستم (بخونین دمبم!!) به نفع من تموم می شد. هرچند مامان جان که می دونست دست دخترش سنگینه چند بار مداخله کرد و همبازی های عزیز (بخونین طرفین دعوا!) رو از سکته قلبی نجات داد. همین پارسال ها تو یه عروسی چند تا از همون طرفین دعوا بودن و سر یه مساله ای یکی شون مچ دست منو گرفت که نوشابه رو نپاشم تو صورتش (اصولا چه سابقه شرارتی دارم بروز می دم!!)، بعد اون یکی با وحشت گفت دست به این نزن. اثر انگشتت می مونه. یعنی هنوز یادم می افته، خنده ام می گیره. احتمالا من هنوز بازیگر اصلی کابوس های هم دعوایی های عزیز هستم و کلی fixation براشون به وجود آوردم که در خردسالی چند بار نسبتا بدون دلیل به خاطر من تنبیه شدن.

No comments:

Post a Comment