Friday, 30 March 2012

The Great Gatsby

 
۱. بله بستنی چکه کن خانم! دیگه برای جوونی های لئوناردو باید بازیگر پیدا کرد!!

۲. اینجانب اعلام می دارم که تو ذهن من جی. گتسبی هیچ شباهتی به لئوناردو نداره! جی. گتسبی نمی تونه بلوند باشه! این هالیوود کی می خواد بفهمه معلوم نیست! نونصد سال پیش هم رابرت ردفورد با اون موهای سوپر طلایی گتسبی بود که نبود دیگه! گتسبی این شکلی نیست! دیزی هم که میا فارو بود که باز اونم دیزی نیست! اصولا من هیچوقت نشده میا فارو رو ببینم و فکر نکنم یکی باید اینو به تخت ببنده و یک هفته به روز بهش همبرگر بخورونه!

۳. کارگردان هم که باز لورمانه (کارگردان رومئو ژولیت، مولن روژ و استرالیا) و این یعنی احساسات قل قل از فیلم خواهد ریخت بیرون! بدتر از اون توبی مگوایر، نیک کروی هست و کری مالیگن, دیزی! هیچ تشویق کننده نیست! لئوناردو معمولا گلیمش رو از آب استخراج می کنه ولی کری مالیگن؟ توبی مگوایر؟ اینم برا من سواله که چرا طیف سنی بانوان بین بیست و بیست و دو هست (یعنی سن مورد علاقه بارنی!!!)‌شخصیت های کتاب آخرای سی سال اند و مهم تر از همه آقایون بیست سال از خانم ها بزرگتر نیستن. دو سه سال بزرگترن

۴. الان دیدم اسم آقای گتسبی نوجوان رو ننوشتم. ایشون کالن مک اولیف هستن و اونم که می بینین معجزه گریمه. خودش هیچ شباهتی به لئوناردو نداره. برونت هست با چشم های قهوه ای. مجبور شدن موهاش رو رنگ کنن و لنز آبی براش بذارن. ولی خوب شده، نه؟ 
 
۵. تازه فیلم ها سه بعدی هست. یعنی دقیقا حال وهوای دهه چهل و دوره جاز!!!!

۶. نچ!! فکر نمی کنم برم ببینمش! گتسبی رو خیلی بیشتر از این حرفا دوست دارم!

Thursday, 29 March 2012

The Fantastic Flying Books of Mr. Morris Lessmore!

 
در حالیکه من دارم با سینمای صامت سر و کله می زنم و وقت ندارم چیزی رو نقد کنم حتی بارنی نازنینم رو (اهریمن سه در حالیکه فکش خورد زمین اظهار داشت شوخی می کنی؟ تو؟ تو مصاحبه جدید نیل پتریک هریس رو ندیدی؟ تو شب دفاعت نشستی مراسم تونی رو دیدی چون نیل ماه پیشش در کمال کله شقی قبول کرد اجراش کنه (برا هر کدوم از این مراسم از یک سال قبل عوامل آماده می شن و شش هفت ماه تمرین مدام دارن) و همه می گفتن این یه خودکشی حرفه ای! (کله شقی منو یادش رفته که می گفتم این جوونور مراسم رو محشر اجرا می کنه. اصولا از لحاظ چالش پذیری خود خود بارنیه و دیدین که بعدش همه شاخدار شده بودن و می گفتن این بهترین و خلاقانه ترین اجرای تونی تو این سال هاست و اختمالا تا مدت ها کسی رو دستش بلند نمی شه. یعنی نمی تونه که بشه! خداییش کدوم شاهکاری می تونه یه رقص برادوی با هیو جکمن اجرا کنه، بعد ته مراسم همه اتفاقات مراسم رو رپ بخوونه؟)!!!! باری، این انیمشن برگزیده اسکار هست. این شما و این 
 
The Fantastic Flying Books of Mr. Morris Lessmore! Enjoy! 

 

Wednesday, 28 March 2012

...

 
این مکان به دلیل رعایت نکردن شئونات اسلامی، به کاربردن کلماتی تحریک کننده چون بوبز (فقط وقتی اسمش میگه لولو چی رو برده اشکال نداره!!)، نشر اکاذیب، جانبداری از ایادی منحط بیگانه موسوم به بارنی استینسن و همکاری با خانواده جاسوس سیمپسن، لج بودن مربی، معرفی کتاب ها، فیلم ها و پروژه های مهاجم به فرهنگ (خداییش یکی برا من معنی فرهنگ رو توضیح بده!)، دگر اندیشی، با دگران اندیشی!!!، ورود بستنی چکه کن، استفاده از ویدیوهای اسراییل ملعون به جای آپ لود ویدیوهای اسمش، فرزانه اینا و دیگر دیکتاتورهای دوست و برادر، ترویج زبان های اجنبی و تشویق بانوان محترمه مکرمه به خروج از سنگر مقدس آشپزخانه تا اطلاع ثانوی اگر نه تعطیل، کم کار می باشد. (مدیون اید فکر کنین که من الان تا اینجا در مقاله و کتاب و کلاس فرو رفتم و تو خونه هم بمبِ حقِ مسلمِ ما منفجر شده و یخچال عزیز کمی تا قسمتی خالیه و به اندازه وزنم لباس نشسته هست و مهلت ارسال نصف کارا تا هفته دیگه هست و این وسط شنبه و یک شنبه ای هم وجود نداره چون باید برم پاریس دنبال بستنی چکه کن و دارم انرژی ذخیره می کنم که وقتی رفتن سر بحث ناخلفیِ من (که انگار هیچوقت هیچکس ازش خسته نمی شه!) از مواضع غیراصولی خودم با چنگ و دندون دفاع کنم و این وسط باید بیمه هم برم و الان خودم هم از این پرانتز طولانی سرگیجه گرفتم و کارهای دیگه که الان یادم نمیاد. فقط خواستم بگم مدیون اید.)

پ. ن. ۱ حالا خوبه من از فردا نونصد پست در روز بذارم. Unpredictability ایه دیگه!!! چه می شه کرد! awesome ها و نابغه ها این شکلی اند!

پ. ن. ۲ از اونجایی که من الان وقت ندارم خودتون برین خبر تایتنیک سه بعدی رو بخونین و عکس های کیت وینسلت و جیمز کامرون رو ببینین. کیت وینسلت گفته که سر صحنه نقاشی، در بار سینما خواهد بود چون دیدن خودش به شکل سه بعدی در اون صحنه یه جوریه. فکر کنین یه روز reader رو سه بعدی پخش کنن.

Tuesday, 27 March 2012

الایزا و من

 
الان از آخرین جلسه فن بیان میام. به استاد گفتم که من جمله هام رو انگلیسی می گم و جمله بانوی زیبای من رو انتخاب کردم و بله.... رسما سکانس الایزا و هیگینز رو بازی کردیم با آقای استاد!! به جز اون وادارم کرد که هی از پارسی به انگلیسی و فرانسه شیفت کنم (خیلی سخته! یعنی پارسی هم یادم رفت یه جاهایی!!) و ۵ دقیقه همین جوری رو من آزمایش کرد (کلی هم ازم تشکر کرد که به بچه ها نشون داد آدم تو زبون مادری اش اصولا چند برابر تندتر حرف می زنه. منم ریلکس گفتم من انگلیسی ام هم همونه. اگه الان دارم مثل آدم حرف می زنم به خاطر فیلمه است!!!) الان در حال سرگیجه دارم می رم سر کلاس!!

Monday, 26 March 2012

:|

 
صادق هدایت راست می گفت حس خوبی نیست که تو شهر کوران یک چشمی باشی و شاه بشی. رقابت همیشه با حریف های قوی جذابه یا شاید الان من یه بستنی چکه کن دیگه ام!

:)

 
دارم به این نتیجه می رسم که دست من نیست. وقتی می نویسم لازمه مطلب تو ذهنم بمونه و ته نشین بشه. لازمه چند تا جمله کلیدی که دوسشون دارم ایده هایی که تو سرم هستن رو تعریف کنن. مقاله ای که ماه پیش شروع کردم امروز تموم شد. نصفه اولش دو هفته طول کشیده بود و نصفه دومش امروز تو دو ساعت تموم شد. چرا؟ من جوابی ندارم. دارم می رم که مقاله دوم رو شروع کنم که براش یک هفته بیشتر وقت ندارم و البته مقاله پایان نامه ام رو. اما همون طور که گفتم هیچ تسلطی روی بازده ندارم انگار.

پ. ن. بی ربط امروز داشتم با دوستی حرف می زدم و خرد خرد از کارهایی که پارسال و امسال کردم پرسید و خیلی بامزه گفت بازده کاری من از دولت مهرورز بیشتر بوده! کلی خندیدیم.

بستنی ها برای که چکه می کنند؟

 

بستنی چکه کن فردا پاریسه!! دنیا خیلی خیلی کوچیکه، نه؟ زمان خیلی خیلی تند می گذره، نه؟ امسال منو بستنی چکه کن پونزده ساله که با هم دوستیم (فکر می کنین زیاده؟ سابقه دوستی من با دوست سبز به شونزده سال و با دوست زرد لیمویی به هجده سال می رسه! تازه اونایی که با هم کودکستان می رفتیم رو فاکتور می گیریم!! کلا I befriend for life مگه طرف خودش نخواد!)، کلی ماجراها با هم پشت سر گذاشتیم. من جوش آوردم، اون مثل یه گربه چشایر اصیل لبخند زده! من وسط یه علفزار وایستادم، اون در کمال آرامش دیر رسیده! من کتاب خوندم، اون فیلم دیده! (باورتون میشه بستنی چکه کن قبل از اینکه بیفته تو خط آستین بالازنی، مهمانپذیری و الان کارتنک شوندگی شیش برابر من فیلم می دید؟ این روزا من فیلم می بینم، اون مهمونی می ده!) و با هم این همه دوام آوردیم! (چطوری اش رو الله العلم واقعا!!) و حالا بستنی چکه کن اینجاست. شاید یه روزی برگردم این متن رو بخونم و اون روز مثلا بستنی چکه کنچه!! قرار باشه بیاد. اونوقت فکر کنم که چقدر زود گذشت و بیام بنویسم که باورتون میشه بستنی چکه کن قبل از اینکه بیفته تو خط کارتنک شوندگی، آشپزی و  کودک داری شیش برابر من فیلم می دید؟ 

پ. ن. ۱ از الان مطمئنم که I'll be the awesome aunt!!! مخصوصا که الان این بستنی چکه کن کلی دوستان خانم کدبانوی فرشته در خانه ای خسته کننده دورخودش جمع کرده و بچهه بیچاره نیاز داره به یه cool awesome aunt! (حالا میاد و جیغش درمیاد و انکار می کنه و من یادش می اندازم که یه روزی می گفتم می بینیم و خوب تا اینجاش که دیدیم!!!)

پ. ن. ۲ تا حالا دقت نکرده بودم که کودک با کود شروع می شه!

پ. ن. ۳ بله، دزدی از زنگ ها برای که به صدا در می آیندِ؟ ارنست همینگوی.

Henry V

And Crispin Crispian shall ne'er go by,
From this day to the ending of the world,
But we in it shall be remembered-
We few, we happy few, we band of brothers;

For he today that sheds his blood with me
Shall be my brother; be he ne'er so vile,
This day shall gentle his condition;
And gentlemen in England now-a-bed
Shall think themselves accurs'd they were not here,
And hold their manhoods cheap while any speaks
That fought with us upon Saint Crispin's day.


                                              William Shakespeare 

چرا هیچوقت مساله را حل نمی کنیم؟

 

احمقانه است. حذف کردن احمقانه است. بزدلانه است. اعتراف به ناتوانی است. ترس از رو به رو شدن است. ما هیچ فرقی با بقیه دنیا نداریم. ایدز همه جا هست. اتفاقا آمارهای درست پزشکی قانونی نشان می دهد که در کشور ما بیشتر هم هست. با حذف روز ایدز، ایدز را پاک نکرده ایم، به هزاران بیمار نشان می دهیم که برایشان هیچ ارزشی قائل نیستیم. حتی بیماری شان را هم به رسمیت نمی شناسیم. دلیلش احمقانه تر است. روز ایدز اسلامی نیست! مگر همه چیز باید اسلامی باشد؟ ارزش انسان کجاست؟ اصلا مگر بیماری را با اسلام می سنجند؟ ذهنی که چنین می کند بیمار است. هر انسانی حق زندگی دارد. هر انسانی اشتباه می کند. برای همه اتفاق های پیش بینی نشده می افتد. چه کسی ضمانت می کند که توی قانون گذار فردا به دلیلی مبتلا به همین بیماری نشوی. این برخورد را با خود می پذیری؟ بر جایگاه خدا تکیه داده ایم و آدم ها را چنان قضاوت می کنیم که او نمی کند. سالهاست که می گوییم معتاد نداریم. همجنس باز نداریم. بیکاری نداریم. خیانت نداریم. فحشا نداریم و هم خودمان و هم دیگران می دانند دروغ می گوییم. پذیرفتن مشکل اولین گام است به سوی یافتن راه حل. با حذف یک نام، خود را می فریبیم. مشکل پابرجاست.

پ. ن. ۱ یادم میاد که جایی خوندم یا از کسی شنیدم که وقتی جذامخونه تبریز راه افتاد، هیچ ایرانی حاضر نشد اونجا کار کنه. وقتی دولت پرستارهای جوون خارجی رو استخدام کرد هم همه با تعجب می گفتن این دخترای ترگل و ورگل خارجی چطور چندششون نمی شه؟ چطور نمی ترسن؟ (حالا جذام هم مثل ایدز واگیر نداره!) جذامخونه تبریز همون جاییه که فروغ توش خانه سیاه است رو ساخت. دلم می خواد بدونم چند نفر از اینایی که سنگ فروغ رو به سینه می زنن و پنجشنبه ها می رن ظهیرالدوله و همین جور تو حرف زدن و نوشتن، فروغ بلغور می کنن و اصلا خانه سیاه است رو پلان به پلان حفظن، یه بار به انسانیت فروغ فکر کردن؟ که رفت چند ماه با جذامی ها نشست و برخاست کرد، به زخم هاشون دست زد، باهاشون زندگی کرد تا خانه سیاه است رو ساخت؟ که بچه ای که به فرزندی پذیرفت، بچه یکی از همون جذامی ها بود؟ حذف رو نمی فهمم. آدمی که بیماره نیاز به کمک داره. نیاز به حمایت روانی داره. نیاز داره که حس کنه با وجود بیماری اش هنوز پذیرفته می شه، هنوز حق نفس کشیدن داره. آدمی که ایدز داره با کسی که دستش شکسته چه فرقی می کنه؟ چون ممکنه ایدز رو به خاطر «رفتار های پرخطر»!!!! (چقدر این عبارت مضحکه!) گرفته باشه باید طردش کرد؟ این با برخورد قرون وسطایی که دیوونه ها و فلج ها و جذامی ها رو از جامعه بیرون می کرد، چه فرقی می کنه؟ مدت هاست که دین اون قوانینی که به زور تو مدرسه تو کله مون چپوندن نیست!‌ قوانین یک سری قوانین روی کاغذ اند. اسلامی با انسانی نباید فرق بکنه. دین باید به انسان ها عزت نفس بده نه اینکه لهشون کنه. خوشحالم که خدام بزرگتر و مهربون تر از اونیه که یادمون دادن. تو ذهن من، خدا منتظر یه دلیله که ببخشه نه که انتقام بگیره. به نظر من آدمایی که از هر فرصتی استفاده می کنن که بگن خدا فقط مال اوناست و خدای خشمگین کینه توزی هم هست، با مسایل بنیادی دین مشکل دارن. بیماری شون از ایدز وحشتناک تره. خدا شفاشون بده.

پ. ن. ۲ آشفتگی مطلب رو ببخشید. حرصی ام. خیلی حرصی ام. 

میناها حق دارن به روش طبیعی خودشون، خودشون رو بشورن!!

 

من امروز مینا رو شستم و برا هزارمین بار و این بار واقعا تصمیم گرفتم از این به بعد بذارم خودش خودشو بشوره. فکر کنم یه لحظه سرش رفت زیر آب و بعد فهمیدم آب رفته تو شش هاش (یا هر دستگاه تنفسی دیگه ای!) و نه تنها به شدت ترسیده بود که تا سه چهار ساعت بعد از نوک نفس می کشید و نفس هاش صدادار شده بود. من هم به شدت ترسیدم. نمی فهمیدم الان چیکار باید بکنم. فکر کنم نیم ساعت نشستم و فاصله نفس های صدادارش رو حساب کردم که ببینم الان به اندازه کافی اکسیژن بهش می رسه یا نه. (چطوری میشه به صد گرم مینا تنفس مصنوعی داد؟) چند ساعت طول کشید تا طبیعی شد. اما اصلا نمی ذاشت بهش دست بزنی و اصولا تو پست تروما بود. حرف هم نمی زد. انقدر ساکت و مظلوم شده بود که نگو! باعث شد فکر کنم دنیای من چقدر ساکت می شه اگه یه مینای شیطون حرف بزن توش نباشه. الان بهتره. هرچند متوجه شدم وقتی حرف می زنه گاهی صداش می شکنه، اما به نظر میاد که خطر گذشت. از اینه بعد پریای خط خطی به حقوق مینا ها احترام می ذاره و می ذاره مینا خودش خودش رو بشوره!

پ. ن. ۱ مینا امروز خیلی بهتره! حرف هم می زنه! البته هنوز بعضی کلمات رو خیس می گه! فکر کنم هنوز یه کم اذیت می شه برا بعضی کلمه ها! باز هم تکرار که من دیگه مینا رو نمی شورم به هیچ وجه!

پ. ن. ۲ یاد یکی افتادم که نمی دونست اگه ناخن میناها رو از بخش زنده اش کوتاه کنی خون میاد و ناخن پرنده رو از ته کوتاه کرد و جونور طفلک خون ریزی کرد. خدایا توبه!!


Saturday, 24 March 2012

We Heart Dr. Horrible!!!

 
یییییییییییی!!!!! باید یه abstract بنویسم درباره داکتر هوریبل!!!! ییییییییییییییییییی! Talk about fun!!!

 پ. ن. شعار هفته دوم: آنکس که بتواند و داکتر هوریبل نبیند از ما نیست!!

 

:))

 
اهریمن یک دیروز رفت پاریس. جمعه برمی گرده. من شنبه می رم. پاریس مسلما همزمان تحمل دو تا اهریمن رو نخواهد داشت!

پ. ن. با توجه با اینکه من برا رسیدن به مقصد باید نونصد تا ترم و مترو و اتوبوس عوض کنم، اگر اینجا دیگه آپ نشد، بدونین که خودم رو یه جایی جا گذاشتم!

:)

 
آدم می تونه تو ایستگاه اتوبوس کتاب بخونه و سه تا اتوبوس رد شن و نفهمه و دیر برسه سر کلاسش!!! قابل توجه اونایی که از من می پرسن چرا محصول آشپزی تو کربن خالص میشه؟ مگه میشه کسی بوی غذای در حال سوزش رو احساس نکنه؟ میشه! همونطوری که آدم صدای خیابون یا کافه رو نمی فهمه! دوست زرد لیمویی می تونه براتون مثنوی تعریف کنه از این وضعیت من!‌

پ. ن. و البته یک استثنا هست. زبون های با صداهای نالطیف مثل چینی، عربی یا ترکی می تونن تمرکز منو به هم بزنن!

کوانتوم

 
آدمی رو دیدم که جز تو البوم ندیده بودمش و اون منو حتی تو عکس هم ندیده بود. آدم هایی این وسط ما رو به هم پیوند می دن که دیگه وجود ندارن. اون خاطراتی داره از قبل از تولد من و من خاطراتی دارم از بعد از مهاجرت اون و چه دیدار جذابی خواهد بود دیداری که قراره ماه دیگه اتفاق بیفته!

:O

 
کل عبارت یک کلاغ چل کلاغ کردن یه فعل لازمه!!!!! (با تعجب بخونین!!!)‌یعنی می شه نوشت او یککلاغچلکلاغکرد!!!!

Awesome Squared!

 
فکر کن  همین طوری بری مدیاتک! و همین طوری فکر کنی حالا که اینجام بپرسم شرلاک رو دارن یا نه؟ (آن لاین گشته بودم، نبود. اما از اینجا که سابقه ام در این موارد خرابه ترجیح دادم کار از محکم کاری عیب نکنه!!!) و وقتی ندارن همین طوری بگی میتونم پیشنهاد خرید بدم و همین طور الکی الکی شرلاک تا دو هفته دیگه میاد تو مدیاتک!!

پ. ن. ۱ شرلاک رو ببینین! با ارادت فراوان به کانن دویل و البته جرمی برت عزیز!!! شرلاک جدید تکنولوژیک خوب از آب درومده!
پ. ن. ۲ زده به سرم حالا که دارم داستان ها رو می خونم، یه مقاله مقایسه ای بین شرلاک جدیده و داستان ها بنویسم!

پ. ن. ۳ پریا کد شماره بیست و سه میگه بی. بی. سی. هرچی سریال اقتباسی از متن های ادبی می سازه رو باید دید!! 

Friday, 23 March 2012

:))

 
اهریمن دو و دوست سنگالی برای لیزرتگ اعلام آمادگی کردن. باید دید آیا بستنی چکه کن خواهد آمد یا حالا که رسما یه کارتنک هست ترجیح می ده بشینه پای تلفن و بالای سرش از این حباب صورتی ها بترکه؟

پ. ن. ۱ از حالا مطمئنم که مثل همیشه سر تلفن دعوامون خواهد شد. سه جفت گوشی آماده کردم که در مواقع لزوم از مهلکه بگریزم!!!
پ. ن. ۲ من از بارنی برای پیدا کردن گروه لیزرتگم خوش شانس ترم!!!

:|

 
چرا باید بزرگ بشیم اگر با بزرگ شدن قراره یادمون بره؟

Displacement

 
یه پسره تو این کتابخونه هست (بدتر از من همیشه هم هست!) که من به شدت از دیدنش احساس آرامش می کنم. امروز وقتی داشتم از در می اومدم تو، پایین دیدمش و بم!! (نه فرندزی ها! اتوبوس نه!) این پسره یه ورژن بیست ساله فرانسویِ از استاد جونِ ایرانه! من انقدر تو دوره لیسانسم استاد جونِ ایرانم را دوست داشتم که صبح هایی که می دیدمش مطمئن بودم روز خوبی شروع شده. روزایی که حالم بد بود (که ماشااله!! کم هم نبودن!) یه گوشه وامیستادم که بره سر کلاسش و ببینمش! اصولا از اون آدماست که انرژی مثبت ازش فوران می کنه! (آره دوست سبز جون! درست حدس زدی! همون که رفت تو ستون!) الان نوستالژیک شدم در حد جام جهانی!

پ. ن. انتظار یه پست عاشقانه داشتین واقعا؟ می دونین دارین پریای خط خطی می خونین دیگه؟ نه؟ 

تصمیمتون رو بگیرین خب!

 
از دست این فرانسوی ها که یه des می ذارن پشت avantages و می خوننش désavantages!

یک سنگالی کافی است!

 
دوست سنگالی یک که با خبر شده من به یه سنگالی دیگه دوست شدم اظهار داشت: مگه آدم چند تا دوست سنگالی لازم داره؟

Perks!

 
از خوبی های ایران نبودن اینه که آدم مجبور نیست تا نیم ساعت بعد از سال تحویل هی پیام نوروزی! تحویل بگیره و اسم جدید سال رو رو در و دیوار تحمل کنه!

پ. ن. ۱ نه که اونجا من هی داشتم تلویزیون می دیدم! هموk!

پ.ن ۲ به نظر میاد نیم ساعت رو کوچک نمایی کردم! منظورم یه ساعت و نیم بود!  

Thursday, 22 March 2012

:|

 
ترانه LMFAO هنوز بالای جدوله و من امروز با این سوال محتوم!!! رو به رو شدم که I'm sexy and I know it! یعنی چی؟ (خب بچه جان چشمات رو باز کن ویدیو کلیپس!! رو نگا کن، می فهمی! هرچند انصافا آدم آقایون رو نگا می کنه و تو دلش می گه مرسی اعتماد به نفس!!). از یه سو، موندم ترجمه کنم یا نه! از او یکی سو، یکی از بهترین راه های تشویق کردن بچه های معلم دق دهنده ای!!! مانند مک دسی اینه که یه انگیزه خارج از کلاس کوول برا درس خوندن پیدا کنن! و با کمال شرمندگی به بچه گفتم یعنی چی و خواهش کردم که لطفا سر کلاس من نزنه به سرش این آهنگ رو بخونه! در کمال تعجب پسرا اصلا خوششون نیومد و قیافه شون رو کج و کوله کردن که چقد بی مزه! (نه امیدوارم کردن کلا!) و البته من تونستم مک دسی رو بشونم و ای. بی. سی. دی. رو از حلقش بکشم بیرون!!

کند همجنس با همجنس پرواز!

 
یه گروه از بچه ها امسال ایران بودن. یکی شون رو تازه امروز دیدم. می گفت چقدر براش جالبه که تو ایران همجنس باز ها انقدر راحت اند و چه کشور متمدن دمکراتیکی از این نظر و خلاصه به به و چه چه! حالا من چشمام هر کدوم اندازه یه فنجون کاپوچینو شده (برای تصویری بهتر قیافه بافی رو تصور کنین که می گه I'm whating huh؟ یا قیافه کچر بلاک وقتی باربارا براش تعریف می کنه که نقشه رو در واقع اون کشیده برا به دام انداختن آقا یا.... ولش کن. فهمیدین چه قیافه ای دیگه!) و در حالی که دارم می گم استغفراله! ما تو ایران همجنس باز نداریم! توضیح لطفا و …. جواب کلی بامزه است!!! رفیقمون تو پارک پسرایی رو دیده که رو نیمکت دراز کشیدن و سرشون رو پای دوستشون بوده یا دست هم رو گرفته بودن، دخترایی که کلی برای هم ابراز احساسات کردن و چلپ چلپ یا همون باز دست در دست و بازو به بازو راه رفتن. (این رفتار تو فرانسه کاملا متعلق به همجنس بازهاست) اصولا به طور معمول دخترا رو با دخترا دیده و پسرا رو با پسرا. این کبوتر با کبوتر، غاز با غاز تو ایران برا ایشون قابل درک نبوده و فکر کرده عجب بهشتی برا همجنس بازا. داشت برا من توضیح می داد که ما خیلی جلوییم و این چیزا هنوز تو اروپا هم انقدر جا نیفتاده و من مونده بودم که حقیقت رو بگم یا بذارم همچنان فکر کنه وای!!!! چقده دموکراتیک! چقده آزادی تو خیابون ریخته! چقده حقوق بشر و احترام به همنوع!

:|

 
الان رفتم سالن رزو کنم برا هفته دیگه (به من چه ترجمه salle می شه سالن، chambre میشه اتاق خواب!!! انتظار ندارین که من به آقای کتابدار محترم بگم اومدم اتاق خواب رزرو کنم!)، آقای کتابدار پرسید چه سالی هستی؟ گفتم اول! بعد میگه لیسانس یا فوق؟ و در جواب من که دکترا تبدیل شد به یک گربه چشایر! جوون موندم احتمالا!

:|

 
در یک وضعیت سوپر قاطی که دو تا مقاله باید تا دو هفته دیگه تموم شه، یه بخش تز تا یک هفته دیگه، بستنی چکه کن تا ده روز دیگه میاد و باید برا چهارتا کنفرانس abstract بنویسم تا آخر مارس، دوست مجازی امروز ای میل زده که به شدت درگیر رمان تازه اش و کلاسیه که درس می ده و می خواد بره سراغ یه کار fun و یه دفه پنج تا داستان پیش بینی کرده! یعنی الان فقط همین کم بود و یه پریای بدتر از بارنی، چلنج به شدت پذیر! (کلمه رو دارین؟) و البته که چلنج اکسپت شد. سری داستان های ما تو دو هفته دیگه رو سایت خواهد بود!

افتخار؟

 

پیشرفت بچه ها نشون میده من به شدت بچه رو دانشمند می کنم و کوچکترین تاثیری از لحاظ نظم پذیری روش نمی ذارم! یعنی الان انگلیسی تر و بی نظم تر از شاگردای من تو این موسسه نیست!!

پارسی دری وری!

 
این حاصل یه بحث طولانیه درباره اینکه آیا می شود با شعر کلاسیک چرت و پرت گفت؟ (می بینین! جدی بوده بحث!) بامزه است نه؟
 
می خورم خیار روی یک چنار!
                                                      می زنم زمین یک دو تا، سه تار!
می پرم هوا، می کشم هوار!
                                                                   زندگی کنید، آمده بهار!

پ. ن. علامت سوال ها ما اصل شعره!
پ. ن. الحاقی!! در اقدامی هماهنگ، ما همه ترشی ها رو قایم کردیم! 
پ. ن. اطلاعاتی!! اگر اینجا به روز نشد خودتون بدونین که من به قتل رسیدم احتمالا!

Wednesday, 21 March 2012

Peace

 
دوست اسرائیلی برا من این ویدیو رو فرستاده. شاید تو چند روز گذشته پوستر های رانی رو دیده باشین، پیامش رو هم بشنوین:



پ. ن. یادتونه تو  Miss Congeniality ساندرا بولاک، دختر شایسته ها رو مسخره می کرد که سطحی اند و وقتی می گن چه آرزویی دارین، جواب می دن صلح جهانی؟ بعد آخر فیلم خودش با چشم های پر از اشک اعتراف می کرد and I really want world peace! (چندلر کجایی که من دارم  از Miss Congeniality نقل قول می کنم!). الان همون احساس رو دارم. به همون سطحی نگری و به همون شرمندگی:  and I really want world peace

و اینک یک جانی دپ خون آشام!

 
و باید دید آیا بارناباس کالینز می تونه جای اسپایک رو برا من بگیره یا نه؟ هرچند یه فیلم خون آشامی-تیم برتنی-جانی دپی شددددددددددددددییییییییییییییییددددددددددداااااااااااا جذاب خواهد بود!

پ. ن. ۱ خداییش بهش میادا!

پ. ن. ۲ این بشر تصمیم نداره پیر شه؟ پنجاه سالشه الان! از این جهت برا خون آشام بودن حرف نداره! جانی دپ هم از دسته دورین گری هاست!

پ. ن. ۳ عکس ها و تریلر فیلم سوپر جذاب اند! گریم که بماند!

پ. ن. ۳ یادتونه هلنا بونهام کارتر می گفت تیم عاشق جانی دپه و اصلا با من ازدواج کرده چون من شبیه جانی دپم؟ (مرسی با خاک یکسان کردن شوهر!) این هشتمین همکاری شونه، نه؟

دو هیچ به نفع روسیه!

 

تو کارگاه یه چیزی شبیه فن بیان!! استادمون برداشته tongue twister بهمون داده! (یعنی به فرانسه!! خود فرانسوی ها زبونشون گره خورده بود!) بعد من که داشتم غر می زدم که سخته (نمونه اش اینه
Didondinaditondedidodudedidodudindon! می تونین بگین؟) پرسید تو روس بودی نه؟

پ. ن. ۱ ازم پرسید به چه زبونی راحت تری بگی؟ منم گفتم انگلیسی و گفت خب The rain in Spain و من ناخودآگاه مثل الایزا ادامه دادم stays mainly on the plain! 

پ. ن. ۲ نخیر. استاد فرمودن تو ایران به چه زبونی حرف می زنین؟ من می خوام بشنوم! و قرار شد من یه متن پارسی آماده کنم بخونم! متنش که کاری نداره! حالا بیا شعر پارسی رو به فرانسه ترجمه کن! یکی نیست بگه خب مجبوری؟ وقتی می گن روسی؟ بگو آره!


:O

 
دارم تاریخ داستان و رمان جنایی رو می خونم. می دونستین آگاتا کریستی بعد از اولین کتابش که خیلی هم موفق بوده گم می شه و بعد از یک سال تو یه آسایشگاه پیداش می کنن در حالی که هیچی یادش نمیاد؟ خودش یه داستان یعنی!

:|

 
وسواس یعنی سه بار آرتیست رو دیده باشه و هنوز احساس کنی اطلاعاتت برای نوشتن کافی نیست! استاد جون حق داره وقتی من میگم آماده نیستم کوچکترین اهمیتی نمی ده!!

از نشانه های یک دختر شایسته!

 

یک دختر شایسته وقتی خونه دوستشه و الکس قبل از اینکه بره بدوه، میاد در می زنه (یکی نیست به این بگه خب پسر وقتی استرچ تنته! نیا در این اهریمن رو بزن!! همه چی رو باید گفت؟ اِ؟)، نمی ره دستمال بده دست دوستش و بهش از پشت سر الکس اشاره کنه که wipe the drool! حالا فکر کن تو همون لحظه الکس برگشت طرف من و با معصومانه ترین چهره گربه چکمه پوشی که دارم بهش گفتم آخی! اهریمن سرماخورده خب! و همین نجاتم داد چون اهریمن جان داشت اشاره می کرد که you are so dead! 

یک دختر شایسته نمی شینه جلو اهریمن دو به الکس بگه تا حالا بهت گفتم چقدر دوست دارم؟ نصف مسوولیت هایی که به خاطر دوستی با این به عهده منه رو تو با کمال میل انجام می دی! وقتی عاشقه، تو نزدیک تری با سه طبقه فاصله! وقتی گریه می کنه می شینی اشک هاش رو هم پاک می کنی! من بودم به زور دستمال می دادم دستش! اون دفه به جای من باهاش رفتی پزشک زنان! اون یکی دفه که می خواست لباس بخره، جون منو نجات دادی باهاش رفتی! اون دفه که پانسمانش رو عوض کرد، غش کرد، تو زودتر از من از مطب تا اینجا رو طی کردی! اون دفه …. و وقتی اهریمن در حالیکه دود از گوشاش می زنه بیرون بهش علامت راس نشون می ده.... نمی گه اِ؟ PMC ها رو که نگفتم!

یک دختر شایسته وقتی الکس بالاخره می ره بدوه و بعد از اینکه اهریمن سه دور دور خونه دنبالش می کنه و تازه سه دقیقه است که آروم شده، برنمی گرده بهش بگه راستی هوان (همون خوآن!) خبر داره که الکس شبانه روز اینجاست اونم تو لباس استرچ! و در نهایت که اهریمن جیغش در میاد، بهش نمی گه فقط خواستم به عنوان یک kettle به pot بگم
You have a gaydar too!

پ. ن. ۱ این الکس رو من تا حالا یا تو سینما دیدم یا داشته می رفته بدوه یا با اهریمن دو تو تاتر و نمایشگاه و کنسرت و رقص. وقتی هم که نیست معمولا یا آرژانتینه (من نمی دونم این بشر چرا انقدر آرژانتین رو دوست داره! ) یا یه جای دیگه تعطیلات. کلا فکر کنم روزی دو ساعت می ره مطب! بعد با اون دو ساعت کار در روز! ایشون انقدر پول در میارن که تابلو نقاشی جمع آوری کنن! بعد همیشه هم غر می زنه که من این شغل رو انتخاب نکردم! بستنی چکه کن!

پ. ن ۲ هرکی فهمید چرا این پست تو تگ NPH هم هست جایزه داره!



;)


سال نو رو با دید و بازدید از اهریمن دو شروع کردم! بعد عصر پتریشا دوان دوان اومده میگه امروز نوروزه (به کسر نون و سکون واو!) یا فردا؟ خوب شد زود فهمیدم چی می گه وگرنه زده بودم ذوقشو داغون کرده بودم!!

Monday, 19 March 2012

بهار نو

 
دست اندرکاران وبلاگ پریای خط خطی (مجموعه ای متشکل از یک عضو!!) سالی به همین رنگی رنگی ای که می بینید را برای شما آرزو می کنند! نوروزتان واقعا نو روز!


از گفتگوهای دو اهریمن



Guess what I am watching? The Godfather!
The guy? Or the movie?

پ. ن. لطفا برای جلوگیری از نقص فهمی برا ملت اسم نگذارید. توصیه های ایمنی را جدی بگیرید!

سوال چهار گزینه ای مشکوک!

 
همه گردهمایی های اجتماعی (چه عبارتی!) دانشگاه ما تو محوطه باز جلو دانشکده حقوق انجام میشه. حالا فکر کنین یه روز از اونجا رد بشین و ببینین روز سلامت جنسی هست و دور تا دور محوطه بادکنک های دو متری کاندوم که روشون توصیه های ایمنی نوشته شده! واکنش خود را بنویسید!

الف) سعی می کنید خنده تون نگیره. اما نمی شه یادتون نیفته که size matters؟

ب)‌ با تخمک های ستمدیده ای که همیشه در معرض هجوم دشمن قرار دارن، همذات پنداری می کنین؟

ج) فکر می کنین اصولا اونایی که اینا رو با این ابعاد!!! بادکردن و هوا کردن، دختر بودن یا پسر؟ اون موقع چی فکر می کردن؟ (انحراف ها!!! خیلی بزرگتر از اینا بود! یا دستگاه باد شده بود بی شک!! برای اولین بار دو متر رو اغراق نکردم!) بعد  وقتی به باد کردن فکر می کنین، ذهنتون می ره طرف blow و unintended pun  باعث می شه بیشتر خنده تون بگیره!

د) یاد کلاس تنظیم خانواده زورکی دانشگاه می افتین که استاد محترم مچتونو حین نمایشنامه خوندن گرفت و مجبور شدین برین از رییس گروه (که استاد جون اون موقع بود!!) توصیه نامه بگیرین که این دفه رو ببخشینش. ترم آخره. قول می ده از این به بعد به مباحثی جذاب تر!!! (خودتون کلمه مورد نظر رو جایگزین کنین! خیلی هم می دونین کدوم رو می گم!) از ادبیات علاقه نشون بده (حالا خنده اش هم گرفته بود که دختر تو نقد ادبی رو بیست می شی، بعد تنظیم خانواده رو می افتی؟ واقعا حاضری ترم بعد بیای تنظیم خانواده بگذرونی فقط؟) و برگشتین تو کلاس و وقتی استاد جذبه دار خواست زهر چشم بگیره و خیلی مادرانه توصیه کرد که اینا به درد آینده تون می خوره!!!، باز نتونستین جلو زبونتونو بگیرین و گفتین اصولا وقتی آدم ماشین نداره و اصلا هم قصد داشتنش رو نداره، پیاده کردن موتور ماشین به چه دردش می خوره؟ ما اصولا الان داریم جلو چی رو می گیریم اینجا؟ و استاد بزرگ کم آورده، فرمودن هر نمره ای بگیری دو نمره ازت کم می کنم!

پ. ن. ۱ دروغ گفتم اگه بگم اصلا یاد بارنی نیفتادم!
پ. ن. ۲ نمی خواد بپرسین. ۱۸ شدم. اونم نه به این دلیل که با عشق و علاقه جزوهه رو خوندم. چون هم رشته ام تجربی بود و هم اینکه فضل مامان جانِ پزشکِ زنان یه مقادیری برا من حاصل داشته همیشه.
پ. ن. ۳ اصولا کابوسیه ها ولی! فکر کن مثلا خواب ببینی این بادکنک ها با این ابعاد دنبالت می کنن!
پ. ن. ۴ اینجا که همین طوری بسته است. اگر هم نبود با این پست شد!

اهم اخبار!

 
صلاحیت بهار رد شد! تابستان که با اغماض تایید شده به زودی جای بهار را در گردهمایی سالانه فصول خواهد گرفت!

:|

 
امروز یکی از بچه ها تو کنفرانس صبح منو دید که کلا مشکی پوشیده بودم با کاپشن سفید (برا من که اصلا مشکی نمی پوشم خیلی قدم بزرگی بود!! اصلا تا سال آخر که مانتوی مدرسه مون مشکی شد، من هیچی مشکی نداشتم!!)، بعد عصر بازم برخوردیم به هم که من رفته بودم خونه و عجبا که فکر کردم هوا سرده و داره بارون میاد و بلوز آستین خیلی کوتاه پوشیدن احمقانه است و یه بلوز آستین بلند سفید پوشیده بودم (می تونین نفس بگیرین!) و دوستم برگشته میگه تو الان شبیه این معماهایی که باید شکل بعدی رو حدس زد. بذار ببینم ترکیب بعدی باید سرتا پا سفید با کاپشن مشکی باشه، نه؟

:)))

 
فرندزهالیک یعنی داری برای یه دوست نگران اس. ام. اس. می زنی و نگاهت می افته به تلفن و می بینی نوشتی find به جای fine و با خودت تکرار می کنی when you put a d at the end of fine, you're not fine!

Saturday, 17 March 2012

:))

 
ساعت نه و نیم شنبه و بعد از یک هفته سوپر پر کار، تعطیلات آخر هفته رو کلید می زنیم! اکشن!