یه پسره تو این کتابخونه هست
(بدتر از من همیشه هم هست!)
که من به شدت از دیدنش احساس
آرامش می کنم. امروز وقتی
داشتم از در می اومدم تو، پایین دیدمش و
بم!! (نه فرندزی ها!
اتوبوس نه!) این
پسره یه ورژن بیست ساله فرانسویِ از استاد
جونِ ایرانه! من انقدر تو
دوره لیسانسم استاد جونِ ایرانم را دوست
داشتم که صبح هایی که می دیدمش مطمئن بودم
روز خوبی شروع شده. روزایی
که حالم بد بود (که ماشااله!!
کم هم نبودن!) یه
گوشه وامیستادم که بره سر کلاسش و ببینمش!
اصولا از اون آدماست که انرژی
مثبت ازش فوران می کنه! (آره
دوست سبز جون! درست حدس
زدی! همون که رفت تو ستون!)
الان نوستالژیک شدم در حد جام
جهانی!
پ. ن. انتظار یه پست عاشقانه داشتین واقعا؟ می دونین دارین پریای خط خطی می خونین دیگه؟ نه؟
No comments:
Post a Comment