Tuesday, 7 August 2012

:|



تا همین پارسال من دختر سرتقْ چموشه بودم که به هیچ صراطی مستقیم نبود و نه می شد روشنفکرانه و روانشناسانه و بیولوژیکانه!!! قانعش کرد، نه به اسم دین و مذهب و فطرت! کلی این مامانِ دوستای من intervention دادن (مامان یکی از دوستام اصلا یه بنر اتوماتیک داشت که تا من از در می رفتم تو، بنره خودش باز می شد. True story!!!) و منو تحلیل کردن و....بماند. دلیلش ساده بود. عقیده داشتن من رو دختراشون تاثیر منفی دارم و هرکس ۵ دقیقه با من بپره کلا دور ازدواج رو خط می کشه ( Yeah! I'm that awesome!) خب روزگاری گشت و گشت، قرن ها از مرگِ آدم ….. اِ اشتباه شد! به عقب برگردید و بعد از ویرگول بیاین اینجا!! من چمدونم رو بستم و راه افتادم. دوستان باقی مانده کم و بیش به فشارها تن دادن و ….... من الان نمی فهمم چی شده؟ یهو!! من شدم عاقل و با شعور و روشنفکر و دوستای طفلکی که فقط فرامین رو انجام دادن، متهم اند! همون مامان دوستم که بنر اتوماتیک بودها! همون!! چند روز پیش ۳ ساعت درباره شعور من و بلاتکلیفی دوستم سخن راند!!! یعنی آدم به این مامان ها چی بگه؟ واقعا بگه که فکر می کنه خودشون تکلیفشون با خواسته هاشون معلوم نیست که حالا انقدر نظرشون تغییر کرده؟ بعد هم من نه اون موقع می فهمیدم این ها چی می گن، نه الان!! نه اون موقع اصراری داشتم که مواضع غیراصولی من منطقیه و نه الان فکر می کنم یه انتخاب من، انقدر همه چیز رو زیر و رو کرده! من هنوز همون آدمم. با همون فکرا! چرا یه دفه انقدر برخورد همه برعکس شده؟ فکر کن من روزی دو ساعت دارم از دوستم دفاع می کنم. اونم در رابطه با مساله ای که باهاش مخالفم! این دیوار قابل حمل من کجا بود؟ 


 

No comments:

Post a Comment