Tuesday, 30 August 2011

جنس لطیف، ضعیفه ها یا ما رو شما را له می کنیم! چی فکر کردین؟


ما بارها سر قدرت بدنی من شوخی کردیم! دوستانی که به هر دلیلی یه کمی اش رو چشیدن انقدر بزرگش کردن که یه بار یه دوست دوست کمربند مشکی گیر داده بود با من مچ بندازه چون دوست پز داده بود که از پس من برنمیاد!! این بستنی چکه کن هر دفعه بستنی اش چکه کرد که دستت خیلی سنگینه و وقتی زیپ کیفمو باز کردی که کتابمو بذازی توش همه کمرم کبود شده ( از خودش بپرسین! بیخود نیست که اسمش بستنی چکه کنه!). یه بار سر یه مساله یه موجود که دوست دوران کودکی من بود به یه موجود دیگه که اونم از دوستان دوران کودکی بود و به شدت داشت سر به سر من می ذاشت گفت« مواظب خودت باش، این اصولا فقط یه لباس کت ومن کم داره وگرنه دست به له کردنش عالیه! (می دونست بگه واندر ومن کتک رو خورده!!) تازه از اون بدتر از خودت هم نمی تونی دفاع کنی! دست بهش بزنی اثر انگشتت روش می مونه، یه بار هم باید در محکمه مامانت از خودت دفاع کنیاینو راست می گفت طفلک! من خیلی زود کبود می شم و یه بار هم به شکل ناجوانمردانه ای از این مساله سو استفاده کردم. چه انتظاری داشتید مگه آدم جوانمردانه هم از چیزی سواستفاده می کنه؟ خلاصه که شاگردان سابق عزیز که اینجا رو می خونید شانس آوردین که من با تنبیه بدنی مخالفم ولی الان که از دوستای من به حساب میاین...... (خنده بدجنسی داکتر هوریبلی: موا ها ها ها ها!!!!)
من هیچ وقت قضیه رو جدی نگرفتم. شوخی هم بود. اما دیشب کلا اتفاق خیلی بامزه ای افتاد. داشتیم با دوست سفید یه تلویزیون سونی ۳۰ کیلویی رو می ذاشتیم تو ماشین. تا اونجا هم خودمون برده بودیمش! (یک آگهی بهداشتی میان برنامه: با کفش پاشنه ۲۰ سانت تلویزیون ۳۰ کیلویی جا به جا کردن دیوانگیه! یا از پاتون سیر شدید یا می خواین به تلویزیونه سوقصد کنین!) اما برای اینکه بره تو ماشین باید یکی بلندش می کرد می ذاشتش تو و سخت بود. دست بر قضا (آخی! این اصطلاحو یه ۹۰۰ سالی بود که به کار نبرده بودم! ) یک آقای سیاهپوست (توضیح واضحات: اشاره به رنگ پوست ایشان فقط برای تاکید روی نیروشونه و هیچ منظور نژادپرستانه ای در کار نیست!) قوی هیکل ۱۹۰ سانتی (معلومه که دارم حدس می زنم! نکنه فکر می کنین تو اون هیر و ویر نشستیم آقاهه رو متر کردیم؟) اومد رد شد. ما هم خواهش کردیم که کمکمون کنه! ایشون هم اومد تلویزیون رو بلند کنه و گفت که وای چقدر سنگینه و کمرم درد گرفت و گذاشتش زمین! من هم کاملا بی منظور (اگه می دونستم چطور دارم غرور و مردانگی آقاهه رو با خاک یکسان می کنم حتما با افتخار می نوشتم! واقعا تا بعدش نفهمیدم!) گفتم ما سختمونه بذاریمش تو! اگه میشه شما فقط از دست من بگیریدش، بذارینش تو! بعد راحت تلویزیونه رو بلند کردم و زل زدم به آقاهه که زیرشو بگیره، بذارتش تو! قیافه آقاهه اونقدر دیدنی بود که من فهمیدم چه کردم!!!! دوستم هم با یه قیافه گربه چشایری گفت نه پریا! برا آقا سنگینه! خودت بذارش تو!
آقاهه مثل خرگوش تلویزیونه از دست من قاپید و چپوند تو ماشین و در تاریکی شب ناپدید شد!!!
حالا مگه ما می تونستیم جلو خنده مونو بگیریم. به قول دوستم آقا تا ۶ ماه آینده، سه روز رو تو باشگاه و سه روز رو پیش روانپزشک خواهد گذروند تا شاید ۳۰٪ آسیب روانی که من در ۲ دقیقه بهش زدم جبران شه!

2 comments:

  1. aaaaaaaaaaaaaaaasheghetam paria... shans avordim pas...!

    ReplyDelete
  2. xeili!!! movazebe xodet bash hafte dige!! :D

    ReplyDelete