دم در حتما باید تیموته،
ژرمی و ویکتور بیان باهات دست بدن.
اگه دست ندن نمی
رن خونه!! یعنی
من کشته این گوگولی هام که سه تایی شون رو
بذاری رو هم، قدشون ۱۱۵ سانت نمیشه.
بعد آی آدم بزرگ
بازی در میارن!! (البته پدرهاشون به شدت رو این جور کارای مودبانه تاکید می کنن! یعنی یه بار بابای تیموته پس فرستادش که برو با معلمت دست بده، خداحافظی کن!) خلاصه
که دم در صف می بندن. به
ترتیب میان دست می دن. بعد
می رن پیش مامانشون!
پ. ن.
روز اول چد، همکار
محترم، دید تیموته و ژرمی با من اند و
جیغِِِغغغغغ!!! خوش
به حالت!!! منم
انقده با احساس!! گفتم
پسر جان! انقدر
دوسشون داری، ببرشون. مال
تو!! گفت
نه! بسیار
بسیار گوگول نشان اند این دو تا!
ولی خودشون می دونن
چقدر cute اند
و یک پدر ازت استخراج می کنن که بیا و
ببین!!! یعنی
آی منو encourage کرد
که بیا و ببین! البته
درباره تیموته حق داشت!!
یعنی من هر جلسه
نصف انرژی ام صرف این میشه که موهام رو از
دست این نکنم. بعد
نصف دیگه اش صرف این می شه که نگیرم بچلونمش!
نیم وجبی چشم آبی
رو با اون عینکش که سه برابر خودشه و هی
از رو دماغش سر می خوره!!
No comments:
Post a Comment