Director:
Penny Marshal
Starring:
Drew Barrymore,
Brittany Murphy, James Woods
2h06,
USA, 2002
خیلی دنبال این فیلم
گشتم اون وقت ها. اصلا
اصلا ناامیدم نکرد. یه
داستان واقعی تلخ، یه فیلمنامه کمدی خیلی
خوب، یکی از بهترین بازی ها دروو بریمور
(با
احتساب ای. تی.!)
و پنی مارشال هم
که همیشه خوبه. احتمالا
این فیلم از اولین هایی بوده که روی مساله
بارداری نوجوانان و خطرهای روانی روابط
یه مادر نوجوان با بچه اش کار کرده.
الان دیگه قضیه تو
آمریکا جا افتاده و معمولا والدین کم سن
و سال بچه ها رو می دن برای فرزند خوندگی.
دیگه اینکه یه دختر
نوجوون با بدبختی بچه اش رو بزرگ کنه و
همه چیزهایی که از دست داده رو از چشم
بچههه ببینه، خدا رو شکر ارزش محسوب نمیشه.
اما فیلم و داستان
بِوِرلی دونوفریو تو دهه شصت اتفاق می
افته و دختر پونزده ساله بیچاره مجبور
میشه زن یه پسری بشه که هیچ شباهتی بهش
نداره.
یکی از نکته های جذاب
فیلم این بود که این اتفاق برا دختری می
افته که باهوشه، جاه طلبه و با همه این
مسایل می خواد به هدفش برسه.
دوستش در مقابل،
به اتفاقی که افتاده تن می ده ولی بورلی
اس. ای.
تی رو می گذرونه و
تا مرز گرفتن بورس هم می ره و اگر اون روز
شوهرش یادش نمی رفت و بچه رو نگه می داشت،
بورس رو هم می گرفت.
اما چرا من فیلم رو
دوست داشتم؟ دخترای مصمم با پشتکار تو
فیلم ها کم نیستن. یکی
از بهترین مسایل فیلم تاثیریه که این
حاملگی و به تبعش ازدواج ناخواسته رو
روابط مادر و پسر می گذاره.
بورلی بدون اینکه
چیزی بگه با رفتارش نشون می ده که به دنیا
اومدن پسرش رو منشا همه بدبختی هایی که
بعدا سرش میاد می دونه و ناخودآگاه به
بچهه القا می کنه که وجودش اسباب دردسره.
تو یه صحنه محشر
بورلی به فی میگه نمی دونم واقعا دوستش
دارم؟ یا دوستش دارم چون باید دوستش داشته
باشم؟ تو یه صحنه محشر دیگه که داره با
جیسن کل کل می کنه که کی بدبخت تره بهش می
گه: قرار
بود ما یه تیم باشیم، نه؟ پسرک طفلکی
داد می زنه که نه!
قرار بوده تو
مامان باشی و من بچه باشم!!
این رابطه عشق و
نفرتی بین مادر پسر از جهاتی هر دوشون رو
داغون می کنه تا اینکه بالاخره جیسن وقتی
بزرگتر می شه از مادرش فاصله می گیره و
مدتی تحت روان درمانی قرار می گیره.
در عین حال بورلی
به عنوان زنی که بالاخره با همه این مسایل
کتابش رو می نویسه، پسرش رو بزرگ می کنه
و به دانشگاه می فرسته و آخر بالاخره خودش
هم وارد دانشگاه می شه، به شدت قابل
احترامه.
یه چیز دیگه ای که خیلی
دوست داشتنیه اینه که هم نویسنده و هم
فیلم، ری، شوهر بورلی، رو یه هیولا به
تصویر نمی کشن. ری
با همه خنگی و الکلی بودن و سرانجام معتاد
شدنش آدم به شدت سمپاتیکی هست.
خودش می دونه که
از این دختر پایین تره و داره زندگی بورلی
و جیسن رو داغون می کنه.
صحنه خداحافظی اش
با جیسن بعد از اینکه بورلی بهش می گه که
از خونه بره، محشره و صحنه ای که بعد از
بیست سال همون طور که زن جدیدش می گه می
تونه حسابی از کتاب بورلی پول در بیاره
ولی به همین راحتی امضا می کنه که چیزهایی
که بورلی نوشته حقیقت داره و شکایت نخواهد
کرد. به
نظرم یه گروه کاملا زنونه در پشت صحنه به
شدت در این نگاه مادرانه به همه شخصیت ها
تاثیر داشته.
بورلی واقعی رو دوست
داشتم که تو تمام فیلم بوده و اعتراف می
کنه با فیلم زندگی اش رو بازبینی کرده و
انگار درمان شده. شجاعت
اینکه همه زندگیت رو این طور خالصانه در
اختیار همه بذاری و اعتراف کنی به اشتباهاتت
به شدت تحسین برانگیزه.
عنوان کتاب اصلا
هست Riding in Car with Boys: Confessions of a Bad Girl Who Makes Good! جیسن
واقعی هم توی فیلم هست و توضیح می ده که
چطوری بالاخره مادرش رو می بخشه.
بامزه اینکه تو
صحنه عروسی بورلی، بورلی و جیسن واقعی تو
مهمون ها هستن و پشت سر دروو بریمور دیده
می شن.
دروو بریمور هیجان
انگیزه. با
دروی مهربون بچه گونه ای که تو کمدی رمانتیک
ها دیدیم به شدت فرق داره.
قراره خودخواه
باشه و مصمم و از پونزده سالگی تا سی و هفت
سالگی بورلی رو نشون بده و می ده.
تو توضیحاتش روی
فیلم اعتراف می کنه که در هشت ماه فیلمبرداری
به شدت با خودش بیگانه شده و وقتی فیلمبرداری
تموم شده واقعا نمی دونسته الان کی هست.
هشت ماه به هیچ
موسیقی یا فیلمی بعد از دهه شصت گوش نکرده
و تو تریلری که برای خودش درست کرده پره
از عکس های بورلی، کتاب هاش، عکس های خودش
و صفحه های موسیقی اش. همه
چیز رو از چشم های بورلی تماشا کرده، در
حالیکه که به شدت با جیسن همذات پنداری
می کرده (پدر
درو بریمور هم به خاطر اعتیاد از خانواده
خارج می شه) و
بالاخره با خودش به آرامش رسیده.
احساسی که توی این
فیلم گذاشته حیرت انگیزه.
مثلا روی تصویر
ادم گارسیا که تقریبا هم سن اند و حتی چند
بار تو فیلم آدم ها فکر می کنن دوستن، نه
مادر و پسر، می گه باورتون میشه من این رو
به دنیا آورده باشم؟ و اضافه می کنه که
خودم باورم شده بود. نگاش
می کردم و قربون صدقه اش می رفتم که چقدر
پسرم خوش تیپه و افتخار می کردم که تونستم
بزرگش کنم.
و خیلی نوشتم.
شاید چون این روابط
برای من خیلی آشناست. جیسن
که وسط خیابون پشت سر باباش گریه می کنه
و سر بورلی داد می زنه تنهام بذار و
بورلی که با بغض می گه اگه از وسط خیابون
بیای کنار تنهات می ذارم.
خیلی از این بچه
ها دیدم. تو
خانواده های به ظاهر خوشبخت، تو خانواده
هایی که بالاخره از هم پاشیدن، مادرهایی
که گناه چیزهایی رو که از دست دادن رو به
بچه هاشون منتقل کردن، پدرهایی که هیچوقت
نخواستن بفهمن که اون مادر بیچاره هم
آرزوهایی داره و پدربزرگ مادربزرگ هایی
که به موقع از بچه شون حمایت نکردن یا
اشتباه حمایت کردن. و
هیچ کدوم از این آدم ها بد نیستن.
آدم ها اشتباه می
کنن. فیلم
رو ببینین. فیلمی
که فیلمنامه اش بیش از چهار سال، پیش
تولیدش، یک سال، فیلمبرداری اش هشت ماه
طول کشیده و نویسنده کتابی که ازش اقتباس
شده با رضایت تو همه صحنه ها با گروه همراه
بوده، ارزش یک بار دیدن رو حتما داره.
Beverly:
(pulling Jason out of the pool): I'll be more attentive? Do you what
it means?
Jason:
No.
Beverley:
OK. I'll be more responsible. Do you know what that means?
Jason:
No.
Beverley:
(waves her hands desperately) I should have read you more! (Jason
sinks into the pool).
Jason:
Who says I'm in one piece?
No comments:
Post a Comment